انجمن پزشکان بدون مرز کشور گفت: یک بار از تهران پیشنهاد شد که به خارج از کشور و کشورهایی چون مالزی، اندونزی، سوریه و لبنان تیم پزشکی اعزام میشود، ما نیز اعلام آمادگی کردیم و به لبنان رفتیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ یکی از نقشهای زنان در دوران دفاع مقدس، حضور به عنوان امدادگر و تیم پزشکی بود؛ کبری چگینی یکی از این زنان است که در سال 1332 وارد دانشکدهی علوم پرشکی شده و در رشتهی اتاق عمل تحصیل کرده است. او در دوران دفاع مقدس به عنوان تیم پزشکی در جبههها حضور داشته و اکنون نیز در بسیج جامعهی پزشکی مشغول به فعالیت است.
یک روز در دفتر کارش به دیدار او رفتیم و با او گفتوگو کردیم که ماحصل آن را در ادامه میخوانید.
صبح قزوین: چه شد که تصمیم گرفتید برای خدمت به جبههها بروید؟
چگینی: پس از آغاز جنگ که امام فرمودند حضور در جبههها تکلیف است، من نیز با توجه به رشتهی تحصیلی خود و برای ادای تکلیفم همراه با یک تیم پزشکی متشکل از سه خانم داوطلبانه از قزوین به جبهه رفتم.
ما به عنوان جوانان آن دوره سعی میکردیم نیاز کشور را برطرف کنیم، همانطور که اگر امروز شرایط مشابهی ایجاد شود نسل جدید جوانان دریغ نکرده و از کشور دفاع میکنند.
صبح قزوین: خانوادهی شما مخالفتی با حضورتان در جبهه نداشتند؟
چگینی: من آن زمان 20سالم بود و برادرم نیز در جبهه بود، بنابراین طبیعی است که مادر دلتنگ و نگران میشود، پس از اینکه به جبهه رفتم و با نیاز به نیروی امدادگر مواجه شدم به خواهرم پیغام دادم که او نیز به جبهه بیاید و او هم آمد.
ما قبل از شروع جنگ در دورههای آموزشی شرکت میکردیم و میدانستیم که با پیروزی انقلاب دشمن ساکت نمینشیند، بنابراین برای چنین اتفاقاتی آمادگی داشتیم.
صبح قزوین: پس از رفتن به جبهه کار خود را چطور شروع کردید؟
چگینی: وقتی رفتیم به ما گفتند چرا آمدید و عراقیها اینجا خیلی به ما نزدیک هستند. به همین دلیل ما را به زیر زمینی فرستادند که باید در گوشههای آن پناه میگرفتیم، از آنجا که امکان داشت عراقیها با نورافکن ما را ببینند، نباید هیچ صدایی از ما خارج میشد.
جهش و شدت توپها زیاد بود و ما با هر توپی که بر زمین فرود میآمد از جا بلند میشدیم، تنها کاری که در برابر آنها از ما برمیآمد دعا و صلوات بود. در آن زیرزمین وسیلهی ارتباطی نیز نداشتیم و فقط رزمندهها برایمان غذا میآوردند و میرفتند.
پس از مدتی به ما اعلام شد برای فراهم کردن اتاق عمل و عملیات فتحالمبین آماده باشیم و اولین ماموریت ما در زمان همین عملیات به دزفول و اندیمشک بود.
من در اتاق عمل بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بودم، مدتی نیز در اهواز حضور داشتیم و به طور کلی هرجایی قرار بود تک و پاتک یا عملیات شود، یکی دو روز زودتر میرفتیم و بیمارستان و اتاق عمل را آماده میکردیم، شبهای عملیات شبهای عرفانی خاصی بود و بچهها به دعا و توسل میپرداختند. مواقعی که عملیات نبود هم به مزار شهدای گمنام می رفتیم و قبور را گردگیری میکردیم.
صبح قزوین: از سختیهایی که آن دوران بود برای ما بگویید.
چگینی: وقتی کسی برای حضور در جبهه داوطلب میشود، همهی شرایط را قبول میکند. همه میپرسند جبهه چه سختیهایی داشت، اما واقعیت این است که فرد داوطلب برای نجات جان انسانها به دل آتش میرود و سختیها برای او آسان میشود.
با این وجود جبهه دلهرههای خود را داشت؛ اکنون در شرایط عادی اگر صدای مهیبی بشنویم ممکن است بترسیم، حالا تصور کنید در جبهه موشک از بالای سر ما رد میشد و هواپیماها از بالا و افراد از پایین شلیک میکردند و موقعیت دلهرهآوری بود.
صبح قزوین: چه چیزی این سختیها را در نظر شما آسان میکرد؟
چگینی: محرومیت و شهادت جوانانمان تلخ بود، اما اتحاد و همبستگی در میان ما وجود داشت و از سراسر کشور برای رزمندهها مواد غذایی و لباس فراوانی میفرستادند. من نیز وقتی با کمبودی مواجه میشدم، نامه نوشته و درخواست میکردم که مثلا هوا سرد است و برای رزمندهها لباس گرم بفرستید.
از سوی دیگر مادران شهدا و رزمندگان در جبهه حضور داشتند که لباسهای بیمارستان مجروحان را میشستند، مادرانی بودند که فرزندانشان در جبههها حضور داشتند و میگفتند میخواهیم در همان مکانی باشیم که بچههایمان نفس میکشند. شبها گاهی میدیدم به خاطر استخوان ریزههایی که لای ملحفهها مانده، دست این خانمها زخمی میشود و تصور میکنم کار ما در برابر زحمات آنها چیزی نبود.
صبح قزوین: برجستهترین خاطرهای که در ذهنتان مانده چیست؟
چگینی: خاطرات خوب زیادی داشتیم و اکنون حسرت میخورم که ای کاش همان زمان خاطراتم را ثبت میکردم. شبی در یکی از عملیاتها مرا صدا زدند که کسی با من کار دارد، وقتی رفتم با جانبازی عصا به دست مواجه شدم است که یک پا نداشت؛ میگفت پای من در این بیمارستان قطع شده، نمیدانید آن را کجا دفن کردهاند؟ پاسخ دادم باید از معراج بپرسید، میخواهید چه کنید؟ گفت میخواهم سر قبر پایم بروم و برایش فاتحه بخوانم.
هر پایی که در اتاق عمل قطع میشد، روی سینهی مجروح و روی پا باید اسم او را مینوشتم، جایی قبر کنده بودند و دست و پاها را دفن میکردند.
مجروحی هم بود که در جیبش قرآن داشت و با وجود مجروحیت خودش، ترکش از قرآن او رد نشده بود.
صبح قزوین: طی این مدت با اسرای عراقی نیز برخوردی داشتید؟
چگینی: بله، گاهی اسرای مجروح عراقی را نیز برای مداوا نزد ما میآوردند و به ما تاکید شده بود با اسرا رفتار خوبی داشته باشیم.
زمانی بود که باید به همهی مجروحان آمپول ضد کزاز میزدیم، یک مجروح عراقی آورده بودند و چون به ما اعتماد نداشت، ممانعت میکرد و اجازه نمیداد آمپول را به او بزنم. چون بنا داشتیم با اسرا برخورد خوبی داشته باشیم اصرار نکردم و پذیرفتم، بعد پوکهی آمپول را به او نشان دادم تا نوشتهی روی آن را بخواند، سرنگ را هم کنارش گذاشتم و گفتم میتوانی بدهی کس دیگری آمپول را بزند. او نیز وقتی پوکه را خواند اجازهی این کار را داد.
صبح قزوین: مواجههی شما با شهدا در بیمارستان چگونه بود؟
چگینی: از آنجا که معتقد بودم برای کمک به سلامتی رزمندگان به آنجا رفتهام، از دیدن شهدا بسیار ناراحت میشدم و هیچگاه دوست نداشتم با شهدا روبرو شوم، با خود میگفتم اگر این فرد مجروح باشد و فقط بتواند با خانوادهاش صحبت کند هم مایهی دلخوشی آنهاست.
خاطرهای دارم از فردی که فکر میکردیم شهید شده، اما یکدفعه دیدم مانیتورش منحنی شده و علائم حیات دارد، داد زدم و دکتر را صدا کردم. امدادگرانی که آنجا بودیم سه روز روزه نذر کردیم تا حال او بهبود پیدا کند و به حدی حالش خوب شد که توانست با ما حرف بزند.
صبح قزوین: بعد از دوران دفاع مقدس چه کردید؟
چگینی: پس از جنگ کارم را در بیمارستان شروع کردم و بازنشسته شدم. پس از مدتی از بسیج جامعهی پزشکی پشنهاد شد در ویزیتهای رایگان راهیان نور و مناطق محروم قزوین و دیگر استانها همکاری کنم و پذیرفتم؛ اکنون برای این کار به مناطق محروم شهرهای مختلف میرویم، اربعین نیز برای ویزیت رایگان به کربلا رفتیم و توزیع دارو و ویزیت رایگان انجام شد.
یک بار از تهران پیشنهاد شد که به خارج از کشور و کشورهایی چون مالزی، اندونزی، سوریه و لبنان تیم پزشکی اعزام میشود، ما نیز اعلام آمادگی کردیم و به لبنان رفتیم. ما به عنوان یک تم نه نفره از قزوین، با انجمن پزشکان بدون مرز کشور همراه شدیم و به مدت هفت روز ویزیت تخصصی در اردوگاه فلسطینیها در بیروت انجام میشد.
صبح قزوین: از روزهای حضور در لبنان برای ما بگویید.
چگینی: آنجا در اردوگاهی در یک مدرسه مستقر بودیم و دکتر بدون هیچ ترس و دلهرهای کودکان را ویزیت میکرد. بعضی از این کودکان ارتباط خوبی برقرار کرده و به ما وابسته میشدند، به عنوان مثال پسر بچهای بود که برای آزمایش قند خون نزد من آمد و با وجود سن کمی که داشت قندش روی 250 بود.
او را نوازش کردم و این کودک پس از آن مدام در کنار من بود و پس از اینکه دکتر ستوده آمد و موضوع را فهمید، دستی به سرش کشید و این کودک پس از آن به دکتر علاقهمند شد و موقع ویزیت مثل منشی دکتر درکنار او مینشست.
از اینکه نام ایران را سرافراز کردهایم خوشحال بودیم و در همهی تختهای مدرسه پرچم ایران را در کنار پرچم کشور خودشان زده بودند. وضعیت آنجا ملتهب بود و گاهی که در حیاط هتل که نشسته بودیم یکدفعه صدای رگبار مسلسل می آمد، با این وجود آنها ما را دوست داشتند و از ما محافظت میکردند.
انتهای پیام/ 5001
دیدگاه ها