۱۶/ربيع الأول/۱۴۴۶

-

۱۴۰۳/۰۶/۲۹ پنج‌شنبه

صبح قزوین بهمن بیگی فراتر از یک معلم جهانی / از استاد بهمن بیگی بیاموزیم
کد خبر: ۲۸۸۱۴ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

به مناسبت روز معلم؛ یادی از بنیانگذار آموزش عشایر در ایران

بهمن بیگی فراتر از یک معلم جهانی / از استاد بهمن بیگی بیاموزیم

بهمن بیگی فراتر از یک معلّم جهانی، مدیرکلی استثنایی، سرپرست و حامی محرومان ایران و برنده‌ی جایزه‌ی سوادآموزی سازمان یونسكو بود.

بهمن بیگی فراتر از یک معلم جهانی / از استاد بهمن بیگی بیاموزیم
صبح قزوین؛ مرحوم محمد بهمن بیگی، نویسنده، پایه گذار مدرسه های عشایر در ایران زمین و برنده ی جایزه ی " کرویس کایا" به سال 1299 دیده به جهان گشود و در پگاه روز شنبه 11 اردیبهشت ماه 1389 جان سپرد.
او که سالیان زیادی از دوران زندگی اش را به افزایش میزان سواد و فرهنگ در بین عشایر غیور به ویژه قبایل جنوب کشور و استان فارس همت گماشته بود، با کوله باری از خدمات راستین، ایثار، فداکاری، وظیفه شناسی، ایمان به کار و سایر ویژگی های تحسین آمیز و پسندیده به دیار باقی شتافت و تمام دوستداران و علاقمندانش را غرق عزا و ماتم کرد!   8   بهمن بیگی یکی از چهره های محبوب و آشنای عرصه ی فرهنگ و ادب و از بنیادگذاران آموزش عشایری است که با تلاش و کوشش وصف ناپذیردر جهت پرورش استعدادهای درخشان فرزندان عشایر ایران، قدم های ماندگار و ریشه ای برداشته است و در فرصتی 30 ساله، بیش از پانصد هزار نفر را در شرایط دشوار سیاسی و طبیعی باسواد کرده و از آنها، هزاران معلم و مهندس و پزشک ساخته‏ است.
ابوالفضل امیر دیوانی محقق و نویسنده به خبرنگار صبح قزوین می گوید: این خدمتگزار صادق و متعهد را از نزدیک می شناختم و به عیان می دیدم که دمی از یاد فرزندان باهوش ولی محروم عشایر غافل نبود و در طول سال هایی که سمت مدیر کلی عشایر را به عهده داشت نیز با موی سپیدش استخوان خرد می کرد و از جان و دل مایه می گذاشت.
آخر سرهم عفونت ریه به سراغش آمد و در برابر مرگ، پرچم تسلیم سر کشید.
  22   امیر دیوانی اظهار می کند: محمد بهمن بیگی پدر آموزش عشایری از جمله مردانی است كه تعداد آنها در تاریخ آموزش و پرورش مدرن ایران انگشت شمار است.
بهمن بیگی با قلبی سرشار از عشق به كودكان ایل و با دست خالی به جنگ دیو جهل در میان عشایر رفت.
از استاد بهمن بیگی بیاموزیم این محقق و نویسنده تصریح می کند: بهمن بیگی، فقط یک مدیرکل افسانه ای که از پشت میز نشینی بیزار باشد نبود.
فقط برنده جایزه بین المللی مبازره با بی سوادی(کروپسکایا) نبود.
او فراتر از یک معلّم جهانی یا مدیرکلی استثنایی، سرپرست و حامی محرومان ایران بود.
وی می افزاید: شادروان بهمن بیگی در سال 1299 در ایل قشقایی و درون خانواده ی محمود خان کلانتر تیره ی بهمن بیگلو از طایفه ی عمله ی قشقایی داخل چادری در فاصله ی بین لار و فیروز آباد در بیابانی آکنده از قهر و آشتی طبیعت به دنیای دون گام نهاد.
  56   وقتی که هشت ساله شد، پدرش یک منشی استخدام کرد و به خانه آورد که نه تنها خواندن و نوشتن را به او بیاموزد بلکه برایش نامه هم بنویسد، محمد دو سال نزد آن منشی درس خواند و الفبای سواد را آموخت.
امیر دیوانی با اشاره به خاطرات بهمن بیگی می گوید: ده ساله بود که در جهت تضعیف عشایر و تخته قاپوی اجباری، پدرش را ناچار از اقامت در تهران کردند و از تبعید وی، تنها شش روز گذشته بود که مادرش را نیز به جرم فراهم کردن آذوقه برای عشایر مخالف دولت، به تبعید گاه همسرش گسیل داشتند! از این روی، محمد همراه با مادر تبعیدیش از کوه دشت به تهران آمد و در دبیرستان علمیه ی این شهر به تحصیل پرداخت.
 

 5

  وی ادامه می دهد: بعد از پایان دوران دبیرستان، وارد دانشکده ی حقوق شد و دوره ی کارشناسی این رشته را در سال 1321 به اتمام رساند.
همچنین پیش از آغاز همکاری با اصل" چهار ترومن" بنا به معرفی یکی ا ز سران ایل قشقایی به آمریکا عزیمت کرد و پس از زمان بسیار کوتاهی به میهن برگشت.
چون در شهر و در امور اداری دوام نیاورد، بعد از چندی به دامن ایل بازگشت.
این محقق و نویسنده با بیان اینکه تحصیل و سواد آموزی در ایل قشقایی، پیشینه ی به سزایی دارد می افزاید: محمد حسینخان قشقایی در کتاب " یاد مانده ها" بیان کرده است که در عهد صولت الدوله، در ایل قشقایی، هر بگلو(شامل سی چهار خانوار که با هم نسبت خویشاوندی داشتند) یک معلم داشت که حقوقش به شکل مشترک پرداخت می شد.
امیر دیوانی یادآور می شود: یقینا در آن زمان، با سوادان ایل در حال کوچ، بسیار زیادتر از اهالی روستا بودند و صولت الدوله سعی می کرد بچه ها و خردسالان قشقایی باسواد شوند.
  63   گفتنی است؛ در سال 1330 خورشیدی همزمان با پایه گذاری و برنامه ریزی آموزش نوین ابتدایی و متوسطه در سطح کشور، بنیان گذاری و برپایی نخستین مدارس عشایری هم در سال 1331 به وسیله دکتر حسابی(وزیر فرهنگ کابینه ی) دکتر مصدق تحقق یافت.
در تداوم اینگونه فعالیت ها، بهمن بیگی نیز چادر سیاه ویژه ی آموزش خویش را از سال 1331 برپا داشت.
تأسیس نخستین مركز تربیت معلم عشایری به این ترتیب، اولین آموزگار عشایری توانست در عرض هشت ماه از تابستان و زمستان به مردم ایلش آموزش دهد و آنان را به روزگارشان آگاه تر کند.
امیر دیوانی خاطرنشان می کند: از آن جا که در بین عشایر نتوانستند افراد باسوادی را برای آموزش بیابند، آموزگاران دیپلمه ی شهری را با وعده و وعید استخدام رسمی و فراهم ساختن امکانات لازم برای آسایش شان به طرف ایل کشاندند.
ولی بعد از یک سال روشن شد که آنان نمی توانند در میان عشایر زندگی کنند و به هنگام کوچ با ایشان همراه شوند.
وی می افزاید: به قول بهمن بیگی" بچه ی شهری در ایل می ترسید و آب می شد و سگ زرد را برادر شغال می دید.
"  

baham-beigi-va-padesha-beljik

  این محقق و نویسنده ادامه می دهد: به همین دلیل، چاره ی کار را در آن دید که از خود ایلیاتی ها داوطلب بگیرد، آن ها را آموزش دهد و برای آموزگاری مهیا سازد.
همه جور آدم داوطلب این کار شده بودند و بهمن بیگی تمام آنان را امتحان می کرد که خط و حساب بدانند.
وی می افزاید: سپس ایشان را به کد خدا می سپرد و ماهی 90- 80تومان برایشان دستمزد تعیین می کرد.
ولی به علت کم سوادی آنها، پیوسته در کنارشان می ماند و نقش راهنما را داشت.
در حقیقت وی از کل مدارس عشایری دور و نزدیک بازدید می کرد و مدرسه ای نبود که خودش تک تک دانش آموزانش را آزمایش نکرده باشد.
بهمن بیگی، برنده‌ی جایزه‌ی سوادآموزی سازمان یونسكو امیردیوانی اظهار می کند: بهمن بیگی در اقدامی سخت موفق شد دختران عشایری را نیز به مدرسه های سیار جلب و نخستین مرکز تربیت معلم عشایری دختران را بنیان گذارد.
ولی به واسطه ی آن چه کوشش پیگیر در راه سوادآموزی به هزاران کودک ترک، لر، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن اعلام شد، در سال 1973 برنده ی جایزه ی سواد آموزی سازمان یونسکو تحت عنوان« کرویس کایا» گردید.
  didar-az-bahman-beigi2_0   وی یاد آور می شود: محمد بیگی تجربه های آموزشی اش را به شکل کتاب و در قالب داستان نگاشته و منتشر ساخته است که عبارتند از: عرف و عادت در عشایر فارس که در 23 سالگی نویسنده به رشته تحریر درآمده است، بخارای من، ایل من که حاوی 18 مقاله و قصه درباره ی ایل است، به اجاقت قسم و اگر قره قاچ نبود نیز از دیگر آثار او می باشد.
من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم امیردیوانی اظهار می کند: استاد در کتاب « بخارای من، ایل من»، زندگی خود را اینگونه ترسیم می کند:«من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم.
زندگانی را در چادر با تیر و تفنگ و شیهه ی اسب آغاز کردم.
تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه ی شهری به سر نبردم.
.
.
زمانی که پدر و مادرم را به تهران تبعید کردند، تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم.
نمی دانستم که فشنگ مشقی و تفنگم را می گیرند و قلم به دستم می دهند.
.
.
پدرم مرد مهمی نبود؛ اشتباها تبعید شد پدرم مرد مهمی نبود.
اشتباها تبعید شد.
.
.
و دوران تبعیدمان بسیار سخت گذشت.
.
.
چیزی نمانده بود که در کوچه ها راه بیافتیم و گدایی کنیم! مأموران شهربانی مراقب بودند در یوزگی هم نکنیم.
.
.
به کتاب و مدرسه دل بستگی داشتم.
دو کلاس یکی می کردم، شاگرد اول می شدم، تبعیدی ها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک می گفتند و از آینده ی درخشانم برایش خیال ها می بافتند.
»   10   بهمن بیگی در ادامه خاطراتش در این کتاب بیان می کند: تصدیق گرفتم.
یکی از آن تصدیق های پر رنگ و رونق روز، تبعیدی ها، مأموران شهربانی، کاسب های کوچه، دوره گردها، پیاله فروش ها، ذرت بلالی ها و کهنه خرها همه به دیدن تصدیقم آمدند.
من شرم می کردم و خجالت می کشیدم.
پدرم از شور و شوق، اشک به چشم می آورد.
در مراجعت به خانه دیگر راه نمی رفت، پرواز می کرد.
.
.
ملامتم می کردند که چرا با این تصدیق گرانقدر در ایل مانده ای و از چه سبب عمرت را به بطاعت می گذرانی؟! تو تصدیق داری.
باید مانند مرغکی در قفس در زوایای تاریک یکی از ادارات بمانی، بپوسی و به مقامات عالیه برسی.
در ایل، چادر داشتم، در شهر، خانه نداشتم در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانش نامه ی حقوق قضایی به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم.
دلم گرفت و از ترقی عدلیه چشم پوشیدم.
در ایل، چادر داشتم، در شهر، خانه نداشتم.
در ایل اسب سواری داشتم، در شهر ماشین نداشتم.
در ایل، حرمت، آسایش و کس و کار داشتم.
در شهر، آرام و قرار، غم خوار و اندوه گسار نداشتم.
نامه ای از برادرم رسید.
بوی جوی مولیان مدهوشم کرد.
پیشرفت را رها کردم.
تهران را پشت سر گذاشتم و به سوی بخارا بال و پر گشودم.
«بخارای من، ایل من بود!» امیردیوانی با بیان اینکه این مرد فرهیخته ی سرد و گرم روزگار چشیده به تجربه دریافته بود که تنها راه نجات عشایر در بالا بردن سطح سواد جمعیت عظیم عشایری است می افزاید: مردمی که با هرگونه ناملایمات زندگی می ساختند، شجاع و بخشنده بودند، باقناعت و صبوری زندگی می کردند، حلیم و صادق بودند، اما روح لطیف خود را با مفاسد اجتماعی آلوده نمی کردند، غیور و ظلم ستیز و تشنه ی معرفت و جویای دانش بودند.
  Bokhara200   وی تصریح می کند: استاد بهمن بیگی که خود پرورده ی درد و آلام بود، به خوبی می دانست که کسی آستین بالا نمی زد و دولت مردان را نیز در سر، سودای تعلیم و تربیت و پروراندن استعدادهای افراد ایلیاتی نبود، به همین دلیل، تصمیم گرفت به جای چوب شبانی، قلم در دست کودکان عشایر قرار دهد و خواندن و نوشتن را به طریق خاص خود به میان عشایر برد تا جهل و بی سوادی را ریشه کن کند.
امیردیوانی اظهار می کند: شاید خود بهمن بیگی در آن زمان تصور نمی کرد قدمی که برداشته است، چگونه به بار خواهد نشست.
اما مصمم بود و با تمام توان در این عرصه گام نهاد و در این راستا کوره راه های ایلی را به خیابان های پر رزق و برق شهری برگزید و اسبان راهوار را به خودروهای گران قیمت ترجیح داد.
 

gd95nlf1ync4iqzcn5i

  وی می افزاید: بهمن بیگی با همت و اراده ای که داشت، نشان داد که می توان صد داغ و درد را نیز چاره کرد، دست به کار شگرفی زد، با تشکیل کلاس های عشایری و تربیت معلمان مومن و متعهد برای تدریس، ایجاد کتابخانه های سیار، دانش را به میان عشایر برد و از کودکان محروم، آینده سازانی بصیر و مطلع ساخت.
این محقق و نویسنده خاطرنشان می کند: استاد، چون بنده ی عاشقی ، شب و روز را به هم می دوخت تا به شمار مدارس عشایری افزوده شود، معلم تربیت کند، از کمک های مالی دولتی و غیر دولتی بهره مند گردد تا کودکان مستعد اما ستم دیده از حق مسلم خویش که تحصیل و تربیت بود، محروم نشوند.
  IMG1545299456   امیردیوانی با بیان اینکه بهمن بیگی در حالی که به راحتی می توانست به سمت های مهم دولتی دست یابد، پشت به همه چیز کرد می افزاید: احساس درد و وظیفه در قبال هم وطنان و هم عشیره هایش، وی را به دامن طبیعت کشاند، زندگی شهری را به شهرنشینان سپرد، با غم و شادی و با رنج و مهنت مردان خانه به دوشی که مدام در حرکت بودند، ساخت و بیست و شش سال از عمر خود را از معلمی ساده تا مدیر کلی آموزش عشایر صرف تعلیم و تربیت بچه های عشایر نمود.
وی یادآور می شود: تسلط استاد به سه زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی به قدری بود که اغلب آثار نویسندگان خارجی را به زبان اصلی مطالعه می کرد.
بهمن بیگی، هم چون صمد بهرنگی پیش تاز ادبیات کودکان و نوجوانان و معلم کوشنده ی روستاهای تبریز، خدمتگزار و پیش گام راستین سواد آموزی عشایر این سرزمین بود که با زندگی پر ثمرش در دل خاک آرمید و هفته بزرگداشت معلم را به کام عموم عشایر و مربیان، تلخ کرد.
سخنان آموزنده ای از استاد محمد بهمن بیگی: امید من آن بود که پیوسته یار و یاور شکست خوردگان باشم نه آن که برای نجات خود دست به دامن دیگران شوم.
من از شط خروشان بودجه ی کشور، جوی باریکی به سوی عشایر کشیدم و جمع کثیری از کودکان و نوجوانان را با دانش و معرفت آشنا ساختم.
  tarvij.</br>89.</br>4.</br>1p   جان کندم.
راههای مخوف پیمودم.
به قله های رفیع صعود کردم.
به اعماق دره ها فرود آمدم.
جز به مردم ایل به احدی نیاندیشیدم.
احتیاجی به شفیع ندارم.
شفاعت آسمانی، کار خود را خواهد کرد.
اعتقاد من و دوستانم این بوده است که خدمت اگر اصیل و انسانی باشد، دیروز و امروز، شرق و غرب نمی شناسد.
 

56401_743

  «طلای شهامت را با پشیز مواد مبادله نکنیم.
» اعتقادم این بود و هنوز هم این است که شهامت، عالی ترین و محترم ترین صفت ایمنی است.
اعتقادم این بود که تنبیه و حتی نکوهش و سرزنش می تواند کودکان را ترسو و بی روح بار آورد.
عید و عزایم فقط در ایل و با ایل می گذشت پیاده های ما با دست تهی به میدان نبرد می روند و با اسب و تفنگ باز می گردند.
«از نظم قبرستانی کلاس ها بیزارم.
قبرستان ها از همه جا آرام تر، ساکت تر و منظم تر هستند.
با بازنده ها سر و کار داریم.
»  

703221_0Te1JOND

«شما باید شجاعت ذاتی و فطری این بچه ها را با دانش و فضیلت بیامیزید و از هرگونه توبیخ بپرهیزید.
» گفته ام، نوشته ام و بار دیگر می گویم و می نویسم:« از فرزندان آزادگان وطن، غلامک های حلقه به گوش نسازید.
» « انگشتان این طفل بوسیدنی است نه زدنی.
» انگشتانش را بوسیدم، اشک شوق در بسیاری از دیده ها درخشید.
عید و عزایم فقط در ایل و با ایل می گذشت! انتهای پیام/3007/خ

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان