۱۷/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۰۷ جمعه

صبح قزوین می خواهم در آینده یک مرده شور شوم
کد خبر: ۸۸۷۱ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

یک سطر از انشایی نا نوشته؛

می خواهم در آینده یک مرده شور شوم

عذرا،دختر بچه ای که او هم وقتی انشای می خواهید چه کاره شوید را می نوشت می خواست دکتر یا مهندس شود؛ اما او حالا بزرگ شده ، در حالی که سرنوشت وی را به وادی مردگان کشانده و او حالا یک غسال است.

می خواهم در آینده یک مرده شور شوم
به گزارش صبح قزوین، در ورودی گلزار شهدای شهر اقبالیه مرد میانسالی دیده می شد که مشغول کاشتن نهال هایی در محوطه قبرستان بود.
خبرنگار صبح قزوین در حالیکه با نگاه های پرسشگرانه خود به اطراف می نگریست با دیدن مرد به سرعت به سمت او رفت و از او پرسید که می تواند با غسال این قبرستان صحبتی داشته باشد، مرد میانسال که دیگر دست از کار کشیده بود در پاسخ خبرنگار به انتهای قبرستان اشاره کرد و گفت که می تواند با خانم عذرا میزایی غسال این قبرستان صحبت کند.
خبرنگاربه سمت مکانی که مرد نشان داده بود راهی شد.

IMG_2451

این مکان او را به یاد خاطرات تلخی می انداخت.
تنها تصوری که از واژه غسال داشت مربوط به فیلم محیا ساخته اکبر خواجویی می شد که ماجرای دختر جوانی  که شغلش غسالی است ٰ که برای خواستگارش غسل دادن هفت میت را شرط کرده بود.
با همین افکار مشغول بود که به اتاق خانم میرزایی رسید.
و از پشت در او را صدا زد.
بعد از چند لحظه خانم میانسالی حدوداً 50 ساله بیرون آمد، خبرنگار صبح قزوین خود را معرفی کرد و از او اجازه خواست تا در خصوص شغل اش _غسالی_ با وی صحبت کند.
غساله که چیزی از حرف های خبرنگار را متوجه نشده است، به زبان ترکی گفت: من فارسی بیلمیرم ( من فارسی متوجه نمیشوم) .
خبرنگار صبح قزوین در حالیکه لبخند رضایتمندانه ای می زد به زبان ترکی، به او گفت که اشکالی ندارد راحت باشید من حرف های شما را متوجه می شوم و دوباره خود را به زبان ترکی خود را معرفی کرد.

خانم میرزایی با دستپاچگی او را به داخل اتاق کوچک اش دعوت کرد.
هر دو وارد اتاق شدند و در گوشه ای نشستند.
خبرنگار از غساله پرسید: از کی و چطور به عنوان غسال مشغول کار شده است اصلاً روزی فکر می کرد که غسال شود؟ او که دیگر راحت تر به نظر می رسید جواب داد: حدود 20 سالی می شود که من غسال هستم چون همسرم بیکار بود و 3 فرزند کوچک داشتم و به همین دلیل مجبور بودم جایی مشغول به کار شوم که یک نفر من را برای کار غسالی معرفی کرد.
اما هیچ وقت فکر نمی کردم روزی یک غسال باشم.
خبرنگار که از قسمت پایانی سوال خود خنده اش گرفته بود با خود فکر کرد که اگر معلم انشا وقتی از دانش آموز هایش می خواهد که انشایی در رابطه با اینکه در آینده می خواهید چه کاره شوید؟ آیا کسی می نوشت، من می خواهم در آینده یک مرده شور شوم؟ از این افکار بیرون آمد و از غساله پرسید آیا خانواده اتان با این کار مخالفتی نداشتند و یا خود شما هیچ ترسی از غسل دادن میت نداشتید؟ خانم میرزایی با لبخندی که از ابتدای صحبت هایش بر صورتش نقش بسته بود و پاسخ داد: همسرم چون درآمدی نداشت مخالفتی نکرد ولی خانواده ام به شدت مخالف بودند.
اوایل به من فقط ماهانه ده هزار تومان حقوق می دادند و خانواده ام می گفتند کار خود را رها کن ما این پول را به تو می دهیم.
من هم یکبار به دروغ به آن ها گفتم دیگر سر آن کار نمی روم.
ولی از آنجایی که وضع مالی خانواده ام نیز خوب نبود هیچ کمک مالی به من نکردند.
و بعد از این، آن ها هم با این قضیه کنار آمدند.
و راستش من هیچ وقت از غسل دادن میت نترسیدم شاید باور نکنید حتی برای انجام این کار اشتیاق هم داشتم.
تا حالا هم هیچ مرده ای به خوابم نیامده و حتی مواقعی هم پیش آمده که شب ها هم در قبرستان مانده ام اما هیچ مرده ای را ندیدم که از قبر اش بیرون بیاید.
این ها را با خنده می گفت.
خبرنگار هم که از حرف های غساله به خنده آمده بود، از او پرسید فرزندانتان با کار شما چطور کنار آمدند؟ او در جواب گفت: من 3 پسر دارم که پسر بزرگم متاهل است.
وقتی پسر هایم کوچک بودند همیشه گلایه می کردند که بچه ها در مدرسه ما را مسخره می کنند و می گویند مادر شما مرده شور است.
ولی با گذشت زمان با این موضوع کنار آمده اند.
خبرنگار ، صبح قزویندر ادامه از برخورد اطرافیان با خانم میرزایی سوال کرد.
غساله در حالی که دیگر مانند قبل لبخند نمی زد و حتی کمی هم مکدر به نظر می رسید، پاسخ داد: خیلی ها از من می ترسند، چرا که از اموات می ترسند.
حتی یکبار برای نهار جایی دعوت بودم کسی که کنار من نشسته بود وقتی که متوجه شد من یک غسال هستم، سریع از کنارم بلند شد و رفت.
حتی بعضی از افراد به من دست هم نمی دهند و یا چیزی از دستم نمی گیرند.
این ها مرا آزار می دهد.
چهره خبرنگار بعد از صحبت های این تلاشگر در هم رفت و صحبت هایش را با او با این سوال که این فضایی که شما در آن کار می کنید باعث نمی شود که روحیه تان را از دست بدهید؟ خانم میرزایی دوباره لبخندزنان جواب داد: وقتی میتی را برای غسل دادن می آورند طبیعی است که نزدیکان میت بی قراری کنند ولی من سعی می کنم هیچ وقت تحت تاثیر قرار نگیرم و کارام را درست انجام دهم.
غسل میت ثواب اخروی هم دارد و این واقعا در زنگی من تاثیر بسیار مثبتی داشته است.
بعد از تمام شدن حرف های خانم میرزایی، خبرنگار صبح قزوین برای مدتی مکث کرد انگار خواسته ای از غساله داشت ولی برای بیان کردن آن دچار تردید بود ولی بالاخره با خود کنار آمد و از او خواست که اگر امکان اش باشد باهم به سردخانه، محلی که در آن میت را غسل می دهند، بروند.
غساله از خواسته ی وی استقبال کرد و به او متذکر شد که میتی در سردخانه است که باید امروز آن را غسل دهد.
خبرنگار با شنیدن این حرف دوباره دچار تردید شد ولی در پایان تصمیم خود را گرفت که با غساله به سردخانه برود.
در مسیری که هردو به سمت سردخانه قبرستان می رفتند خبرنگار باز شروع به پرسش کرد و از خانم میرزایی پرسید که چقدر مرگ را به خود نزدیک می بیند و آیا اصلا از مرگ می ترسد؟عذرا میرزایی در حالی که نگاهش به سمت قبور بود جواب داد: خانه ی آخر همه ی ما آدم ها همین جاست فرقی هم نمی کند ثروتمند باشیم یا فقیر، باسواد یا بی سواد بالاخره عاقبت با مرگ روبه رو می شویم.
ولی چقدر خوب است که همیشه تا وقتی که فرصت داریم به فکر آخرتمان باشیم
.
غساله در حالی که دست هایش را روبه آسمان بلند کرده بود نجوا کنان گفت: خدا کند که در آخرت هم نشین حضرت زهرا (ع) باشیم.
خانم میرزایی در حالی که به خبرنگار نگاه می کرد با دست اش به سمت قبور اشاره کرد و گفت: دخترم! عاقبت روزی یکی از این قبرها سهم ما نیز می شود.
اگر هم ترسی از مرگ باشد ولی گریزی از آن نیست.
راستش را بخواهی وقتی مرده ای را داخل قبر می گذارند و تکانش می دهند، ترس وجودم را فرامی گیرد، نه از مردن بلکه از عاقبت خود، می ترسم.
آن ها به ورودی سردخانه رسیده بودند، غساله با کلیدی که در دست داشت، قفل در را باز کرد و از خبرنگار خواست که داخل سردخانه شود، ولی خبرنگار گویا هم چنان دچار تردید بود، خانم میرزایی که متوجه این موضوع شده بود لبخندی زد و گفت: دختر جان! نترس! من به تو قول می دهم که این مرده با زنده ها کاری ندارد.
IMG_2458 خبرنگار لبخند تصنعی زد و داخل سردخانه ای که مرده ای در آن بود، شد.
غساله دست خبرنگار را گرفت و با دست دیگر به گوشه ای اشاره کرد و گفت: این محلی است که میت را در این جا نگه می داریم.
غساله با شیطنت خاصی ادامه داد: در حال حاضر هم اگر دوست داشته باشی می توانم از نزدیک میت را به تو نشان دهم.
خبرنگار به سرعت جواب داد: نه! ممنون، نیازی به این کار نیست.
خانم میرزایی با خنده او را به سمت دیگر سردخانه راهنمایی کرد و توضیح داد: اینجا محلی است که میت را غسل می دهیم درواقع محل کار من، جایی که به مرده ها خدمت می کنم! جمله ی آخر را با خنده می گفت.

IMG_2456

خبرنگار صبح قزوین که دیگر مثل سابق حرف نمی زد از غساله خواست تا در سردخانه از او عکس بگیرد، خانم میرزایی هم سریع چادرش را مرتب کرد و با این کار آمادگی خود را اعلام نمود.
بعد از آنکه کار عکاسی خبرنگار تمام شد، وی بلافاصله از خانم میرزایی خواست که به بیرون برود.
هر دو از سردخانه خارج شدند.
خبرنگار در حالیکه نفس راحتی می کشید از غساله سوال کرد که آیا تا به حال کسی را از نزدیکانتان که فوت کرده است خودتان غسل داده اید؟ غساله بلافاصله جواب داد: بله زن عمویم، و با دست گوشه ای از قبرستان را نشان داد.
خبرنگار رو به خانم میرزایی گفت: می توانیم آنجا برویم و برای شادی روحش فاتحه ای بخوانیم.
غساله از پیشنهاد او بسیار خوشحال شد و بعد از خواندن فاتحه خبرنگار صبح قزوین از خانم میرزایی در خصوص آرزوهایش سوال کرد.
او آهی کشید و پاسخ داد: دوست دارم به زیارت سیدالشهدا(ع) برسم.
واقعا بزرگترین آرزوی من رفتن به کربلا است، این ها را با بغض می گفت.

IMG_2459 خبرنگار   صبح قزوین قصد رفتن از قبرستان را داشت به همین دلیل قصد خانم میرزایی را گرفت و برای او آرزوی سلامتی و عمر با عزت نمود و همچنین آرزو کرد تا روزی زائر کربلا و خانه ی خدا شود.

در آخر غساله را در آغوش گرفت و بوسید.
خانم میرزایی نیز که گویا از این دیدار بسیار خوشحال بود برای خبرنگار صبح قزوین آرزوی عاقبت بخیری کرد و از یکدیگر خداحافظی کردند.
غساله به سمت اتاق، در انتهای قبرستان رفت ولی خبرنگار همچنان ایستاده بود و رفتن او را تماشا می کرد و غرق در افکار خود بود وقتی که غساله از دید او ناپدید شد به سمت ورودی گلزار شهدای اقبالیه درست همان جایی که مرد میانسال مشغول کاشتن نهال ها بود راه افتاد.
انتهای پیام/

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان