۲۶/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۱۶ یکشنبه

صبح قزوین سربازی که کمینگاه دشمن معراج او شد
کد خبر: ۸۶۲۳ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

روزی که متولد شدم؛

سربازی که کمینگاه دشمن معراج او شد

اولین مسئله ای که مادر شهید مهدی وامق عصمتی نژاد، درباره وی عنوان کرد ایمان، رعایت حرام و حلال خدا و احترام به بزرگترها بود.

سربازی که کمینگاه دشمن معراج او شد
به گزارش صبح قزوین؛ به دیدار خانواده شهیدی در محمدیه رفتیم؛ تا هم پای مکتب شهدا زانو زده، از شهید بیاموزیم؛ و هم پای درد دل این خانواده بنشینیم.
مادر از شهیدش می گوید: مهدی وامق عصمتی نژاد فرزند محمدرضا، سال 48 متولد شده و با تحصیلات دوم راهنمایی در سن 19 سالگی طی عملیات مرصاد در 2/5/67 به شهادت رسید.
6 پسر و 2 دختر داشتم و او فرزند چهارم خانواده بود.
[caption id="attachment_54654" align="aligncenter" width="143"]شهید مهدی وامق عصمتی نژاد شهید مهدی وامق عصمتی نژاد[/caption]   اولین مسئله ای که مادر شهید درباره وی عنوان کرد ایمان، رعایت حرام و حلال خدا و احترام به بزرگتر بود.
وی درادامه از خصوصیات شهید می گوید: محمود (در خانه به این اسم خوانده می شد) بیشتر از سنش می فهمید، بیشتر از سنش دوست و رفیق خوب داشت، با بزرگترها بزرگانه و با کوچکترها مثل خودشان بود.
خواهر شهید عصمتی نژاد می گوید: برادرم بسیار خانواده دوست بود.
در کارها کمک حال اطرافیان بود.
هر وقت از خدمت  به مرخصی می آمد؛ مثل جوان های دیگر اهل گردش و کار های دیگر نبود؛  پدر در مغازه اجاره ایش؛ و به برادران کوچکترش هم سفارش می کرد پدر را در کار مغازه تنها نگذارند.
Image (7) از کنار دیوار رد می شد به هیچ کس نگاه نمی کرد سر به زیر و پاک بود.
پاک به دنیا آمد و پاک از دنیا رفت.
مادر شهید در پاسخ به این سوال که مهدی از چه چیزی ناراحت می شد، بیان کرد: پسرم خونسرد بود.
زیاد از چیزی ناراحت نمی شد.
گاهی اوقات که پدرش از او ناراحت می شد؛ دلگیر می شد اما  زود فراموش می کرد و از دلش بیرون می رفت.
بادمجان سرخ شده و مرغ را با پوستش دوست داشت خانواده مهدی می گفتند: اعتراض نمی کرد که چرا فلان غذا را درست کردی یا  آن غذا را نپختی، هر چه آماده بود می خورد.
اهل تکلف نبود اگر گرسنه اش بود هرچه پیدا می شد می خورد، اگر نه هم که حرف نمی زد، می رفت می نشست.
بادمجان سرخ شده و مرغ را با پوستش دوست داشت.
Image Image (2)   مهدی و یک دست لباس مادر مهدی خاطر نشان کرد: خیلی ساده می پوشید یک دست لباس داشت که هر جا می رفت همان را می پوشید.
عروسی هم که می رفت، فرقی نداشت.
می گفت هر کسی من را دوست دارد باید همین شکلی دوست داشته باشد.
  این لقمه ها از گلوی ما پایین نمی رود  عصمتی نژاد خوار مهدی تصریح کرد: سر کار بند نمی شد.
پدرش ناراحت می شد که چرا هر جا می روی سرکار نمی مانی؟ می گفت: این لقمه ها از گلوی من پایین نمی رود.
شاگرد آبمیوه فروشی شده بود که چند روز بعد درآمد؛ وقتی دلیلش را پرسیدیم می گفت آنجا آبمیوه دست مردم نمی دهند، آب رنگ به خورد مردم می دهند.
یا زمانی  شاگرد مکانیکی شده بود باز هم آن کار را رها کرد و گفت مادر این ها به محض اینکه مشتری بدون ماشین پایش را از تعمیرگاه به بیرون می گذارد، قطعات اصلی ماشین را باز می کنند و قطعه قلابی را وصل می کنند.
  عاشق فاطمه زهرا (س) بود این مادر داغدار می گفت: در اتاق تنها نشسته بود به نوار گوش می داد؛ زار، زار گریه می کرد.
گفتم چرا گریه می کنی؟ با دست اشاره کرد که چیزی نگویم؛ بعد گفت مادر این نوارهای حضرت علی اصغر(ع) و حضرت قاسم دست شما امانت؛ اگر برگشتم به من پس بدهید اگر نه که یادگاری پیش شما باشد.
عاشق اهل بیت به ویژه فاطمه زهرا (س) را داشت.
خواهرشهید تشریح کرد:  با ترشی و تندی برخورد نمی کرد؛ یکبار که شب به پارک رفته بودیم آهنگ گذاشتم گوش بدهیم؛ مستقیم نگفت آبجی این چه کاری است که انجام می دهید، گفت حیف شما نیست، نوار فاطمه زهرا(س) را گوش بدهید.
علاقه شدیدی به فاطمه زهرا(س) داشت.
خودشان هیئت راه انداخته بودند.
در مغازه ای که تازه کار گرفته بود، هفته ای 80 تومان حقوق می گرفت.
از این 80 تومان، 20 تومانش را به دوستش که الان داماد خانواده شده است، می داد تا برای هیئت قند و چای بخرد و به علی گفته بود کسی نفهمد من پول می دهم.
139102042501   کارم را مدیون برادرم هستم وی در ادامه افزود: وقتی فهمید من در بهزیستی کار پیدا کردم خوشحال شد.
قبل از شهادت مهدی، ما و چند نفر دیگر را برای گزینش، به زنجان خواسته بودند.
استخدام آن زمان آسانتر بود.
آنها که رفتند برای گزینش چند نفر قبول و چند نفر رد شدند.
وقتی پرسیدند فلانی کجاست؟ گفتند که خبر شهادت برادرش را آوردند او دیگر نتوانست بیاید.
آنها هم که دیدند که من خانواده شهید شده ام و مرا استخدام کردند و حکم آن بدون آنکه خودم بدانم به دستم رسید.
  حاجی شدم خواهر شهید اظهار داشت: آخرین باری که می رفت خیلی منتظر می ماند ولی ماشین پیدا نمی شود که برود، ناچار برمی گردد.
پدر به این خیال که او از بازگشت به خدمت امتناع می کند، با او برمی گردد تا برایش ماشین بگیرد و او را برگرداند.
آنقدر می ایستند تا ماشین پیدا شود و مهدی می رود.
بعد از شهادت مهدی پدر می گوید من حاجی شدم؛ خودم پسرم را به قربانگاه فرستادم.
بعد از آن پدر حال خوشی نداشت تا با بیماری دیابت شب عید سال 77 از دنیا رفت.
آخرین بار پسر عمه اش به عمه می گوید: مادر برادرزاده ات را سیر ببین.
مهدی نورانی شده و گرد شهادت بر چهره اش نشسته است؛ پس مهدی را سیر ببین.
عمه پس از شهادتش می گوید آن روز من ناراحت شدم و با پسرم دعوا کردم که برای چه چنین حرفی می زند خدا نکند.
.
.
ولی او متوجه شده بود.
Image (4)   نحوه شهادت خانواده شهید از نحوه شهادت می گویند: سرباز سپاه بود، داوطلبانه 6ماه زودتر به خدمت سربازی رفت.
دوستی داشت که به جبهه رفت و شهید شد؛ از آن وقت حال او منقلب شد به همین خاطر زودتر برای سربازی رفت.
بعد از آموزشی تقسیم که شدند، گیلان غرب به سر پل ذهاب اعزام شد.
از تقسیم تا شهادتش طولی نکشید.
امام(ره) که صلح  را قبول کرد یک بار به مرخصی آمد.
این بار آخری بود که او را دیدیم و دردوره عملیات مرصاد منافقین آنها را غافلگیر می کنند؛ هر دو پایش قطع شده بود واز ناحیه شکم تیر خورده بود، در خرمنی پناه می گیرند، پس از چند روز همانجا می ماند و وقتی جسد شهید را می آورند چهره اش سیاه شده بود.
برای اینکه خانواده و مادر متوجه نشود، پاهای او را با باند به بدن وصل کرده بودند که بعد، دایی می گوید که پاها قطع بوده و به همین خاطر باندپیچی بوده است.
او به همراه 2 دوست هم محلی اش رضا محمدخانی و علی اکبر سلیمی که هر سه یک جا خدمت می کردند، 5 صبح دوم مرداد سال 67 مصادف با روز عید قربان به شهادت می رسد.
 مادر شهید اکنون نگران پایمال شدن خون شهیدش است.
Image (3) [caption id="attachment_54661" align="aligncenter" width="142"]شهید مهدی وامق عصمتی نژاد شهید مهدی وامق عصمتی نژاد[/caption] مادر شهید عصمتی نژاد در مصاحبه با خبرنگار صبح قزوین،   از پایمال شدن خون شهیدش ابراز نگرانی کرد.
وی از وضعیت حجاب و فرهنگ گله داشت و بر پاسداری از انقلابی که این همه خون به پایش ریخته است تأکید داشت.
وی یکی دیگر از دغدغه های خود را گرانی و تورم  در این اوضاع اقتصادی بیان کرد.
با توجه به این که پدر خانواده شغل آزاد داشت و بیش از 10سال است از دنیا رفته است؛ وی تنها با حقوقی که از بنیاد شهید می گیرد گذران زندگی می کند.
چندی است در پی وام تعمیرات خانه، به دنبال ضامن،  در پیچ وخم اداری را مانده است.
انتهای پیام/

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان