۲۳/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۱۳ پنجشنبه

صبح قزوین به عشق شفاعت فرزندانم زنده هستم
کد خبر: ۱۰۰۹۳ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

مادر شهیدان مجید و عبدالحسین قنبری:

به عشق شفاعت فرزندانم زنده هستم

معصومه اکبری رضایی: وقتی خبر شهادت عبدالحسین را آوردند خیلی آرامش داشتم، انگار که خداوند شجاعت فرزندم را در وجود من هم گذاشته بود، آن روز حتی گریه هم نمی کردم. وقتی که بدن مجید را بعد از شهادتش آوردند، این بار نیز سکوت کردم و فقط از خدا صبر خواستم.

به عشق شفاعت فرزندانم زنده هستم
به گزارش صبح قزوین، برای شناخت بیشتر شهیدان قنبری به سراغ مادر بزرگوار این شهیدان رفتیم و خواستیم از روحیات فرزندانش بگوید.
اطلاعات شهیدان: مجید قنبری؛ بیست و چهارم بهمن ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد.
پدرش یحیی، جهادگر بود و مادرش معصومه نام داشت، تا دوم راهنمایی درس خواند.
از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
پانزدهم فروردین ۱۳۶۴، با سمت آرپی‌جی‌زن در طلائیه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
برادرش عبدالحسین نیز به شهادت رسیده است.
عبد الحسین قنبری: بیست و پنجم خرداد ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد.
پدرش یحیی، جهادگر بود و مادرش معصومه نام داشت تا چهارم متوسطه درس خواند.
سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد.
به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت.
هجدهم بهمن ۱۳۶۱، با سمت معاون اطلاعات عملیات در رقابیه بر اثر اصابت ترکش گلوله خمپاره به سر، شهید شد، مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
برادرش مجید نیز به شهادت رسیده است.
معصومه اکبری رضایی مادر شهیدان: وقتی خبر شهادت عبدالحسین را آوردند خیلی آرامش داشتم، انگار که خداوند شجاعت فرزندم را در وجود من هم گذاشته بود، آن روز حتی گریه هم نمی کردم.
وقتی که بدن مجید را بعد از شهادتش آوردند همه ی پیکرش سوخته بود و من او را از کفشش شناختم، این بار نیز سکوت کردم و فقط از خدا صبر خواستم.
  شهادت بهترین مقام برای فرزندانم بود   6089 (1)       معصومه اکبری رضایی مادر شهیدان قنبری در گفت و گو با خبرنگار صبح قزوین در رابطه با  ازدواج خود، اظهار کرد: سال 1340ازدواج کردم و مهریه ام یک سکه اشرفی بود که به حاج آقا بخشیدم.
ما اسم پسر اول مان را سعید انتخاب کردیم که روحانی محل اسمش را عبدالحسین گذاشت؛ ولی از آنجایی که اول اسم خودم با حرف "میم" بود، همیشه دوست داشتم نام فرزندانم هم با حرف میم شروع شود بنابراین اسم فرزندان بعدی مان را مجید، محبوبه و مهدیه گذاشتیم.
وی درباره  اعزام فرزندانش به جبهه، اعلام کرد: قلبا راضی به اعزام آنها به جبهه بودم، روزی که مجید می خواست برود فقط 15 سالش بود، یادم هست آن روز من داشتم لباس می شستم که مجید آمد و گفت: اجازه می دهید که من بروم جبهه، گفتم: پسرم تو خیلی کوچک هستی؛ گفت: اگر اجازه ندهید بروم جبهه، روز قیامت پیش فاطمه زهرا دامنتان را می گیرم و می گویم که مادرم نگذاشت که به جبهه بروم.
این مادر شهید ادامه داد: ظرف لباس ها را زمین گذاشتم و برگه رضایتش را امضا کردم.
وقتی برگه رضایتش را به سپاه برده بود مسئول شان به منزل ما آمدند و گفتند که حاج خانم شما این برگه را امضا کرده اید؟ گفتم: بله، گفت: مجید خیلی کم سن وسال است، گفتم: شاید نتواند برود جلو و بجنگد ولی می تواند که آب بیاورد.
هر وقت تشنه شدید به مجید بگویید.
معصومه اکبری رضایی در پاسخ به  اینکه احتمال شهادتشان وجود داشت چگونه با غلبه بر احساسات مادرانه خود، آنها را راهی جبهه کردید، تصریح کرد: چون می دانستم شهادت بهترین مقام برای آنهاست، راضی بودم.
حتی وقتی سعید که تازه عقد کرده بود و ما مقدمات جشن ازدواجش را هم فراهم کرده بودیم، آمد و گفت اگر اجازه دهید من یک بار دیگر به جبهه بروم و برای مراسم برمی گردم.
مانع رفتنش نشدم که رفت و دیگر برنگشت.
  شهید بابائی حاجت مرا داد وی در رابطه با فعالیتش در دوران جنگ اذعان داشت: در جهاد سازندگی فعالیت می کردم و برای گندم و عدس چینی به مزارع کشاورزان می رفتیم؛ ضمن اینکه پشت جبهه هم کارهایی مثل آماده کردن لباس برای رزمنده ها و بسته بندی مواد غذایی را انجام می دادیم.
مادر شهیدان قنبری تصریح کرد: وقتی که سعید بعد از مراسم عقدش آمد که دستم را ببوسد من اجازه ندادم؛ که گفت:"مادر ممنونم"، که این جمله همیشه در ذهنم است ولی مجید آنقدر فکر شیطنت بود که هیچ وقت جمله زیبا نمی گفت.
 سعید خیلی آرام و صبور بود ولی مجید از در و دیوار بالا می رفت.
 یک روز می خواستم بروم راهپمایی و به خاطر اینکه مجید جلو دست و پا را نگیرد او را گذاشتم خانه و در را قفل کردم و رفتم، وقتی برگشتم دیدم مجید نیست.
از دیوار بالا و به راهپیمایی رفته بود.
معصومه اکبری به خاطره ای از شهیدان اشاره کرد و افزود: یک بار رفته بودیم تهران خانه خواهرم و از آنجا برای زیارت امامزاده حسن رفتیم، سعید به پسر خاله اش گفته بود من گرسنه ام بیا برویم خانه و بدون اینکه به ما بگویند رفته بودند که ما خیلی دنبالشان گشتیم و پیدایشان نکردیم و با نا امیدی به خانه خواهرم برگشتیم دیدم که آنها در خانه هستند که من خیلی عصبانی شدم و برای اولین و آخرین بار سعید را کتک زدم، اما مجید را هیچ وقت کتک نزدم.
وی درباره متوسل شدن به فرزندانش، گفت: به فرزندانم متوسل نشده ام، یکبار مشکلی پیش آمده بود که قبل از طلوع آفتاب به مزار شهید بابایی رفتم و به ایشان متوسل شدم و تا عصر مشکلم حل شد.
  با یاد شهدای کربلا خودم را آرام کردم مادر شهیدان قنبری خاطرنشان کرد: هر وقت اراده می کنم خوابشان را می بینم.
 البته من خیلی دلتنگ نمی شوم چون همیشه حس می کنم بچه هام کنارم هستند و وقتی به عکس هایشان نگاه می کنم آرامش می گیرم.
مادر شهید کسی است که فقط به عشق شفاعت فرزندش زنده است.
از این که مادر دو شهید هستم خیلی راضی هستم، اگر من مادر شهید نبودم کسی من را نمی شناخت و سراغم را نمی گرفت.
معصومه اکبری در رابطه با زمان شهادت فرزندانش عنوان کرد: سعید سال 1361در عملیات والفجر مقدماتی، وقتی که 21 سال داشت شهید شد و مجید سال 1364در عملیات خیبر و زمانی که 16 سال داشت به درجه شهادت نائل شد.
 وقتی سعید شهید شد من مریض بودم و خبر شهادتش را به من نمی گفتند، همه فامیل به دیدنم آمده بودند و من حسابی شک کردم.
گفتم: حاج آقا چی شده؟ گفت: سعید مجروح شده و بعد مادر خانمش آمدند و گریه می کردند، گفتم: چرا گریه می کنید؟ که گفتند سعید را از دست دادیم.
وقتی که مجید شهید شد همه فامیل و همسایه ها می دانستند ولی باز هم به من نمی گفتند، رفتم بیرون سبزی بخرم، همه همسایه ها نگاهم می کردند، شک کردم و وقتی برگشتم حاج آقا آمدند به من تبریک گفتند.
 گفتم: چرا تبریک می گویید؟ گفتند: مجید هم رفت پیش خدا.
این مادر شهید با بیان این که با شنیدن خبر شهادت فرزندانم به قرآن متوسل شده و با یاد شهدای کربلا خودم را آرام کردم، اذعان کرد: با توجه به اینکه شهادت برادرم بعد از شهادت فرزندانم بود، چون از شرایط جنگ آگاه بودم، آمادگی شنیدن خبر شهادت محمدحسین را هم داشتم و حتی خودم این خبر را به مادرم دادم.
انتهای پیام/5002

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان