۲۷/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۱۷ دوشنبه

صبح قزوین فرزندانمان در پیری با ما چه خواهند کرد
کد خبر: ۱۶۱۰۸ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

عمیق بیندیشیم؛

فرزندانمان در پیری با ما چه خواهند کرد

در زمانه ای که عواطف انسانی رو به افول می رود، براستی در سال های آینده که پیر می شویم چه سرنوشتی در انتظارمان خواهد بود و فرزندانمان با ما چه خواهندکرد؟

فرزندانمان در پیری با ما چه خواهند کرد

صبح قزوین؛ همیشه با خود فکر می کرد که برخی از فرزندان چطور می توانند والدینشان را به خانه ی سالمندان ببرند.

نخستین باری که  به این موضوع فکر کرد، مربوط بود به سریالی که در دوران کودکی اش پخش می شد و قصه ی مادر بزرگ ها و پدر بزرگ های  مظلوم و مهربانی را روایت می کرد که به دلیل بدجنسی فرزندانشان در خانه ی سالمندان زندگی می کردند و علاوه بر دلتنگی و دوری از خانواده، دچار مشکلاتی در آن مکان نیز بودند.

imagesCAGXRDMF

تصویر سالمندان مظلومی که پیری همه ی وجودشان را فرتوت کرده بود در قاب عکس ها، او را بیشتر به چالش می کشید که به راستی چگونه می توان پدر یا مادر خود را روانه خانه ی سالمندان کرد و در قبال همه ی خوبی ها و الطاف ایشان، آن ها را در دوری و هجران تنها رها کرد، آن هم درست در سال هایی که به فرزندانشان نیاز دارند.

پدر و مادرهایی که حتی اگر با همسرانشان نیز اختلاف داشتند، هر طور که بود برای فرزندانشان با همه سختی ها سوخته و ساخته بودند و حالا درست در زمانی که همچون یک کودک ناتوان شده بودند تنها رها شدند.

imagesCA2OQ08F

کودکی که شب ها تا صبح بالای سرش بیدار بودند و صبح تا شب برای تامین نیازهای مادی و معنوی او کار و کوشش کرده بودند، حالا در شرایطی بزرگ شده است که آن ها را در اوج نیاز تنها می گذارد.

سال ها گذشت و با فوت پدربزرگش، مادر بزرگ راهی خانه ی آن ها شد، چرا که بسیار پیر و ناتوان شده بود و طاقت تنهایی را هم نداشت.

حالا آن پیر مظلوم که همیشه در قاب عکس ها می دید میهمان خانه ی آن ها شده بود و او خوشحال از این که مادرش از آن دسته فرزندانی نیست که ظالمانه والدینشان را روانه خانه سالمندان می کنند.

imagesCACSM7U8

روزهای اول همه چیز خوب بود، اما همین طور که زمان می گذشت اوضاع داشت متفاوت می شد.
آن مادر بزرگ مهربان داخل عکس ها آن گونه که آرام داخل قاب عکس می نمود ساکت نبود.

مادر بزرگ از همه چیز ایراد می گرفت، در کارها و روابط او و خواهر و برادرهایش دخالت می کرد.
قدیمی بود و اغلب در دعواهای رایج خواهر و برادری، طرفدار برادر می شد.

با رفت و آمد اهل خانه کار داشت و مدام این سوال را تکرار می کرد که این کجاست و آن کجا؟ لباس هایش را هم نمی توانست خودش بپوشد.
با آن که دست هایش توانی نداشت اما اصرار می کرد که باید ظرف ها را بشویم و ثمره ی این لطف اجباری ظرف هایی روغنی بود که باید دوباره شسته می شد.

imagesCACIKLXD

چند ماه که گذشت، راه رفتن هم برایش سخت شد، با آن که نمی توانست خوب راه برود تلاش می کرد راه برود و در نتیجه مدام زمین می خورد و چندین بار با شکستگی سر مواجه شد و دست آخر هم چنان خودش را به زمین کوفت که راهی بیمارستان شد.

پس از دوران بستری، دیگر دستشویی هم نمی توانست برود و برای آن که دیگر زمین نخورد یک واکر برایش خریدند.

imagesCAONEYV4

دکتر گفته بود که مادربزرگ آلزایمر رو به پیشرفت دارد و کشیدن پاهایش موقع راه رفتن روی زمین و سوال ها ی تکراری اش گواه همین تشخیص درست بود.

مادر بزرگ حالا کاملا یک کودک شده بود، شاید هم مثل یک نوزاد چند ماهه که مدام می خوابید و هر وقت می خواست از جایش بلند شود محکم روی زمین می خورد، حتی دیگر به سختی هم حرف می زند، اختیار ادرارش را هم از دست داده بود، او واقعا به دوران کودکی بازگشته بود.

imagesCA71Y6EQ

دوران کودکی دومی که تفاوتش با کودکی اول آن بود که حالا وقتی جایش را خیس می کرد، جثه اش آن قدر کوچک نبود که زیر بغلش بزنند و تمیزش کنند.

شب ها موقع خواب از پوشاک مخصوص سالمندان استفاده می کرد و تعویض صبحگاهی آن رنج آور بود.

ناتوانی اش در حرف زدن مثل بچه ها بود، اما شیرین نبود و نمکی، بلکه تلخ بود و اعصاب خرد کن.

imagesCAGBUQWS

هر 5 دقیقه صدایت می کرد اما یادش می رفت چه می خواسته بگوید و وقتی زمین می افتاد آن هم درست مثل کودک ها، آن قدر سنگین بود که مثل بچگی نمی شد او را راحت بلند کرد و نوازش کرد.

خلقش خیلی تنگ بود و چون خودش نمی توانست کارهایش را بکند، مثل بچه ها از این که دیگران اموراتش را انجام دهد خوشحال نمی شد و به جای تشکر غر می زد.

کم کم به جایی رسیده بود که داشت به حضور یک پرستار و منزل مستقل برای مادر بزرگ فکر می کرد و دیگر فرزندانی که والدینشان را به خانه سالمندان می بردند برایش بدجنس و عجیب الخلقه نبود.

imagesCASEP7QQ

نمی دانست اگر نیازشان به حقوق مادر بزرگ جدی نبود و اگر پدرش ورشکست نشده بود و در آمد داشت آیا به مادرش اجازه ی نگه داری از مادر بزرگ را می داد؟ آیا خانواده پدری اش آن وقت سکوت می کردند؟

آیا تنها پسر مادربزرگ که خودش از صبح تا شب سر  کار می رفت و همسرش هم کارمند بود از مادر بزرگ نگه داری می کردند؟ آن هم در شرایطی حتی مجبور بودند فرزند خودشان را به مهد کودک بگذارند.
.
.

حالا او فهمیده بود که مادر بزرگ ها و پدر بزرگ های واقعی که به خانه ی سالمندان می روند، مثل پیرهای سریال های تلویزیونی نه آنقدر سر حال و شادابند که بتوانند کارهایشان را خودشان انجام دهند و نه مثل تصویرشان توی قاب های عکس آن قدر مهربان.

آن ها بزرگسالانی هستند که کودک شده اند، اما کودکی با جثه ای بزرگ که شیرین زبانی های کودکانه را ندارد و مثل بچه شده اند، اما مثل بچه ها به کسانی که کارهایشان را می کنند نه اعتماد کامل دارند و نه از این کار لذت می برند.

imagesCA386JHY

حالا فرزند های بد جنس سریال ها و قصه ها، خیلی به او نزدیک شده اند، آن قدر که اگر او این قصه ها را نخوانده بود و خدا صحنه زندگی شان را در گرو حقوق مادربزرگ نگذاشته بود و پدرش را ورشکستی ساکت نکرده بود، یقین داشت که مادربزرگ او نیز در خانه ی سالمندان بود، با آن که هیچ یک از آن ها مثل فرزندان قصه ها بدجنس نبودند.

ماه ها گذشت و مشکلات مالی برطرف شد، اما او و خانواده اش هرگز مادربزرگ را به خانه ی سالمندان نبردند، مادربزرگی که دیگر مثل نوزادان تازه به دنیا آمده، مدام روی تخت بود، نه توان حرکت داشت، نه غذا می توانست بخورد و نه حتی دیگر آن ها را می شناخت.

مادر بزرگ تا زنده بود در میان این خانواده زندگی می کرد، چرا که ساکنان آن خانه با همه ی سختی های نگه داری از مادر بزرگ از او مراقبت می کردند، چون می دانستند که آن ها نیز پیر خواهند و دوست دارند که فرزندانشان نیز با آن ها چنین کنند طوری که با همه ی کج خلقی ها و ناتوانی هایشان، فرزندانشان حتی به آن ها اُف نیز نگویند.

imagesCA6Q8S6K

وَ قَضي رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَريمًا (23)

و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيکي کنيد! هرگاه يکي از آن دو، يا هر دوي آنها، نزد تو به سن پيري رسند، کمترين اهانتي به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو!

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّياني صَغيرًا (24)

و بالهاي تواضع خويش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان‏گونه که آنها مرا در کوچکي تربيت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»

رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما في نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحينَ فَإِنَّهُ کانَ لِْلأَوّابينَ غَفُورًا (25)

پروردگار شما از درون دلهايتان آگاهتر است؛ (اگر لغزشي در اين زمينه داشتيد) هر گاه صالح باشيد (و جبران کنيد) او بازگشت‏کنندگان را مي‏بخشد.

انتهای پیام/3008

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان