۱۷/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۰۷ جمعه

صبح قزوین سنگر من حجله دامادی ام!
کد خبر: ۱۴۸۶۴۴ تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۱۹ ساعت: ۹:۵۱ ↗ لینک کوتاه

هر روز، یک شهید، یک زندگی...

سنگر من حجله دامادی ام!

آن روز ما رفتیم ماشین پدر بزرگوار شهیدان «مافی» را امانت گرفته و آن مثل ماشین عروس تزئین کردیم و از جلوی تشییع کنندگان پیکر شهید سعید قنبری حرکت دادیم.

سنگر من حجله دامادی ام!

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین، کجایند آنان که در صحنه پیکار ، شمشیرهاشان را از غلاف بیرون کشیده ، هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف به صف فرا می گرفتند ؟ آنان جوانمردانی بودند که در پایان هر مصاف از بقاء زندگانی بازگشته از کارزار سپاه خود ، شادمان نمی شدند و از بابت مرگ سرخ کشتگانشان از کسی تسلیت نمی خواستند ، چشمانشان از شدت گریه خوف بر درگاه جلال ربویی به سفیدی گراییده ، شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته و پوست لبانشان بر اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده. رنگ رخسارشان از فرط شب بیداری زرد گشته و غبار فروتنی و تواضع چهرهاشان را پوشانده آنان برداران من هستند که از این سرای فانی سفر می کنند پس سزاوار است که تشنه دیدارشان باشیم و از اندوه فراقشان انگشت حسرت بر لب بگزیم . 


شهید بزرگوار عبدالحسین قنبری

تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۰۳/۲۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۱۸
محل شهادت: رقابیه
مزار شهید: گلزار شهدای قزوین



زندگینامه
شهید عبدالحسین قنبری به تاریخ  بیست و پنجم خرداد ۱۳۴۱، در شهر قزوین متولد شد و در هجدهم بهمن ۱۳۶۱،  خلعت شهادت پوشید برادرش مجید نیز به شهادت رسیده است. برادر کوچک ترش مجید نیز، سه سال بعد به دیدار برادر شتافت.

دست نوشته شهید عبدالحسین قنبری

اکنون ما، در شهر مهاباد هستیم، بالای تپه ای که تمام شهر را زیر نظر داریم. هر گروه از ما یک جا هستند، همانطور که می دانید اینجا جنگ داخلی است. سپاه اسلام با کفار دمکرات و کومله و فدایی. دیشب در این منطقه درگیری بود و صدای گلوله و تیراندازی از هر طرف شنیده می شد و درست مثل فیلم های سینمایی بود. یکی از بچه ها می گفت: من فکر می کنم الآن در تهران نشسته و دارم فیلم سینمایی تماشا می کنم. تپه ای که روی آن هستیم، تپه ی تلویزیونی نام دارد و روی هم رفته جای خوبی است. امروز هم درگیری است، ولی بچه ها که عین خیالشان نیست، انگار نه انگار که جنگ است و گلوله می آید، بدبخت دموکراتها که دیگر قدرتی ندارند و فقط می آیند مثلاً بچه های کوچک را می اندازند توی خیابان و وقتی ماشین های سپاه ترمز می کنند، دموکراتها آنها را به گلوله می بندند. شهید عبدالحسین قنبری 1360/6/10



خاطره ای از شهید

«رضا رجبعلی»، از رزمندگان سال های دفاع مقدس چنین روایت می کند:
«سعید قنبری که به جبهه رفت، نامزدش همکار ما در واحد تعاون سپاه پاسداران بود و هر روز به همراه چند تن از خواهرها به خانه ی شهدا می رفتند تا با خانواده ها دیدار داشته باشند. ایشان هر وقت که عملیاتی می شد، به واحد مربوطه مراجعه کرده و اسامی مجروحین را هم می گرفت که برای عیادت از آن ها و خانواده هایشان مراجعه نمایند.
 یک روز از قم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند، آن روزها بسیجی های قزوین جزو لشگر 17 علی بن ابی طالب(صلوات الله علیه) قم بودند. لیست را که دریافت کردیم، دیدیم اسم «سعید قنبری» هم جزو شهدا است . خیلی زود همه ی بچه های سپاه از شهادت او مطلع شدند و این در حالی بود که نامزد ایشان هم مرتب سراغ سعید را از بچه ها می گرفت، ولی هیچ کس جرأت بروز دادن قضیه را نداشت. از نامزدی شان مدت زیادی نمی گذشت و علاقه ی شدید هم به یکدیگر داشتند. قرار بود بعداز بازگشت سعید از جبهه، بروند دنبال مقدمات عروسی شان .سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید به عهده من گذاشته شد که تحت شرایط سختی صورت گفت و زمان تشییع جنازه ایشان فرا رسید. 
آن روز ما رفتیم ماشین پدر بزرگوار شهیدان «مافی» را امانت گرفته و آن مثل ماشین عروس  تزئین کردیم و از جلوی تشییع کنندگان پیکر شهید سعید قنبری حرکت دادیم. نوشته هایی روی ماشین نصب شده بود که توجه همه را به خود جلب می کرد، از جمله: «میهمان عروسی ام، مهدی صاحب الزمان(عج)، نقل عروسی ام رگبار گلوله ها، اسلحه، دسته گل دامادی ام و حجله دامادی ام، سنگر من! این تصویری از همان تشییع به یاد ماندنی است»

انتهای پیام/1404


دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان