۱۸/ربيع الأول/۱۴۴۶

-

۱۴۰۳/۰۶/۳۱ شنبه

صبح قزوین عباس صوت تعزیه حضرت عباس (ع) را از امریکا می‌فرستاد
کد خبر: ۳۶۴۵۵۱ نویسنده: مریم طاهری تاریخ انتشار: ۱۴۰۲/۵/۱۵ ساعت: ۱۱:۵۹ ↗ لینک کوتاه

برادر شهید بابایی در مصاحبه اختصاصی با صبح قزوین:

عباس صوت تعزیه حضرت عباس (ع) را از امریکا می‌فرستاد

برادر شهید عباس بابایی گفت: عباس علاقه زیادی به حضرت ابوالفضل (ع) داشت. زمانی که در امریکا بود یک بار تعزیه حضرت عباس (ع) را خوانده و صوتش را در نوار کاست ضبط کرده و برای ما فرستاده بود.پدرم نوار کاست را هنگامی که خواهران و برادران جمع بودیم می‌گذاشت و همه به صدای دلنشین برادر گوش می‌کردیم.

عباس صوت تعزیه حضرت عباس (ع) را از امریکا می‌فرستاد
به گزارش حوزه ایثار و شهادت پایگاه خبری_تحلیلی صبح قزوین؛ فرمانده خلبان شهید عباس بابایی در 15 مرداد ماه سال 1366 در جریان عملیات هوایی در سردشت به درجه شهادت نائل آمد؛ فرمانده‌ای که فرزند دیار قزوین است و با شهادتش نام این استان را پُرآوازه کرده است.

به مناسبت سالروز شهادت این شهید والامقام تصمیم گرفتیم مصاحبه‌ای با برادر کوچک شهید در منزل پدری او داشته باشم تا مروری بر خاطرات این شهید داشته باشیم.

خانواده‌ای متشکل از سه پسر و چهار دختر که عباس بابایی پسر سوم خانواده و محمد بابایی با هفت سال تفاوت سنی، برادر کوچک شهید بابایی است.

از آنجایی که در خانه پدری شهید قرار مصاحبه با برادرش را داشتیم از او خواستیم تا از قدمت این خانه و مراسمات عزاداری دهه اول محرم که هرساله در این مکان برگزار می‌شود برایمان بگوید.

«خریداری این خانه قبل از انقلاب صورت گرفته و پدرم به عشق آقا امام حسین (ع) از همان زمان در دهه اول محرم هرسال این خانه را میزبان برگزاری تعزیه و عزاداری سیدالشهدا می‌کرد.»

از چه‌ سالی این منزل میزبان تعزیه است؟

«تقریبا از سال ۵۷ و از اول انقلاب آئین تعزیه‌خوانی پایه‌گذاری شده که البته پیش از آن در منزل یکی از اقوام واقع در خیابان سعدی برگزار می‌‌شد که افراد شوق و شور فراوانی در مراسمات داشتند.
 

خاطره‌ای به یادماندنی از برگزاری تعزیه در منزل پدری برایمان بگویید.


« قبل از سفر عباس به امریکا برای ادامه تحصیل، پدرم به بیماری سختی دچار شد به طوری که‌ تمام پزشک‌ها از بازگشت سلامتی او قطع امید کرده بودند؛ از آنجایی که پدرم نقش امام حسین (ع) را در تعزیه به عهده داشت، بیماری او هم مصادف با شب عاشورا شده بود و همه در این فکر بودند که در غیاب پدرم، این نقش را به چه کسی محول کنند.

همه نگران و ناراحت بودند که پدرم با لباس بیمارستان از آنجا فرار کرده و خودش را به منزل رسانده بود و همه در تعجب بودیم که پدر چگونه با حال وخیم از بیمارستان خارج شده است.

خوشبختانه در شب عاشورا خودشان نقش اصلی را بازی کردند و یک شور و حال خاصی در مجلس اتفاق افتاد که وصف‌ناشدنی است.

بعد از این ماجرا خواهرم نقل می‌‌کرد که مادرمان ساعت ۱۲ شب تماس می‌گیرد با ایشان که به منزل ما بیایند و همه گمان کردیم که پدر را از دست دادیم...

وقتی رسیدیم در کمال تعجب چهره پدر را سرحال و شاداب دیدیم و ماجرا را جویا شدیم که گفت: پس از مراسم تعزیه وقتی به خانه برگشتم دو رکعت نماز به نیت امام حسین (ع) خواندم و بعد از آن که خوابم برد در خواب آقا اباعبدالله را دیدم که به وضوح رو به من گفت: «اسماعیل، تمام دکترها را گشتی و در پایان هم به سوی من برگشتی و ما از خداوند متعال برای شما ۲۰ سال عمر درخواست کردیم تا ۲۰ سال دیگر هم در قید حیاط باشی».

در واقع خواب پدرم تعبیر شد به طوری که او در سال ۴۸ بیمار شد و شفا پیدا کرد و دو سال بعد از شهادت پسرش که 20 سال از آن خوابی که دیده بود می‌گذشت نیز در سال ۶۸ دار فانی را وداع گفت.»
 
از دوران کودکی شهید بابایی برایمان بگویید.

«دوران کودکی ما در این منزل سپری شد و در آن زمان همسایه‌ها در اینجا جمع می‌‌شدیم و خانم بزرگی که با ما زندگی می‌کرد همیشه ارزش و احترام  خاصی برای عباس قائل بود.

عباس نسبت به سایر هم سن و سالان خودش مؤدب بود و همه همسایه‌ها دوستش داشتند و شیفته او می‌‌شدند و بچه‌ها برای اینکه به خانه ما بیایند و بازی کنند، عباس را سپر بلای خودشان قرار می‌دادند.»
 
برگزاری مراسمات مذهبی در خانه پدری چه تاثیراتی در شکل‌گیری شخصیت شهید داشت؟

«ما ازوقتی خودمان را شناختیم در هیئت پدرمان بودیم و با او همراه می‌شدیم؛ پایه و اساس زندگی ما بر مکتب امام حسین (ع) بود و بی‌شک تاثیر زیادی در دین‌داری ما داشت. حتی در دوران خفقان هم که بودیم قدم‌هایمان استوار بود و اما شهید بابایی خیلی از مسائل را بیشتر از ما درک می‌کرد و بیشتر از سنی که داشت بر اعتقادات خود پایبند بود.

کمک به دیگران سرلوحه زندگی این فرمانده بود و از قبیل توصیه‌هایی  که به ما می‌کرد بحث احترام به پدر و مادر و کمک به دیگران و رعایت حقوق انسان‌ها بود که تاکید بسیاری بر آن‌ها داشت و تاثیر زیادی هم این سخنان بر ما می‌گذاشت.

 عباس همانند یک پدر بود و ما به چشم بزرگتر مهربان و دلسوز و رفیق و همراه به او نگاه می‌کردیم.»

آیا خاطره‌ای ماندگار با برادرتان دارید؟

«در پشت منزل ما یک باغ بزرگی بود که همه بچه‌ها در آن بازی می‌‌کردند و عباس اکثر اوقات بچه‌ها را دور هم جمع می‌کرد و سعی داشت آن‌ها را سرگرم کند و اغلب به بازی فوتبال مشغول می‌شدیم.

برادرم باتوجه به اُنس و ارتباط خوبی که با بچه‌های محل داشت سعی می‌کرد مشکلات آن‌ها را حل کند.

عباس، دانش‌آموزانی که درس ریاضی ضعیف‌تری نسبت به بقیه داشتند را به منزل می‌آورد و بدون هیچ چشم‌داشتی برای آن‌ها کلاس تقویتی می‌گذاشت و به طور کلی همیشه خواهران و برادرانش را به درس و تحصیل سفارش می‌کرد.»

آیا شهید برای ادامه راه خود به شما سفارش می‌کرد؟

«عباس در رابطه با شهادت هیچ وقت حرفی نمی‌زد و فقط ما را به درستی و راستی و خدمت به دیگران و خدمت در مناطق محروم سفارش می‌کرد.

بنده علاقه زیادی برای خلبانی داشتم و حتی تا مراحلی را اقدام کردم اما وقتی عباس متوجه شد نیز مخالفت کرد و توصیه‌اش این بود که در مناطق محروم خدمت کنم و من هم طبق توصیه برادرم حدود ۲۰ سال به عنوان معلم در منطقه محروم بودم.»

کمی از حس برادر شهید بودن برایمان بگویید.

ما در قبال راه شهید بابایی مسئولیت سنگینی برعهده داریم.

فرماندهانی که به دیدار مادرم می‌آمدند به او می‌گفتند؛ خوش به سعادتتان که همچین فرزندی تربیت کردید؛ ولی مادرم در جواب می‌گفت: نگه داشتن این مقام و منزلت شهید در بین مردم مهم است و نباید طوری رفتار کنیم که دیگران فکر کنند از جایگاه شهید سوء‌استفاده می‌کنیم.»

در زمان حال هم از عنایات شهید بهره‌مند می‌شوید؟

«خیر و برکت شهید همچنان جاری است و افراد زیادی از استان و حتی نقاط دیگر کشور برای زیارت مزار شهید به این شهر می‌آیند و از عنایات شهید برای ما می‌گویند.

 به طوری که در ایام تعزیه امسال یک خانم از شیراز آمده بود و می‌گفت که من هر حاجتی داشته باشم از شهید بابایی می‌گیرم و آنقدر به شهید ارادت داشت که می‌گفت: من در ماه سه مرتبه برای زیارت مزار شهید بابای به قزوین می‌آیم.

آخرین تصویری که از شهید بابایی در ذهنتان نقش بسته برایمان بگویید.

«شب شهادت عباس مصادف با عید قربان بود که برادرم ساعت ۱۲ شب به منزل پدرم آمد و برخلاف همیشه که عباس هیچ وقت پدرم را از خواب بیدار نمی‌کرد اما آن شب او را صدا زد و بیدار کرد و گفت: فردا بعد از اتمام عملیات برای برگزاری تعزیه حضرت اسماعیل (ع) برمی‌گردد.

گویا خبر شهادت خودش زودتر به‌ گوشش رسیده بود و ما هم فقط به صورت پُرنور برادرم زل زده بودیم و ظهر فردای آن روز خبر شهادت او را به ما دادند.»



خبر شهادت را چه کسی و چگونه به شما رساندند؟


«ظهر روز 15 مرداد سال 1366 بود که راننده شهید و کسی که همیشه همراهشان بود به منزل ما آمد و خبر شهادت را در قالب اینکه هواپیما سقوط کرده و شهید در بیمارستان مجروح است به‌ ما رساندند ولی پدرم متوجه شهادت پسرش شد اما صبوری زیادی را از خود نشان داد.»
 
عکس‌العمل مادرتان هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندش چگونه بود؟

«مادرم علاقه عجیبی به عباس داشت و مبهوت مانده بود و نه حرفی می‌زد و نه گریه‌ای می‌کرد. انگار پسر شهیدش او را احاطه کرده بود که لب به سکوت بسته بود.

 اطرافیان مدام به مادر می‌گفتند گریه کن تا سبک شوی ولی او بسیار مبهوت و حیرت زده مانده بود تا‌ زمانی که مادرمان شب و روز فقط گریه می‌کرد و آرام و قرار نداشت تا شبی در خواب عباس را می‌‌بیند که به او می‌‌گوید: مادر انقدر گریه و بی‌‌تابی نکن. که مادرم از آن پس آرام گرفت.»
 
آیا شهید بابایی در مراسمات تعزیه نقشی را به عهده می‌گرفتند؟

«بله. اکثرا نقش حضرت علی اکبر (ع) برعهده ایشان بود، و بعدها که بزرگ‌تر شدند در نقش‌های دیگر هم بازی می‌کردند.

همچنین عباس به مداحی هم علاقه داشت و در دعای کمیل و توسلی که در پایگاه نیروهوایی اصفهان برگزار می‌شد با وجود اینکه یک فرمانده بود ولی مداحی هم می‌کرد.»

از سبک زندگی شهید برایمان بگویید.

«شهید بابایی ساده‌زیست بود به طوری که با یک ماشین پیکان معمولی رفت و آمد می‌کرد و هیچ‌گاه علاقه‌ای به دیده شدن نداشت برای همین ما اصلا فیلم و صوتی از سخنرانی‌های او نداریم چون دوست نداشت مقابل دوربین باشد.

برخی مواقع که به منزل می‌آمد لباس فرمانده‌ایی به تن نمی‌‌کرد و لباس بسیجی همراه داشت و درجه‌های لباسش را حتی در منزل هم نشان نمی‌داد.

مادرم همیشه‌ به عباس می‌گفت: یک عکس از خلبانی و لباست به ما بده تا به دیوار خانه بزنیم اما او در جواب می‌گفت: مادر انقدر از این عکس‌ها به شما بدهند که توان جمع‌آوری آن‌ها را نداشته باشید. شهید بابایی از ابتدا آسمانی بود.

یکی از دوستانش می‌گفت که عباس وقتی به منزل ما می‌آمد چون درجه من نسبت به او پایین‌تر بود اگر لباس نظامی به تن داشت حتما درمی‌آورد و به کمر می‌بست تا درجه‌هایش دیده نشود.»

شهید بابایی به کدام یک از ائمه ارادت خاصی داشت؟

«عباس علاقه زیادی به حضرت ابوالفضل (ع) داشت. زمانی که در امریکا بود یک بار تعزیه حضرت عباس (ع) را خوانده و صوتش را در نوار کاست ضبط کرده و برای ما فرستاده بود.

پدرم نوار کاست را هنگامی که خواهران و برادران جمع بودیم می‌گذاشت و همه به صدای دلنشین برادر گوش می‌کردیم.»

چه چیزی عامل پایبندی شهید بابایی بر اعتقاداتش در دل امریکا بود؟

«عباس برای خودش حد و مرزی را قائل بود و ارتباط خاصی با خدا داشت که همین مسئله سبب می‌شد از خیلی بی‌بندوباری‌ها که به راحتی می‌توانست در امریکا داشته باشد فاصله بگیرد.

دوستان او می‌گفتند که عباس در هیچ میهمانی شرکت نمی‌کرد و خود را با ورزش و فعالیت‌های دیگر سرگرم کرده بود.

زمانی که عباس هشت سال بیشتر نداشت، شبانه از دیوار مدرسه بالا می‌رفت و آنجا را نظافت می‌کرد؛ به دلیل اینکه خدمت‌گذار مدرسه مریض و ناتوان بود. لذا عباس از همان کودکی شخصیت ویژه‌ای داشت و گویا خداوند او را گلچین کرده بود.»

تصور کنید در مقابل برادرتان هستید، چه جمله‌ای به او می‌گویید؟

«برادر شهیدم، عباس جان دعا کن که فقط عاقبت بخیری نصیب ما شود.»

انتهای خبر/ 2005

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان