۲۳/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۱۳ پنجشنبه

صبح قزوین امام جمعه موقت قزوین: اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را در قسمت جلوی عبایم جاسازی می‌کردم
کد خبر: ۴۰۷۴۴ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

گذری بر زندگی مبارزان برجسته قزوین در انقلاب سال ۵۷؛

امام جمعه موقت قزوین: اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را در قسمت جلوی عبایم جاسازی می‌کردم

امام جمعه موقت قزوین گفت: اعلامیه را در قسمت جلوی عبایم جاسازی کردم، طوری که اگر ساواکی ها تمام بدن من را هم می گشتند، عقلشان به آنجا نمی رسید.

امام جمعه موقت قزوین: اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را در قسمت جلوی عبایم جاسازی می‌کردم
به گزارش خبرنگار سیاسی صبح قزوین، حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی، امام جمعه موقت قزوین از شخصیت های تاثیرگذاری می باشد که سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همگام با دیگر حوزویان کشور به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت.
در این نوشتار گفتگویی صمیمی با امام جمعه موقت قزوین در استان قزوین صورت گرفته است.
حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی، امام جمعه موقت قزوین در دوران انقلاب اسلامی یکی از طلبه های فعالی و مبارز قزوینی ساکن قم بوده که در جریان انقلاب اسلامی نقش مهمی در روشنگری مردم قزوین داشته اند.
وی هم اکنون مسئول نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه های استان قزوین و امام جمعه موقت استان می باشتد.
image180037 در آغاز بفرمایید دوران طلبگی تان چگونه آغاز شد؟ حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی: از اول قصد رفتن به قم داشتم.
در ابتدا به مدرسه التفاتیه که آن موقع از مدارس به نسبت قوی و فعال قزوین بود رفتم.
حدود سال ۵۰، ۵۱ بود.
چند ماهی آنجا مشغول بودم.
در اولین فرصت به مدرسه چیذر تهران رفتم.
تابستان ۵۳ را همدان، زیر سایه شهید آیت ا.
.
.
مدنی که نماینده امام در غرب کشور بودند، بودم و با آغاز سال تحصیلی ۵۴-۵۳ به قم رفتم.
یکی از مسائل مهم در جریان انقلاب ارتباط طلاب قم با شهرهایشان بوده است.
درباره نحوه این ارتباطات و فعالیت هایتان در این زمینه توضیح بفرمایید؟
حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی: صحبت را از نقطه خوبی شروع کردید.
اگر ما کشورمان را مثل انسانی فرض کنیم، مغز و قلب این پیکر قم و نجف بود.
البته امام در نجف هم که بودند، قم را پایگاه نشر رسالتشان قرار داده بودند و روحانیت حامل پیام هایشان بودند.
«الذین یبلغون رسالات ا.
.
.
» کسانی بودند که رسالات الهی را که توسط امام مطرح می شد، انتشار می دادند.
اولین کسانی که از ایده ها و فرمایشات امام باخبر می شدند، طلاب قم بودند و از طریق آن ها کل کشور از قضایا مطلع می شدند.
مثلا ما قم بودیم که اعلامیه بسیار مهم «تحریم حزب رستاخیز» از جانب امام انتشار پیدا کرد.
آن موقع امام نجف بودند.
این اعلامیه پاسخی بود به تهدید شاه.
شاه گفته بود که یا باید هر کسی عضو حزب رستاخیز باشد، یا باید در زندان باشد و یا باید از کشور برود بیرون.
یعنی نمی شود که یک ایرانی عضو حزب رستاخیز نباشد و در عین حال در کوچه و خیابان راحت راه برود.
این نشان می دهد که خفقان چقدر بود.
هر مرجعی غیر از امام اگر واکنشی نشان می داد، فقط به اندازه مقلدانش تاثیر داشت، ولی امام همه را تحت تاثیر قرار می دادند.
ایشان یک اعلامیه فوق العاده قوی و حماسی با تحلیل های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی صادر کردند که حجمش مفصل تر از اعلامیه های دیگر ایشان بود.
مثلا در این اعلامیه امام اصلاحات ارضی را زیر سوال بردند و در واقع همه نوع اصلاحات شاه را نفی کردند.
جالب است، قبل از این اصلاحاتی های اخیر، در آن زمان شاه اصلاحاتی شده بود! گویی اصلاحات بازیچه ای در دست هرکسی است.
اصلاحات شاه در واقع اصلاحات آمریکایی بود.
امام می گفتند شما با این اصلاحات ارضی چه به سر کشاورزی ایران آوردید؟ فقط استان خراسان این استعداد را دارد که بتواند تمام ملت ایران را سیر کند.
اما الان همه کشور ما محتاج است.
منجیل-منجیل-نیوز۳ جدای این تحلیل ها به شدت تاکید کرده بودند که عضویت در حزب رستاخیز حرام است.
این اعلامیه در قم انتشار پیدا کرد.
بنده که آن موقع طلبه جوانی بودم، با توجه به قسمتی از اعلامیه که امام فرموده بود: علما و خطبا باید این مطلب را به گوش مردم برسانند، تصمیم گرفتم اعلامیه را به قزوین بیاورم.
مطمئن هم هستم که طلبه های سایر شهرها هم این کار را می کردند.
اعلامیه را در قسمت جلوی عبایم جاسازی کردم، طوری که اگر ساواکی ها تمام بدن من را هم می گشتند، عقلشان به آنجا نمی رسید.
به این ترتیب اعلامیه را به قزوین آوردم و به خانه یکی از علما که از خطبای قوی هم بودند بردم و گفتم که امام از علما خواستند این پیام را به گوش مردم برسانند که متاسفانه  ایشان استقبال نکردند.
می بینید که اتفاقی که در قم افتاده، حالا به وسیله یک طلبه ای، رسیده به قزوین و همین طور سایر شهرها.
در واقع با یک شبکه تعریف نشده مفاهیم انقلاب جاری می شد.
یا مثلا خبر شهادت شهدای  ۱۹ دی قم؛ یک روز قبل این حادثه روزنامه اطلاعات به امام توهین کرد.
به همین دلیل طلبه ها آشفته شدند و به خیابان ریختند.
  اگر قم تظاهرات نمی کرد، یک توهینی به امام شده بود و تمام می شد.
اما وقتی قم به پا خاست، شهرهای دیگر هم به پا خاستند.
این واقعه در قم به شهادت تعدادی منجر شد و  در مراسم چهلم آن شهیدان در تبریز عده ای به شهادت رسیدند و در مراسم چهلم شهدای تبریز در یزد عده ای دیگر شهید شدند.
چرا به امام اهانت شد؟ حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی: زمانی که حاج آقا مصطفی به شهادت رسید، شاه خیال می کرد امام تمام شده، ولی با مجالسی که در کشور برای ایشان گرفته می شد، تمام ایران نشان دادند که مرید امام هستند.
من در مراسم هفتم یا چهلم ایشان در مسجد ارگ تهران شرکت کردم که سخنرانش آقای دکتر روحانی بود.
وقتی شاه دید که امام چقدر در دل مردم جا دارد، از روی کینه و حسادت یک مزدوری را وادار کرد که با نام مستعار رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به امام اهانت کند که امام شاعر است و از هند آمده و سواد و علم ندارد و.
.
.
این باعث شد که طلبه ها به پاخاستند.
به یاد دارم که به خانه مراجع رفتیم و خدمت مرحوم آیت ا.
.
.
گلپایگانی رسیدیم.
اتاق ها و حیاط خانه ایشان پر از جمعیت بود.
جملاتی که ایشان گفتند این بود: « شاه به آن آقا توهین نکرده است، به ما توهین کرده است.
چون وانمود کرده اند که این آقا با ایشان مخالف است.
این که توهین به ایشان نیست، اما اینکه ماها با او موافقیم، توهین به ماست.
ما هیچ وقت با ایشان موافق نبوده ایم، الان هم نیستیم و در آینده هم نخواهیم بود.
» موضع گیری کوبنده ای بود.
جاهای دیگر هم رفتیم.
منزل مرحوم علامه طباطبایی، حسینیه مرحوم آیت ا.
.
.
مرعشی نجفی و خانه آقای شریعتمداری هم رفتیم که ایشان صحبت های باب طبع طلاب نداشتند و البته هیچ گاه تا پایان عمرشان موضع جدی در مسیر امام و انقلاب نگرفتند.
این تا ظهر بود.
بعدازظهر مسئله جور دیگری شد.
طلبه ها به طور جدی وارد خیابان شدند و کار کشید به شکستن شیشه های بانک ها و درگیری شدید با پلیس و کشته شدن تعدادی از طلاب.
اولین بار بود که من چنین صحنه هایی را می دیدم: در کوچه ها خون هایی که ریخته شده بود و.
.
.
ما تا پاسی از شب سنگ پرتاب می کردیم و با پلیس درگیری را ادامه دادیم و آخر شب برگشتیم و پلیس جلویمان را گرفت و با این عنوان که کارگر هستیم از دستشان نجات پیدا کردیم.
من با لباس شخصی بودم.
خلاصه همان طور که حضرت زینب سلام ا.
.
.
علیها و امام زین العابدین علیه السلام پیام آوران کربلا بودند، طلاب قم هم پیام آوران انقلاب به شهرها  شده بودند.
آن زمان که رسانه ای نبود.
یک رادیو بی بی سی بود که قابل اعتماد نبود.
مثل همین الان که چقدر دروغ و تقلب در کارشان است.
طلاب «رسانه» بودند.
ماه رمضان یا محرم که می شد، به تبلیغ می رفتند و مسائل را در افکار مردم تزریق می کردند.
یادم هست یک بار تعداد زیادی اعلامیه و نوار که سرود «خمینی ای امام» (نسخه سنتی آن) هم در  بین آنها بود، را به قزوین آوردم.
شهید بزرگوار جانباز طاهرخانی پایگاهشان (اگر نام مسجد را اشتباه نکنم،) مسجد شریعتی یا امام حسین در ملک آباد بود.
به آنجا رفتم و اعلامیه ها و نوارها را به ایشان دادم.
ایشان وقتی دیدند نوارها تکراری نیست از خوشحالی بال درآوردند و آن ها را برای پخش در شهر تکثیر کردند.
این نوارها را به روستای خودمان هم بردم.
یادم هست اهالی به خانه ما آمده بودند و دور کرسی جمع بودند.
من این نوار را در ضبط گذاشتم.
وقتی شروع کرد به خواندن،  قطرات اشک از چشمان همه جاری شد.
ببینید مردم چقدر زیبا ارتباط برقرار می کردند.
مثل باران بهاری که گل ها را آبیاری می کند، با اعلامیه و نوار و سخنرانی و گفتگوهای غیر رسمی ارتباط می گرفتند.
از اتفاقاتی که در رفت و آمدتان به قزوین می افتاد صحبت می کنید؟ IMAGE635576971494000573 حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی: یکی از اتفاقات خاطره انگیز این بود: یک بار من با لباس شخصی در اتوبوس بودم و از تهران به قزوین می آمدم.
در اتوبوس به نظرم رسید که صلواتی از جمع برای امام بگیرم.
ممکن بود تا بگویم «برای سلامتی.
.
.
»  یک ساواکی بگوید بنشین سر جایت.
هنوز شعار دادن به طور عمومی آزاد نبود.
با کلی مقدمه و تعریف، هرچه در وصف امام بلد بودم با صدای رسا گفتم، بعد گفتم صلوات.
فکر می کردم شاید کسی تحویل نگیرد، ولی دیدم همه با صدای بلند و محکم سه بار صلوات فرستادند.
کتاب تحریرالوسیله امام بسیار پراهمیت بود و در بعد فقهی- انقلابی به ویژه در مسائل فقهیِ امر به معروف و نهی از منکر، بسیار موثر، عظیم و عجیب بود و کلمه کلمه آن ذهن و روح آدم را درگیر می کرد.
این اعجاز کلام امام بود.
این کتاب برای ساواکی ها هم شتاخته شده بود.
من می خواستم آن را به قزوین بیاورم.
دو جلد آن را در یک جلد نهج البلاغه قرار دادم و در شرایطی بسیار سخت از قم تا تهران آمدم.
به دیدار یکی از دوستان در تهران رفتیم.
اتاقی بود که ملاقات کنندگان آنجا می رفتند.
ما را گشتند و گفتند ساکتان را باز کنید تا ببینیم.
آن تحریرالوسیله هم با چند کتاب خطرناک دیگر در ساک بود.
ماموری که آنجا بود تحریرالوسیله را برداشته بود و ورق می زد.
تعجب کرده بود.
جلد کتاب را نگاه می کرد، نوشته بود نهج البلاغه، داخلش را می دید، با چیزی که از نهج البلاغه در ذهن داشت متفاوت بود.
قیافه اش یادم نمی رود.
من هم مضطرب بودم.
بالاخره گفت اسمش نهج البلاغه است دیگر و کتاب را گذاشت سر جایش.
بعد که از آنجا درآمدیم به ابوی گفتم: خطر بزرگی از سرمان گذشت.
اگر می فهمیدند اوضاع خیلی سخت می شد.
یک خاطره دیگر هم برای رفع خستگیتان بگویم.
یادم است یک بار که می خواستم از تهران به قزوین بیایم، یک ساکی داشتم از این ساک های برزنتی نرم که می شد خالی آن را در جیب هم گذاشت و یک زمانی این قبیل ساک ها فراوان شده بود.
در این ساک اعلامیه و هم چنین کتاب حکومت اسلامی امام را همراه داشتم و تحت نظر بودم.
بارها شده بود که به خاطر ظاهر ما به طور ناگهانی ما را می گرفتند و می گشتند.
آن موقع با لباس شخصی بودم.
یک خانم مسنی که خربزه ای در دستش بود آمد از من پرسید که فلان جا کجاست؟ او هم می خواست برود سمت اتوبوس های تهران.
آن موقع ترمینال نبود.
من ساک را که سبک بود، به او دادم و خربزه را او گرفتم.
اینطوری هم به من مشکوک نمی شدند و هم اینکه با آن خانم مسن کاری نداشتند.
مسیر را طی کردیم و کنار اتوبوس خربزه را به ایشان دادم و ساک را گرفتم.
اینها گوشه ای از اوضاع آن دوران بود.
از اتفاقات تبلیغ هم چیزی به یاد دارید؟ حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی: یک سال برای تبلیغ، یک طلبه را به محل خودمان فرستادم.
چون من را آنجا می شناختند و طرفدارهای شاه هم زیاد بودند.
خود بنده هم به جایی دیگر در همان منطقه رفتم.
جایی که بنده بودم چند محله و روستا در کنار هم بودند.
از آن محل ها خبر آوردند که به ایشان بگویید اگر شاه را دعا می کند ما می آییم، وگرنه نخواهیم آمد.
من هم یک پیغام فرستادم برای همه شان، گفتم «امسال رسالت ما رسوا کردن شاه و بازگو کردن جنایات اوست.
» دیدم که اگر همین یک جمله را بگویم بهتر از این است که با آنها درگیر شوم.
images اینها در پرونده های ما در ساواک قزوین باید باشد.
البته ما در چند شهر پرونده داریم.
از جمله قزوین، قم، تهران، شیراز و کرمان.
گفتم این جمله را می گویم و تا آنها خبررسانی کنند و برای دستگیری من بیایند، من رفته ام.
از آن طلبه ای که به روستایمان فرستاده بودیم  هم جویا شدیم که ایشان چه کار کردهاست؟ فهمیدیم که از امام و انقلاب صحبت نمی کند.
خلاصه ماه رمضان این طور گذشت تا محرم رسید.
در محرم دیگر خودم به آنجا رفتم.
محرم خیلی به یاد ماندنی ای شد.
در شب هایی که آنجا سخنرانی داشتم، تقریبا هر چه باید می گفتیم، گفتیم.
چون دیگر آب از سرمان گذشته بود.
شب های آخر بود که خبر آوردند که مامورین می خواهند بیایند شما را ببرند.
من می دانستم که در آن برف و سرمای کوهستان آنها به سادگی نمی توانند بیایند.
اما بنده چون آنجا را می شناختم، قبل از آمدن آنها از راه های کوهستان فرار کردم و به قم رفتم تا حال و هوای سیاسی تغییر کرد.
مدت زندانی شدن و تبعیدتان چقدر بود؟ حجت الاسلام والمسلمین عبدالکریم عابدینی: بنده در ماه های خرداد و تیر ۵۴ حدود بیست روز در زندان اوین بودم تا اینکه مرا به کرمان فرستادند و سه ماهی آنجا بودم و بیست و یک ماه هم به شیراز فرستاده شدم.
منبع: مجله سوره قزوین انتهای پیام/۲۰۰۲

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان