به گزارش سرویس اجتماعی
صبح قزوین ؛ ساعت دو بعد ازظهر ۲۶دی ماه سال ۱۳۵۷ بود که خبر فرار شاه از رادیو پخش شد، فریاد شادمانی مردم ایران به هوا رفت، چراغ اتومبیلها روشن شد، برف پاک کنها به رقص درآمدند، بوقها به راه افتاد، و غلغله شهرهای ایران را برداشت.
برخی عکس شاه را در اسکناس درشت پانصد تومانی و هزار تومانی سوراخ کرده بودند و بر دست گرفته بودند، جمعی نیز عکسهای حضرت امام خمینی (ره) را بین سرنشینان اتومبیلها پخش میکردند.
ساعت حدود چهار بعد از ظهر روزنامههای اطلاعات و کیهان با تیتر “شاه رفت” منتشر شدند؛ تیتر روزنامهها از همیشه درشتتر بود و مردم روزنامهها را بر سر، دست گرفته بودند و به یکدیگر نشان میدادند.
برخی بین کلمه “شاه” و “رفت” ابرو باز کرده، با دست کلمه “در” را اضافه کرده بودند. در نتیجه تیتر روزنامهها به صورت ” شاه در رفت” خوانده میشد.
به بهانه سالروز فرار شاه از ایران پای صحبتهای یکی از چهرههای انقلابی قزوین نشستیم تا با حال و هوای آن دوران بیشتر آشنا شویم؛
کمی از خودتان برایمان بگویید.
محمد یوسف باروتی متولد ۱۳۳۱ در قزوین هستم. دوران تحصیل را در همین شهر گذراندم و در سال ۱۳۵۱ که دیپلم گرفتم به خدمت سربازی رفتم و در بهمن سال ۱۳۵۴ در حالی که کمتر از یک ماه بود معلم شده بودم به خاطر فعالیتهایی که در دوران دبیرستان در مسائل مبارزاتی داشتم توسط کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک دستگیر و محکوم به حبس ابد گردیدم و در آبان ۱۳۵۷ به درخواست مردم همراه با عده زیادی از زندانیان سیاسی آزاد شدیم و فعالیتهای خود را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه دادیم.
از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی شدید؟سال اول دبیرستان بودم که خیلی اتفاقی جذب جلسات آقای یزدان پناه و هیات دوطفلان مسلم(ع) شدم و خیلی زود پیشرفت کردم و جزو بچههای شاخص جلسه بودم و بعد از یک سال توسط یکسری از دوستان و مربی ما هم یک آقای طلبهای به نام آقای میزبان بود، شناسایی شدیم و فعالیتهای سیاسی را با عنوان حکومت اسلامی آغاز کردیم، غالب فعالیتهای ما فرهنگی بود که شامل تمرین سخنرانی، مقالات، کتاب خوانی، ورزش و پخش اعلامیه و شرکت در سخنرانیها میشد.
با گروههای مبارز به طور غیرمستقیم ارتباط داشتیم و افرادی بودیم که پتانسیل مبارزه را داشتیم و خود را مهیا میکردیم تا مبارازت مسلحانه را آغاز کنیم اما به آنجا نکشید و تعدادی از دوستانم دستگیر شدند و حدود یک ماه بعد هم به سراغ من آمدند، وقتی دستگیر شدم ۲۰ روز بود که برای معلمی استخدام شده بودم و در رودبار الموت مشغول تدریس بودم.
قبل از دستگیری سابقه درگیری با ساواک را داشتید؟
بله. ما یک نمایشنامهای در قزوین اجرا کردیم که ظاهرا ساواک پی برده بود اما منجر به دستگیری من نشد و تعدادی از دوستانم دستگیر شدند و بعد از ۱۵ روز آزاد شدند اما مسئولمان یک سال زندانی شد.
همچنین دوران سربازی را در کرمانشاه گذراندم و به خاطر فعالیتهایی که داشتم حدود سه چهار باری به طور کوتاه مدت بازداشت شدم اما مشکل خاصی ایجاد نشد اما وقتی آخرین بار دستگیر شدم، دیدم که ساواک تمام سوابق من را دارد و به همین خاطر بود که وقتی بعد از خدمت سربازی دنبال شغلهای دولتی بودم به علت سوابقی که در ساواک داشتیم تایید نمیشدم.
خانواده مخالفتی با فعالیتهای سیاسی شما نداشتند؟
پدر و مادرم خیلی اوایل در جریان نبودند اما آمادهشان کرده بودم و همیشه به مادرم میگفتم ” خیلی روی من حساب نکن، ما برای شما بمان نیستیم” و خلاصه آنها آمادگی داشتند و مخالفت و مشکلی هم با فعالیتم نداشتند، وقتی هم که دستگیر شدیم بعد از یک سال که آمدند و من را در زندان قصر پیدا کردند در ملاقاتها حرفی نمیزدند که باعث تضعیف روحیهام شود.
آنجا میگفتند به فرزندانتان بگویید که نامه ندامت بنویسند اما پدر و مادرم روحیه خوبی داشتند و با وجود اینکه به لحاظ اقتصادی به حضور من در خانه نیاز داشتند اما در عین حال مقاومت میکردند.
دستگیری شما چطور صورت گرفت؟
نیروهای ساواک در سوم بهمن ۱۳۵۴ ابتدا آمدند قزوین و ساعت ۱۲ شب به خانه ما حمله میکنند و از پدر و مادرم جویای من میشوند که آنها هم واقعا نمیدانستند من کجا هستم فقط میدانستند که من در یکی از روستاهای الموت هستم، آن زمان ارتباطها مثل الان نبود و جادهها پر برف و خطرناک بود و هیچ وسیله ارتباطی هم نبود و من هم گفته بودم که شب عید میآیم و دو سه ماهی از من بیاطلاع بودند.
ساواک از طریق آموزش و پروش مکان من را شناسایی کرده و توسط یک قاسد من را به اداره آموزش و پرورش فراخواندند که وقتی به اداره رفتم همان جا دستگیر شدم و با وضعیت سختی شبانه به قزوین منتقل شدم و یک شب بسیار سردی را در شهربانی گذراندم و فردای ان روز به کمیته مشترک منتقل شدم که امروز به موزه عبرت تبدیل شده است.
دوران سخت بازجویی همراه با شکنجه، انفرادی بدون هواخوری و بدون هیچ ملاقاتی را تحمل کردم که مدت بازجوییها برای افراد متفاوت بود و من هم نزدیک به ۷ماه آن دوران را تحمل کردم تا اینکه به زندان قصر منتقل شدم و در دادگاه ارتش به حبس ابد محکوم شدم.
چطور آزاد شدید؟
در جریان انقلاب یکی از درخواستهای مردم حکومت اسلامی و آزادی زندانیان سیاسی بود که رژیم عقب نشینی و شروع به آزادی زندانیان کرد و من در آبان ماه سال ۱۳۵۷ همراه با ۱۱۲۶ نفر از زندانیان سیاسی آزاد شدم و تا ۳۰ دی ماه سال ۵۷ کلیه زندانیان سیاسی آزاد شدند.
فکر میکردید که روزی آزاد شوید؟
فکر میکردم اما نه به این زودی، با روحیه و امید در زندان بودیم چون انسان به امید زنده است؛ هر وقت مادرم میپرسید “کی برمیگردی؟ میگفتم ابد” اما او باور نمیکرد و حس مادرانهاش قبول نمیکرد که من تا ابد در زندان بمانم. ما هم امیدوار بودیم و میدانستیم که رژیم پایدار نیست اما فکر هم نمیکردیم که به این زودی آزاد شویم.
بازجوها میگفتند تا ۲۰سال دیگر هم هیچ غلطی نمیتوانید کنید یعنی واقعا هم رژیم در سال ۵۵ و ۵۶ گروههای مبارز را به سختی سرکوب کرد و دیگر ظاهرا به نظر نمیآمد که حرکتی ایجاد شود و تحلیلهایی که داشتند این بود که دیگر هیچ اتفاقی نمیافتد اما حرکت مردم به رهبری امام خمینی(ره) تمام معادلات را بر هم زد؛ انقلاب ما خدایی بود و همه تصورات و تحلیلهای رژیم غلط از آب درآمد و عنایت خاصی بود که خدا به این ملت داشت.
از فعالیتهای سیاسی در قزوین بگویید.
گروههای مذهبی، دانشجویان و روحانیون و طلاب و بازاریان به صورت مخفی و در قالب جلسات قرآن فعالیتهایی داشتند و به ندرت اعلامیههایی پخش میشد چون جو شدیدا خفقان بود و آدمها از سایه خودشان هم میترسدیدند و خانوادهها فکر می کردند که یکی از اعضای خانواده مخبر ساواک است و گزارش میدهد و مردم شدیدا احتیاط میکردند.
یکسری از دانشجویان در مسجد ستوده در خیابان نادری فعالیت داشتند و شهید چگینی، مرحوم خاکساران، احمد هاشمیان و محمد حاجح شفیعیها از افراد فعال بودند و سخنرانهایی همچون شهید مطهری، شهید باهنر و آیت الله هاشمی را به قزوین دعوت میکردند و تعدادی از روشنفکران هم شرکت میکردند.
دیدگاه ها