به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر
صبح قزوین ؛ انقلاب اسلامی، دستاورد مبارزه مردمی است که از جان، مال و زندگی شان گذشتند، هشت سال دفاع مقدس، سند گران بهای این فداکاریها و از جان گذشتگیهاست؛ سبک بالان عاشق بی شماری، سوار بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاختند و در همان حال، سینههایی نیز در قفس تنگ بازداشت گاه های عراق تپیدند.
آنها بهترین سالیان عمر خود را آنجا گذراندند تا ندای حق و حقانیت نواخته شود و نام ایران در اوج درخشش بماند. اسیران ایرانی، با پیروی از کاروان اسیران عاشورا، در اسارت آزادگی آفریدند و دشمن ریاکار را رسوا ساختند به احترام اسیران جنگی و مفقودان آن، روز یازده محرم هر سال را که هم زمان با مصیبت دردناک اسارت اهل بیت پیامبر است، «روز تجلیل از اسرا و مفقودان» نام گذاری کرده اند، بزرگ و پاینده باد نام اسیران آزاده و شهیدان گمنام بیقرار که نشان آنها در بی نشانی شان است.
این روز بهانه ای شد تا به خانه مادر شهیدی رفتیم که ۳۵ سال از چشم انتظاری فرزندش میگذشت و هنوز بعد از این همه سال از چشم انتظاری باز هم منتظر فرزندش بود و همه اهل محل میدانستد که کسی نباید بی موقع به این خانه زنگ بزند زیرا مادری نگران سالیان سال است که چشم به راه است.
به همین مناسبت مصاحبه ای با شهربانو فرضی مادر دو شهید صورت گرفته است که در ادامه میخوانید؛ وی متولد ۱۳۱۷ است که فرزاندنش بالاحسینعلی شهید مفقودالاثر و به فاصله یک سال فرهادش را هم در راه خدا تقدیم به انقلاب کرده است.
صبح قزوین : چند فرزند دارید و شهید مفقود الاثر بالاحسینعلی فرزند چندم شما بود؟
شهربانو فرضی: ۷ فرزند داشتم که پسرم بالا حسینعلی فرزند اولم بود که در خانه علی صدایش میزدیم.
صبح قزوین : از شهیدتون و ویژگیهای اخلاقیش بگید؟
فرضی: خیلی اخلاق خوبی داشت وقتی به خانه میآمد و میدید که ناراحت هستیم یک کاری میکرد که ما بخندیم و تا ناراحتی ما رفع نمیشد خیالش راحت نمیشد.
سر سفره همیشه کنار من مینشست و میگفت من باید پیش مادرم بنشینم خیلی خانواده دوست بود خیلی به مسجد رفتن و عضو بسیج بودن علاقه داشت.
صبح قزوین : ازدواج کرده بود و فرزندی داشت؟
فرضی: بله دو سال و نیم بود که ازدواج کرده بود و فرزندش ۱۶ ماهه بود که مفقودالاثر شد و همیشه میگفت دوست دارم خدا یک فرزند به من عطا کند که روحانی شود و در راه اسلام و قران باشد، اوایل کارگر کارخانه بود و بعدها به بنا کاری مشغول شد.
صبح قزوین : چند ساله بود که به جبهه رفت و در چه سنی شهید شد؟
فرضی: قبلش دو بار به جبهه اعزام شده بود، که آخرین بار ۲۳ سالش بود که در ۱۶ آبان رفت و ۲۳ آبان سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم مفقود شد.
صبح قزوین : آخرین دیدار شما با فرزند شهیدتون کی بود؟
فرضی: آخرین بار زمانی بود که برای بدرقه اش به معراج شهدا رفتم و بهش گفتم مادر تو زن و بچه داری پس آنها چکار کنند؟ گفت مادرم الان جبهه رفتن واجبتر است و آنجا به من نیاز دارند زن و بچه من هم خدایی دارند و گفتم پس خانههای مردم چه میشود باید تحویل بدهی گفت پدرم درست میکند و خدا بزرگ است یک نفری برایشان درست میکند.
صبح قزوین : پدر شهید در قید حیات هستند؟
فرضی: نخیر سال ۸۱ به رحمت خدا رفته اند.
صبح قزوین : وقتی پسرتون میرفت احتمال شهادت وی را میدادید؟
فرضی: وقتی میرفت جبهه اصلا انگار یکی به من میگفت که دیگه بر نمیگرده و شهید میشه و حتی خوابش را هم دیده بودم.
صبح قزوین : در آن زمان چطوری راضی شدید جبهه بره؟
فرضی: من نمیتونستم بگم که نرو، هر وقت که میگفت میخوام برم جبهه ساکش را خودم آماده میکردم میگفتم هر چی خدا بخواهد همان میشود اگه عمری داشته باشند برمیگرده.
صبح قزوین : در زمان انقلاب فعالیتهای مبارزاتی علیه شاه داشت؟
فرضی: بیشتر در تظاهرات و راهپیماییها شرکت میکرد و در مساجد حضور داشت و اعلامیه پخش میکرد.
؛
صبح قزوین : یک خاطره از شهید تعریف میکنید؟
فرضی: فکر کنم ۱۱ ماه بود که از خدمتش گذشته بود که امام خمینی(ره) گفته بود هر کسی که میتواند از پادگان فرار کند و اینها ۲۳ نفر بودند که سه تا درجه دار و بیست نفر هم سرباز بودند؛ بعد از دو روز به سراغش آمدند و به همسایهها پیغام داده بودند که بگید بیایند خدمتشان را تمام کنند ما آنها را کاری نداریم که ۴ روز بعد از فرارشان انقلاب شد که دیگر نتوانستد دستگیرشان کنند.
با برادرش به خیابانها برای تظاهرات میرفتند و زمانی که خیلی نگرانشان میشدم به خیابانها میرفتم و دنبالشان میگشتم.
خاطره دیگر مربوط به زمان آزاد سازی خرمشهر که همه خیابانها شلوغ بود و مردم جشن گرفته بودند وقتی به خانه آمدم دیدم که علی آقا نشسته گریه میکند پرسیدم چی شده؟ گفت کاش من هم الان که خرمشهر آزاد شده در جبهه بودم و مرخصینبودم؛ گفتم مادر عیبی ندارد بازم میری و بعد از ذوقش بستههای شکلات میخرید و پخش میکرد.
صبح قزوین : ازتون خواسته بود برای شهادتش دعا کنید؟
فرضی: اره خیلی میگفت که دعا کن برام که شهید بشم.
صبح قزوین : چطوری خبر دادن که پسر شما شهید شده اما پیکرش مفقود است؟ عکس العمل شما چی بود؟
فرضی: یک هفته بعد از رفتنش جلوی خانه آمده بودند و من نبودم و به خانم دوستش که باهم رفته بود گفته بودند و بعد پیش همرزمش که زخمی شده بود رفتیم و گفتم از پسرم خبر دارید؟ گفت من متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاد؛ اما بعید میدانم که زنده مانده باشند چون هم هوایی و هم زمینی حمله شد.
هرکسی میآمد و خبری به ما میداد دیگر نمیتوانستم حرف هیچکس را قبول کنم و ما هم همه جا به دنبالش میرفتیم تا شاید بتوانیم خبری بگیریم و از چشم انتظاری در بیایم تا اینکه یک روز خبر دادند که عکس اسرا را آورده اند من رفتم آلبوم عکسها را نگاه کردم و چند عکس آخر مانده بود گفتم خدا من هرجا رفتم ناامیدم کردند تو منو ناامید نکن حداقل یکی از عکسها پسر من باشد و عکس بعدی را که نگاه کردم دیدم یک جوان به حال نیمرخ ایستاده بود و شبیه پسر من است ولی پدرش قبول نمیکرد ولی من امیدوار شدم که حداقل پسرم اسیر شده است.
به هلال احمر نامه نوشتیم ولی جوابش نیامد و برادرش تا قبل از شهادتش خیلی در مناطق به دنبالش گشت ولی هیچ اثری نبود و زمانی که اسم اسرا در تلویزیون پخش میشد همسر و خواهرش تمام اسمها را لیست میکردند تا شاید اسمش جز اسرا باشد و امیدوار بودیم به زمانی که اسرا را میآوردند تا اینکه ۱۱ سال پیش بنیاد در یک مراسمی اعلام کرد که دیگر در زندانهای عراق هیچ اسیر و مفقودی نداریم و فرزند شما شهید شده و پیکرش مفقود است ولی من هنوز منتظرش هستم.
صبح قزوین : از اینکه پیکر پسرتون برنگشته چه احساسی دارید؟
فرضی: مگه میشه جگرگوشه یک مادر گم شود و ناراحت نشه؟ ولی راضیم به رضای خدا، چشم انتظاری خیلی سخته خیلی جاها دنبالش گشتم، فیلم شیار ۱۴۳ ماجرایی بود که از روی واقعیتها ساخته شده بود وقتی فیلیم را میدیدم تمام لحظات برایم تداعی میشد؛
مثلا من و همسر دوست پسرم هم با عکس گمشدمون به خانه اسرایی که میآمدند میرفتیم تا شاید کسی خبری داشته باشد و حتی هنوزم منتظرم که شاید کسی خبری برایم بیاورد و پسرم برگردد.
صبح قزوین : بعد از اینکه شهید شد خوابش را دیدید؟
فرضی: دوبار بعد از شهادتش مکه بودم که خوابش را دیدم که دو ظرف غذا یکی برای من و یکی برای خواهر کوچیکش آورده بود.
صبح قزوین : در مواقع دلتنگی برای پسرتون چه کار میکنید؟
فرضی: توی خونه منتظرش میمونم، سر مزار پسرم که شهید شده میرم یا بیشتر اوقات به روضهها میروم.
صبح قزوین : چه حرفی با جوونا دارید؟
فرضی: میخواهم که مردم راه شهدا را ادامه بدهند تا انقلاب همیشه زنده بماند و الان که جوانها را میبینم ناراحت میشوم و خیلی هم نصیحتشان میکنم و از خدا میخواهم که همه جوانها را به راه راست هدایت کند تا اسلام را زنده نگه دارند.
انتهای پیام/3008
دیدگاه ها