۲۹/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۱۹ چهارشنبه

صبح قزوین اگر پدر ندارید به ملاقات مابیایید
کد خبر: ۵۹۱۴ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

در مصاحبه با پدران خانه سالمندان نیکان؛

اگر پدر ندارید به ملاقات مابیایید

ترجیح می داد هیچ نگوید درباره میزان وفا داری واحترامی که باید می بود و نبود یا دلیلی برایش بیاورد نمی دانم چقدر اعتقاد داشت حق با فرزندانش است.

اگر پدر ندارید به ملاقات مابیایید
به گزارش صبح قزوین: نزدیک روز پدر که می شود همه یادشان می افتد  برای زحمات پدرانی که یک عمر زحمت آنها را کشیده اند، به رسم قدردانی هدیه ای بخرند.
چه رسم خوبی است این کار! اما در گوشه و کنار این شهر و کشور مان هستند پدران پیری که چشم انتظار فرزندان شان می مانند و کسی سراغی از آن ها نمی گیرد.
تصمیم گرفتیم ما به عنوان فرزندشان میهمان خانه های کنونی این پیشکسوتان عرصه ی فرزند پروری شویم و گفت و گوئی خودمانی با این پدران عزیز داشته باشیم.
در گفتگو با ع.
پ: -چند سال دارید؟ -متولد  1317/3/31 حدود 74سال(یعنی چند روز دیگر تولدش است) -از اینجا راضی هستید؟ -بالاخره .
.
.
.
.
.
چه کار کنیم دیگر؟ راضی نباشیم چه کار کنیم؟ راضی باشیم چه کار کنیم؟ بالاخره پرسنل خوب هستند.
سه بار سکته کردم،سکته مغزی، در بیمارستان بوعلی بستری شدم هربار 20روز، 25روز، حالا هم بیماری اعصاب دارم.
-پس به خاطر سکته اینجا آمدین؟ -بله -چند فرزند دارید؟ -سه تا، دو دختر، یک پسر، آنها هم زندگی و فرزند دارند از خدا می خواهم من هم زودر بروم پیش مادرشان.
الان یک هفته است سکته چهارم را هم زده ام.
خودتان آمدید یا آوردند شما را؟ -سه ماه برای اینجا تحقیق کردم، اول خیابان نادری بود کنار داروخانه آزادی،گفتم اینجا بهتر است.
- می آیند ملاقات؟ -آره.
.
.
.
.
.
.
بعضی وقتها ،روزهای جمعه -خدا رحمت کند رفتگان شما را مادرشان هم تازه چهله اش تمام شده- می آیند، بعضی وقتها دسته خالی می آیند تازه از من دستی می خواهند.
-الان 8-9 ماه اینجا هستید چند بار به ملاقات  آمده اند؟ -همان 5-6 بار -زمان قدیم چه چیزی بهتر بود؟ -تا جایی که یادم هست محمد رضا آدم خوبی هم نبود، این تیمسار ها و مجلسی ها و بله قربانگوها اورا میگرداندند،آن زمان هم حجاب بود ولی الان از لحاظ حجاب بهتر است.
ذهنم پرید سمت مسئولینی که الان و در یک کشور اسلامی عروسک دست دیگرانند یا اصلا دوست دارند آنها را دیگری بگرداند.
-آرزوی شما چیه؟ -مردن، خدا کند بمیرم، راحت می شوم.
 ساکت نشسته بود کنارش نشستم، پرسیدم شما حرفی دارید؟ -از اولادم ناراضی ام چهار اولاد دارم به همه جا هم رساندمشان؛ دودختر دو پسر.
-چند وقت است اینجا هستید؟ -نزدیک یک سال است -چند باربه ملاقات شما آمدند؟ -هیچ -شما برای چه آمدید؟ فرزندان آوردند؟ -نه، خودم آمدم، خانه ام را به اسم خانمم درآوردم، خانمم که فوت شد بچه ها از خانه بیرونم کردند.
-زمانه تغییر کرده چی بد شده؟ -احترام ها از بین رفته است؛ اگرگفته های خدا حق است که جزای خودشان رامی بینند اگر حق نیست که هیچ.
سراپا میلرزید بابغضی که در گلوداشت متاثر می شدی، صدایش آهسته بود و درد درونش را با کمترین کلمات ابراز می کرد، دوست کناریش در آسایشگاه می گفت اصلا خواب ندارد.
با هر عقل و منطق سلیمی که حساب کنی با هر عرف ودین که بسنجی حق پدر، داشتن این شرایط نبود.
دوباره آهسته گفت: -یکی از بچه هایم رو در روی من ایستاد و گفت: دیگر به خانه ما نیا.
.
.
.
.
، پسر بزرگم هم یک مشت زد .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
(پیرمرد با آن موی سپیدش کنار بینی اش را نشان داد) با خود گفتم پس چه شد "وخفض جناحک" حتی اگر به تو ظلم شد از جانب پدر و مادر، بالاخره متوجه اشتباهشان می شوند اما کی ؟!!!!!!!!!!!!!!!! پرسیدم خاطره دارید؟ گفت: نه دیگر.
.
.
.
چه؟!!! موضوع جالبی که دیده می شد این بود که تنهایی ویادآوری خاطرات تلخ چنان آزرده شان ساخته بود که هیچ یک زبانشان به شیرینی های گذشته نمی چرخید شاید هم دیدن  خوشی های گذشته تلخی این روزها را دو چندان می کرد که چشم به دیوار دوخته بودند در آرزوی مرگ.
  آقای ن.
می گفت:105 سال دارد و دوره احمد شاه دنیا آمده؛احمد شاه مرد، رضا شاه مرد، پسرش مرد.
-چند ساله اینجا هستید؟ -2سال (ولی کارت روی دیوار می گفت از سال 85 در این آسایش گاه است) - شما را آوردند آسایشگاه یا خودتان آمدید؟ -جفت پاهایم شکست دوستانم جمع شدند مرا آوردند اینجا -چه تعداد فرزند دارید؟ -هیچ، من ازدواج نکرده ام -اقوام به ملاقات می آیند؟ -پدر ما مرد، مادر ما مرد، خواهر ما مرد؛ همه مردند، نوه هایشان هم که هیچ ما را نمی شناسند -شما که زمان شاهان را دیده اید؛ در آن زمان قدیم چه چیزی بهتر بود؟ -ارزانی بود، سنگک خیلی بزرگ بود چهار تا یک قران، لواش دانه ای سنارف ده تا لواش می شد یک قران،مثل الان نبود.
دوره ما زن زیاد بیرون نمی آمد ؛ اما حالا بیا ببین چه خبر است؟ این هم روزگار سابق.
.
.
.
.
.
.
-آرزوی شما چیست؟ با خنده می گوید: من دیگر هیچ آرزویی ندارم، فقط مردن را می خواهیم که آن هم نمی آید آنچه در گفتگو با این سالمندان در مورد زمان قدیم جویا شدیم هریک به فراخور دید خود آن را بهتر دید؛ یکی حجاب این زمان را بهتر دانست، یکی احترامات ونگه داری  از حرمت ها را در آن زمان، ودیگری ارزانی را و عفت و حیا داشتن زنان را ازحال بهتر می دید.
قابل توجه مسئولان: با توجه به حرف های این سالخوردگان و آنچه خود می بینیم و می شنویم اگرچه حجاب بیشتر شده ولی آنچه امروزه شاهد آن هستیم رواج بی عفتی و بی حیایی در سطح معابر وخیابان ها است؛ مسئولین فرهنگی اگر نگوییم عمدا خود را به غفلت زده اند کار شایسته فرهنگی هم انجام نداده اند؛ به همان شکل در حوزه اقتصاد ومعیشت مردم هم باید جوابگوی این همه چشم و دل مظطرب و نگران باشند(هر چند که همه این گرانی ها به دوش مسئولین نیست)ولی بدانند قصورهای بزرگی داشته اند.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
انتهای پیام/2002/خ

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان