۲۳/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۱۳ پنجشنبه

صبح قزوین حجت الاسلام ابوترابی فرد: لشکر ۱۶ زرهی قزوین یکی از چند لشکر کلیدی کشور و پشتیبان مبارزان انقلابی بود
کد خبر: ۴۰۸۲۲ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

گذری بر زندگی مبارزان برجسته قزوین در انقلاب سال ۵۷؛

حجت الاسلام ابوترابی فرد: لشکر ۱۶ زرهی قزوین یکی از چند لشکر کلیدی کشور و پشتیبان مبارزان انقلابی بود

حجت الاسلام ابوترابی فرد گفت: لشکر ۱۶ زرهی یکی از چند لشکر کلیدی کشور بوده و هست، لذا برادران ارتشی از دیرباز در قزوین حضور داشتند. اگر ارتش به انقلاب پیوست به خاطر ریشه های مستحکم اعتقادی بود. منتهی دشمن این را خوب می دانست و می خواست بین ارتش و مردم ایجاد کینه و عداوت ایجاد کند.

حجت الاسلام ابوترابی فرد: لشکر ۱۶ زرهی قزوین یکی از چند لشکر کلیدی کشور و پشتیبان مبارزان انقلابی بود
به گزارش خبرنگار سیاسی صبح قزوین، حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد، نائب رئیس مجلس شورای اسلامی از شخصیت های تاثیرگذاری می باشد که سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی همگام با دیگر حوزویان کشور به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت.
در این نوشتار گفتگویی صمیمی با نائب رئیس مجلس شورای اسلامی صورت گرفته است.
فعالیت های شما در جریان انقلاب در قزوین چه بود؟حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:بنده به عنوان کوچکترین، در خدمت چهره های فعال سیاسی و فرهنگی استان و خصوصا شهرستان قزوین و خیل عظیم مردم، سعادت داشتم که شاهد تحولات عظیم انقلابی و رویدادهای مهم سیاسی در این شهر باشم.
البته اگر بخواهیم روند جریانات انقلاب را خصوصا از سال ۴۲ که زمان دستگیری و سپس تبعید حضرت امام (ره) است مورد بررسی قرار بدهیم، شاید در استان قزوین ما سه مرحله را بتوانیم در نظر بگیریم؛ مرحله اول رویدادهایی است که در دهه چهل و از سال ۱۳۴۲ رخ داد.
با تبعید حضرت امام، علما و روحانیون و جامعه انقلابی و کسبه، عکس العمل هایی در مقابل این حرکت زشت رژیم شاهنشاهی داشتند.
در قزوین در بین علمای بزرگ، مرحوم جد ما اقدامات بزرگی را انجام دادند و کسبه ها و بازاری ها عکس العمل های موثری را نشان دادند.
شما در آن سال ها چه سنی داشتید؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:بنده متولد سال ۳۲ هستم.
سال ۴۲ در سن ده سالگی بودم و در جریان مسائل انقلاب و تبعید حضرت امام و تحولاتی که بعد از آن رخ داد بودم.
چون ما آن زمان ساکن قم بودیم، لذا از نزدیک در جریان مسائل واقع می شدیم.
ابوی ما یکی از شاگردان برجسته حضرت امام و در متن جریان بودند.
علمای شاخص قم بعد از تبعید حضرت امام به نجف اشرف، تصمیمی را اتخاذ کردند که حضرت امام را به عنوان شخصیت برجسته جهان تشیع و مرجع تقلید منتخب مردم و به عنوان یک فقیه شاخص و برگزیده معرفی کنند.
در بین علمای تراز اول قم شاید اولین امضا را ابوی بنده پای آن اطلاعیه زدند.
بعد هم مورد تهدید و ارعاب جدی نظام قرار گرفتند.
در مرحله دوم، در دهه پنجاه شرایطی جدید برای رژیم شاه رخ داد و فعالیت های سیاسی و مبارزاتی چهره های انقلابی و گروه های سیاسی گسترده تر شد.
از قزوین هم چهره های شاخصی در این جریان حضور داشتند.
اخوی بزرگوار یکی از چهره های برجسته ای بودند که در این عرصه به طور جدی و موثر فعال بودند.
ایشان در پایان دهه چهل به ایران بازگشتند و لب مرز دستگیر شدند و به زندان رفتند که به علت فعالیت های سیاسی شان در نجف اشرف و همراه داشتن اطلاعیه های حضرت امام و هم چنین همراه داشتن جزوات بحث های حضرت امام در ارتباط با حکومت اسلامی و ولایت فقیه بود.
در نجف چه کاری را انجام می دادند؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:در نجف اخوی عمدتا اشتغال به تحصیل داشتند.
بعد از تبعید حضرت امام برای ادامه تحصیل به نجف مشرف شدند در سفر دومی که مشرف می شدند بنده هم به صورت قاچاق همراهشان رفتم.
ایشان ضمن تحصیل و حضور در درس خارج فقه حضرت امام، فعالیت های سیاسی خودشان را آغاز کردند.
ما در خدمت اخوی، اطلاعیه های حضرت امام را در محکوم نمودن اسراییل، با اتوبوس به عربستان بردیم.
۳۱۳۱ برای رفتن به مکه مکرمه اول باید از طریق زمینی می رفتیم کاظمین.
کاظمین که رسیدیم بنده بودم و اخوی و خانواده شان.
من مشاهده کردم که یک ساک خیلی سنگینی به وسایل ما اضافه شد بنده هم در جریان نبودم که این ساک چه هست.
خیلی ساک بزرگ و سنگینی بود.
آن را بالای اتوبوس گذاشتیم.
از طریق مرز کویت وارد کویت شدیم و بعد وارد خاک عربستان شدیم.
مرز عربستان که رسیدیم شب بود.
ماموران سعودی برخلاف متعارف تمام وسایل ماشین را شروع کردند به تفتیش.
بعد از این که وسایل پایین را دیدند، رفتند بالای اتوبوس.
اخوی مرا صدا زدند، بنده آن موقع نوجوانی بودم.
به بنده فرمودند: محمد در آن ساکی که بالای ماشین است، همه اطلاعیه های حضرت امام در محکوم نمودن اسراییل و امریکا جاسازی شده است.
اگر ماموران سعودی ساک را بگیرند، با بودن خانواده شرایط سختی را پیدا خواهیم کرد.
یک فکری بکن.
بنده آهسته از نردبان ماشین رفتم بالا.
آن مامور سعودی وسایل را همان جا می دید.
اگر به یک کالایی سو ظن پیدا می کرد، می داد پایین که تفتیش کامل بشود.
شروع کردم به صحبت و چون چند وقتی نجف بودم و به عربی مسلط بودم، گفتم: کمکتان بکنم؟ او هم چون دید بچه ای آمده بالا گفت: باشد.
بعد آهسته خودم را به ساک رساندم، دیدم در کنار ساک یک پیت بزرگی بود.
درش را باز کردم.
دیدم داخلش نان خشک است که از کاظمین تا آنجا یک سومش را مصرف کرده بودند، لذا خالی شده بود.
مامور سعودی رفته بود پایین.
به او گفتم ظرف نان را بدهم پایین؟ نگاه کرد و گفت نه.
هر وقت که نگاهش به سمتی دیگر می رفت، یک دسته از اعلامیه ها را در می آوردم و می گذاشتم داخل پیت، رویش هم نان می ریختم.
یک بار شک کرد آمد بالا و نگاه کرد، دید داخلش نان است.
یک معجزه الهی بود.
من هر چقدر اعلامیه ها را در می آوردم و در پیت می گذاشتم، باز می دیدم که ساک پر از اعلامیه است.
در هر صورت کلیه اعلامیه ها را به داخل آن پیت انتقال دادم و به لطف خدا آن ها متوجه نشدند.
بعد چرخیدم و ساک را پرت کردم بالا که از آن طرف اتوبوس افتاد پایین.
از ماشین که پیاده شدم اخوی رنگش پریده بود.
البته نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر خانواده نگران بود.
لذا به من گفتند: محمد ساک آمد پایین، با خنده به ایشان گفتم: ساک خالیست.
ایشان خیلی خوشحال شدند.
بعد از فوت حاج آقا مصطفی در قم و شهرهای دیگر چهلم گرفتند، در قزوین چه کارهایی صورت گرفت؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:علمای قزوین تحت عنوان هیئت علمیه فعالیت داشتند و افرادی چون حضرت آیت ا.
.
.
سامت، آیت ا.
.
.
مهدوی، آیت ا.
.
.
مظفری، آیت ا.
.
.
باریک بین، آیت ا.
.
.
علوی و .
.
.
به عنوان هیئت علمیه جلسات هفتگی می گرفتند.
به مناسبت ارتحال حاج آقا مصطفی مراسمی در منزل آیت ا.
.
.
علوی برگزار شد.
در آن جلسه تصمیم گرفتند در قزوین برای چهلم ایشان مجلسی برگزار شود.
می دانستیم که رژیم مخالفت خواهد کرد.
مصوب شد که حاج آقای علوی برای دریافت مجوز به شهربانی مراجعه کنند.
ایشان خودشان برای بنده تعریف کردند که: رفتم شهربانی و شهربانی مخالفت کرد.
بعد ایشان اصرار می کنند که علمای شهر می خواهند برای یک عالمی مجلس بزرگداشت بگیرند.
با اصرار فراوانی یک مقدار کوتاه می آیند منتهی در مورد اینکه محلش کجا باشد میل نداشتند در مرکز شهر باشد.
اما آقای علوی اصرار می کنند که در مسجد آقا سید علی برگزار شود.
چرا اصرار داشتند در مرکز شهر برگزار نشود؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:طبیعتا می دانستند که این اجتماع منجر به تشکیل محفلی علیه رژیم می شود، لذا رژیم مخالفت داشت و می خواست اگر مجلسی برگزار می شود در گوشه شهر باشد که مردم متوجه نشوند.
اما با اصرار پذیرفتند که در مسجد آقا سید علی برگزار شود.
همان روز که قرار بود مجلس برگزار شود، بنده در منزل ابوی بودم.
بعد از نماز صبح بنده آمدم خدمتشان.
در آن زمان بیست و یکی دو سال داشتم.
به ایشان عرض کردم استخاره ای بکنید، بنایم بر این بود اگر استخاره خوب آمد بنده در آن مجلس سخنرانی کنم.
تا آن زمان هم هیچ سخنرانی رسمی نداشتم و به طور کلی مشغول تحصیل بودم.
استخاره خوب آمد.
ابوی گفتند: آیه خیلی خوب است، البته ابوی بعدا گفتند: تو که استخاره کردی برای من روشن شد که این استخاره را برای این کار می خواستی.
big-634319974283296524-170x117 صبح از خانه همراه ابوی حرکت کردیم برای شرکت در مراسم.
وارد خیابان امام خمینی (پهلوی سابق) شدیم.
برای این که رژیم رعب و وحشت ایجاد کند نیروهای نظامی را روبروی مسجد النبی و بازار و نیز روبروی مسجد آقا سید علی مستقر کرده بود و فضایرعبآوریایجادشدهبود.
تصورمااینبودکهقاعدتاخیلیهاکهاینشرایطرامیبیننددرفاتحهشرکتنمیکنند.
ولی وقتی ما وارد مسجد شدیم به مرور مسجد مملو از جمعیت شد.
خوشبختانه علمای شهر هم بودند مثل حاج آقای باریک بین، حاج آقای سامت، حاج آقای علوی.
برای اینکه رژیم خودش را در مسئله شهادت حاج آقا مصطفی بیگناه معرفی کند، شخصیت های اول حکومتی قزوین هم در مجلس فاتحه شرکت کرده بودند.
مثلا رییس شهربانی حضور داشت.
رییس ساواک، فرمانده ارتش نیز آمده بودند.
بعد از اینکه قرآن قرائت شد دیدم که آن عالمی که برای منبر دعوت کردیم تشریف نیاوردند، به یکی از علمای شهر گفتم: ایشان چرا نیامدند؟ گفتند: نمی دانم.
یکی از وعاظ محترم شهر در مجلس بودند بنده پیش ایشان رفتم گفتم شخصی که قرار بود سخنرانی کند، نیامده، نظر شما چیست؟ ایشان گفتند در جایی که فلانی حضور دارند کسی حق ندارد منبر برود.
(یکی از وعاظ قزوین را نام بردند که منبر خوبی در قزوین داشتند و گاهی هم در منبرشان از شاه نام برده بودند و شاید تجلیل هم کرده بودند.
) تاایشانآنمطلبراگفتبرایبندهروشنشدکهرژیمچهحدکارکرده! اولاباواعظیکهمادعوتکردهبودیمتماسگرفتموگفتم: شمابهمجلسنیایید.
اطلاعداشتمبهاینواعظیکهگاهیازشاهباتجلیلناممیبردزنگزدهبودندوایشان را برای منبر رفتن در این مجلس دعوت کرده بودند.
یعنی برنامه را دقیق تنظیم کرده بودند.
به این ترتیب بنده قبل از تمام شدن قرآن به طرف منبر حرکت کردم.
هیچ کسی در آن مجلس احتمال نمی داد بنده منبر بروم.
لذا هنوز قاری داشت قرآن می خواند که بنده بالای منبر رفتم.
یک مرتبه مجلس یک حالت دیگری به خود گرفت.
رییس شهربانی و دیگران همه ترسیده بودند.
آن عالمی هم که از تهران آمده بود که منبر برود دستپاچه شده بود.
خلاصه ما رفتیم بالای منبر و اینها رفتند پیش ابوی ما که حاج آقا بفرمایید بیایند پایین.
علما هم کاغذی نوشتند و به بنده دادند.
بنده هم کاغذ را در جیبم گذاشتم.
چون می دانستم که راجع به همین موضوع است.
خلاصه بنده در این مجلس منبر رفتم و با هدایت الهی منبر واقعا جامعی شد.
بعد از اتمام مجلس مامورین شما را دستگیر نکردند؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:بعد از مجلس ما در محاصره علما و مردم آمدیم منزل.
علما و مردم، خصوصا آیت ا.
.
.
باریک بین، خیلی تشکر کردند.
بعد از آمدن به منزل با لباس دیگری از قزوین گریختم.
big-634319895811128173-170x124 برخورد مردم با ارتش چگونه بود؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:با توجه به اینکه لشکر ۱۶ زرهی یکی از چند لشکر کلیدی کشور بوده و هست، لذا برادران ارتشی از دیرباز در قزوین حضور داشتند.
اگر ارتش به انقلاب پیوست به خاطر ریشه های مستحکم اعتقادی بود.
منتهی دشمن این را خوب می دانست و می خواست بین ارتش و مردم ایجاد کینه و عداوت ایجاد کند.
رژیم می خواست ارتشی ها به این نتیجه برسد که مردم دشمن آنها هستند و مردم هم به ارتش اینگونه نگاه کنند که ارتش یک ارگان مزدور است.
البته نگاه مردم و حضرت امام دقیقا نقطه مقابل این نگاه بود.
پیغام هایی می رسید مبنی بر اینکه به خانه های ارتشی ها حمله می شود، برای اینکه ارتشی ها را دشمن ما بکنند.
متاسفانه ارتش هم باور کرده بود که مردم به خانواده های آن ها حمله می کنند و با این فریب مقابل مردم می ایستد.
رژیم این کار را در قزوین به عنوان شهری که بیشترین نیروهای مسلح در آن حضور دارند شروع کرد.
شما چه فعالیتی در قبال این موضوع داشتید؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:بنده وقتی اوضاع را دیدم، اولا تحقیق کردم ببینم که این موضوع از کجا دارد آب می خورد.
به این نتیجه رسیدم که این کار را منافقین انجام می دهند.
ساواک هم قاعدتا استقبال و مدیریت می کرد.
مطلع شدم که بعضی از جوان های ساده، ابزار دست دیگران قرار گرفته اند.
آن ها را خواستم و با بعضی از افراد فعالشان صحبت کردم.
شاید بی اثر نبود.
اما کار مهمی که انجام دادم این بود که با پاریس تماس گرفتم.
ما در هر جا که با مشکل مواجه می شدیم با پاریس تماس می گرفتیم و از حضرت امام رهنمود می خواستیم.
بنده زنگ زدم پاریس با آقای خوئینی ها صحبت کردم و گزارش شرایط قزوین را دادم.
ایشان بعد از یک فاصله دو ساعته به بنده زنگ زدند و عین جمله حضرت امام را برای بنده خواندند که «ارتش برادر ماست و با ما در یک صف قرار دارند و کسانی که به خانواده های برادران ارتشی ما معترض بشوند از ما نیستند و باید با آنها برخورد شدیدی انجام بشود» بنده عین جمله حضرت امام را یادداشت کردم.
ما معمولا روزها در مسجدالنبی اجتماع داشتیم که آن زمان به مسجد شاه معروف بود.
در اجتماع عظیمی که در مسجد داشتیم بنده سخنان امام را خواندم و مردم تکبیر گفتند و این یک حرکت بسیار موثری بود چون کسانی که این کار را در قزوین مدیریت می کردند تنها ماندند.
به خاطر این فعالیت ها ساواک شما را دستگیر کرد؟ حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:بله، چند مرحله ساواک بنده را دستگیر کرد.
یک مرحله قبل از اوج گیری دستگیری های ساواک یعنی قبل از سال ۵۷ بود.
ساواک قزوین بنده را احضار کرد.
آنجا به فعالیت هایی که بنده داشتم اشاره کردند و صحبت هایی که بنده در جمع مردم کرده بودم همه را دقیق برای من بازگو کردند و خواستند که نشان بدهند ما در جریان فعالیت های تو هستیم.
زندانی هم شدید؟ big-634319986929389840-117x170 حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی فرد:خیر، بنده فهمیدم که بین ما یک عنصر نفوذی هست که گزارشات کار را می دهد.
مرتبه دیگری به کمک ماموران نظامی بنده را بازداشت کردند و به مقر لشکر ۱۶ زرهی بردند.
آن زمان فرمانده لشکر، فرمانده حکومت نظامی هم بود.
مرا به جلسه ای بردند که در آن جلسه فرماندهان ارشد حکومت نظامی، رییس وقت سازمان اطلاعات، رییس شهربانی و شاید هم یک سری افراد شاخصی از ساواک تهران، در دفتر فرمانده حکومت نظامی حضور داشتند.
جلسه مهمی در اوج انقلاب بود که خودش گفت و گوی طولانی ای است، اتهاماتی را در آن جلسه مطرح کردند، بنده با شهامت پاسخ شان را دادم، گفت و گوی خیلی جالبی بود.
شاید هم یک بار اطلاعات شهربانی بنده را خواستند که زیاد طول نکشید.
در یکی از منبرهایی که رفتم وقتی پایین می آمدم ماموران شهربانی می خواستند بنده را دستگیر کنند که علما هم حضور داشتند و جمع شدند و گفتند که ما هم می آییم.
بنده با ابوی و آیت ا.
.
.
باریک بین به مقر شهربانی که در آن زمان مقر حکومت نظامی هم بود احضار شدیم و رییس شهربانی و فرمانده لشکر آمدند و آن هم یک جلسه جالبی شد که آن ها سوال کردند و ما پاسخ دادیم.
منبع: مجله سوره قزوین انتهای پیام/۲۰۰۲
 

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان