به گزارش خبرنگار فرهنگوهنر
صبح قزوین؛ روحیه مقاومت و استقامت با تاریخ کشور گره خورده و رزمندگان دوران دفاع مقدس با نقشآفرینی در عملیات مختلف از جمله شکستن حصر سوسنگرد و آزادسازی آن نمونه بارزی از مقاومت را از خود به یادگار گذاشتند.
رزمندگان قزوینی همراه با سایر رزمندگان کشور با رشادتهای خود نقش مهمی را در آزادسازی سوسنگرد ایفا کردند، سعید جلالی رمضیان متولد سال 43 و بزرگ شده شهر سوسنگرد یکی از همان رزمندگان و جانبازان نقشآفرین در دوران دفاع مقدس است که سالهاست ساکن شهر قزوین است.
وی که تقریبا 33 ماه سابقه حضور در جبهه را داشته و در عملیات والفجر مقدماتی، خیبر و بدر نقشآفرینی کرده است روایتهای مختلفی از دوران جنگ را به یاد دارد، برای شنیدن روایتها به سراغ این رزمنده دفاع مقدس رفتهایم.
جلالی در گفتوگو با خبرنگار فرهنگ و هنر
صبح قزوین؛ اظهار میکند: وقتی عملیات ثامنالائمه شروع شد مادرم به دلیل نگرانی از جنگ مانع اعزامم به جبهه شد؛ چند روز بعد فراخوانی از رادیو مبنیبر تجمیع نیروهای گردان امام زمان (عج) در اهواز اعلام شد و در جریان این فراخوان به سوسنگرد رفته و از هویزه در عملیات حضور یافتم.
وی تصریح میکند: بعد از حرکت به سمت هویزه و سوسنگرد در حالی به منطقه شط علی و هورالعظیم رسیدیم که نیروهای ایرانی از سوی دیگر به جاده شهید همت، طلائیه، حسینیه، شلمچه و خرمشهر رسیده و آن مناطق را آزاد کرده بودند.
جانباز دوران دفاع مقدس درباره شرایط سخت آبان ماه سال 59 و جنایتهای نیروهای بعثی میگوید: عراق بار نخست سوسنگرد را کاملاٌ تصرف کرده و به شهر حمیدیه رسیده بود اما با مقاومت نیروهای ایرانی با شکست سنگین روبهرو شد.
وی میگوید: وقتی عراقیها وارد رودخانهای در سوسنگرد شدند همه فرار کرده و تنها من و برادرم در آن مکان بودیم، به ما گفتند چرا اینجا توقف کردید؟ گفتیم اینجا منطقه عشایری است و توان پارو زدن قایق را نداریم، به این بهانه ما را آزاد کرده و گفتند: به افراد داخل شهر عنوان کنید اگر گلولهای از شهر سوسنگرد شلیک شود شهر را به خاک و خون میکشیم.
این رزمنده یادآور میشود: بعثیها به هر شهری که میرسیدند آن را با خاک و خون یکسان میکردند و دلایل مختلفی برای حملههایشان داشتند؛ از یک سو قبل از جنگ سلاح بسیاری را وارد شهر کرده و از سوی دیگر برخلاف تصورشان مورد استقبال قرار نمیگرفتند.
جلالی رمضیان عنوان میکند: مردم عادی هیچ گونه سلاحی نداشتند و سوسنگرد از جوانب مختلفی مورد محاصره نیروهای بعثی قرار گرفته بود و جنایتهای بسیاری را در روستای عمو حمیزه از جمله قتل عام مردم انجام دادند.
وی در تشریح میزان قدرت نیروهای ایرانی در مقایسه با نیروهای دشمن یادآور میشود: با وجودی که نیروهای دشمن چند برابر ایرانی بود نیروهای ایرانی با اسلحه «ژسه» یا «آرپیچی» میجنگیدند و تجهیزات ارتش مجهز، مناسب و دارای تانک نفربَر و توپ بود؛ ارتش صدام از همان اول جنگ، روی اشغال شهرهایی چون سوسنگرد، خرمشهر و آبادان متمرکز بود. لحظه به لحظه فشار میآورد اما مدافعان ایرانی با تلاش خود طرحهای دشمن را عقیم میکردند؛ به عبارتی نیروی هوایی به کشور برتری بخشیده بود و اگر مقاومت این نیرو و مردم نبود کشور از بین میرفت.
جانباز دوران دفاع مقدس درباره مهمترین عامل آزادسازی سوسنگرد تصریح میکند: من و برادرم در جریان محاصره در سوسنگرد بوده و به روستای مالکیه هویزه رفتیم.
وی تصریح میکند: تعداد نیروهای ایرانی کمتر از 300 نفر بود و قبل از ورود نیروهای ایرانی به اهواز و شکستن محاصره فاجعهای شکل گرفت، به گونهای که از شدت تخریب شهر توسط نیروهای بعثی، جنازههای مردم در خیابان بر زمین مانده و جنازههای داخل سردخانه بیمارستان هم به علت قطعی برق بو گرفته بود.
جانباز دفاع مقدس بیان میکند: رفقای برادرم از جمله شهید سید احمد سبحانی که عضو سپاه بود شبانه در منزلمان استراحت کرده و تمام اخبار و اطلاعات را به ما منتقل میکردند.
جلالی رمضیان عنوان میکند: وقتی عراقیها وارد شهر سوسنگرد شده و آن را کاملا تصرف کردند، دوستانمان از من و برادرم درخواست کردند از رودخانه به سمت اهواز و حمیدیه پیاده برویم؛ برادرم ابتدا مقاومت کرد و ما تا زمان کامل شدن محاصره آنجا ماندیم اما بعد از مدتی به سمت سوسنگرد و به منزل یکی از همسایهها در روستای مالکیه رفتیم.
وی یادآور میشود: زمان حرکت به بیرون از منزل و در کوچه درگیری نیروهای عراقی و ایرانی را به خوبی در دوکوچه بالاتر از منزلمان مشاهده میکردیم، شدت تیراندازی به اندازهای بود که صدای رگبار و مسلسل یک لحظه هم قطع نمیشد.
رزمنده دوران دفاع مقدس میگوید: در جریان مرحله اول محاصره از نزدیک شاهد نوع آرایش نظامی بعثیها بودم اما در محاصره دوم باتوجه به اینکه آنها از قبل خسارت دیده بودند به کسی رحم نکرده و تَر و خشک را با هم میسوزاندند؛ وفتی به روستای مالکیه رسیدیم از بالای سنگر و درخت نخل خرما داخل شهر و نیروهای بعثی را رصد میکردم.
جلالی رمضیان تصریح میکند: در همان روز به سوسنگرد و به منزلمان برگشتم و در آن لحظه صدای فشنگهایی که از کنارم رد میشد را به خوبی حس میکردم؛ از بالای در به داخل منزل رفتم و به دلیل قفل بودن تمام درها مجبور بودم از سنگر زیرزمینی منزل وارد شوم؛ برای همین از دیوار همسایهمان بالا رفته و از آنجا به پشتبام و سپس وارد منزلمان شدم.
جانباز دفاع مقدس یادآور میشود: تا سه شبانهروز بالای پشتبام تنها بودم و بدون اینکه عراقیها متوجه شوند کنسروهای آنها را میخوردم؛ هرچند فاصله بسیاری با نیروهای بعثی داشته و متوجه حضورم نبودند و تعدادی از آنها را با سلاح میزدم اما با نزدیک شدن نیروها، متوجه حضورم شدند.
وی بیان میکند: وقتی نیروهای بعثی نزدیکتر شدند، از پشتبام به سمت راههای میانرو و از آنجا به وسط شهر و به مسجد جامع سوسنگرد رفتم که همه آشنایان و همسایگان در آنجا مستقر بودند.
جلالی رمضیان عنوان میکند: تجهیزات بسیاری از جمله یک اسلحه «ژسه» و «ام 1 » را حمل میکردم و همین باعث شده بود تا زمان رسیدن به مسجد جامع بسیار اذیت و خسته شوم؛ وقتی به مسجد رسیدم همه در کمال شگفتی پرسیدند چطور به اینجا آمدی؟ حضور خدا را لمس کرده و احساس کردم یک نفر مرا کمک میکند.
جانباز دوران دفاع مقدس تصریح میکند: همراه سایر افراد داخل مسجد جامع سوسنگرد مانده و مقاومت به اندازهای شد که تعداد نفرات شهر بسیار کم و به 10 الی 20 نفر رسید؛ مسجد به عنوان پایگاه اصلی غرق خون بود و بعثیها به اماکن مذهبی هم رحم نمیکردند و آنجا را به رگبار بسته بودند و شدت حملات به گونهای بود که حتی امکان حضور در بالای مناره مسجد برای شلیک گلوله و دیوار حائل وجود نداشت و تنها حیاط مسجد با پیکرهای شهدا و مجروحان باقی مانده بود.
وی در بیان شیرینترین خاطرهاش در جریان آزادسازی سوسنگرد میگوید: در جوار همسایگی ما رئیس بانکی به نام آقای سلطانی علاقه خاصی به پرنده داشت و همسایه کناری وی هم دارای پرنده و کبوتر بود؛ مدتی که آنجا حضور داشتیم، آقای سلطانی هر شب یکی از مرغهایش را سربریده و رزمندهها را به صرف آن دعوت میکرد.
جلالی رمضیان ادامه میدهد: تا مدتی هر شب مرغ کباب شده میخوردیم تا به جایی رسید که تمام مرغها و کبوترهای آقای سلطانی سربریده شد و کبوترهای همسایه کناریش باقی مانده بود؛ نوبت به همسایه آقای سلطانی رسید، بسیار به کبوترها علاقه داشت و مخالف ذبح آنها بود و میگفت راضی نیستم کبوترهای خودم را ذبح کنم.
این رزمنده در پایان یادآور میشود: همسایه آقای سلطانی بعد از مدتی کبوترهایش را آورد و گفت: خودتان ذبحشان کنید؛ آن شب آخرین دورهمی ما بود و روز بعد نتوانستیم از هم خداحافظی کنیم و دو روز بعد گفتند همه باید شهر را تخلیه کنند.
انتهای پیام/4006
دیدگاه ها