شهید زین الدین درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود:« مغازه کتابفروشی پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم میخواهد سنگر محکم او خالی بماند, ولی من نمیگذارم.»
مهدی در دوران نوجوانی از محضر معلم اخلاق, حضرت آیت الله مدنی کسب فیض کرد. در آن روز ها, این انسان وارسته, از طرف رژیم طاغوت به شهر خرم آباد تبعید شده بود. کمی بعد, پدر مهدی که از فعالان سیاسی و مذهبی بود, توسط ایادی رژیم دستگیر و به شهر سقز در استان کردستان تبعید شد. مهدی, در همین ایام که پدرش در تبعید بود, در کنکور سراسری شرکت کرد و رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد, ولی انصراف داد و در مغازه کتابفروشی پدرش مشغول به کار شد.
او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود:« مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم میخواهد سنگر محکم او خالی بماند, ولی من نمیگذارم» او با دوستانش جلساتی بر ضد رژیم بر پا داشت و در آنها افشاگری کرده و مطالب این جلسات را در سطح شهر پخش میکردند. آبان 1357 بود که پدر مهدی را این بار به اقلید فارس تبعیدکردند.
روز های شکل گیری انقلاب اسلامی بود و پدر مهدی از فرصت استفاده کرد و به اصفهان فرار کرد. از آنجا به شهر قم رفت و قم را برای سکونت برگزید. مهدی هم به همراه خانواده, به پدر ملحق شد. از این به بهد, فصل جدیدی از زندگی مهدی آغاز شد. سکونت در شهر قم که کانون مبارزه با ضد رژیم بود, فرصتی برای او به وجود آورد که خود را برای مبارزه جدی تر آماده سازد.
پدرش درباره فعالیت های مبارزاتی مهدی میگوید:« ما عکس هایی را که در اصفهان چاپ کرده بودند, به قم می آوردیم و مسئولیت آقا مهدی این بود که آنها را در بازار و سطح شهز پخش کند. او در زمان حکومت نظامی عکس های زیادی را بر در و دیوار شهر نصب کرد.» انقلاب اسلامی خیلی زود به پیروزی رسید و مهدی دوره جدیدی از زندگی اش را آغاز کرد.
پس از انقلاب، با تاسیس جهاد سازندگی، مهدی به این ارگان انقلابی وارد شد و به فعالیت عمرانی و خدمت رسانی به محرومان پرداخت. کمی بعد، با تشکیل سپاه پاسداران، جزو اولین کسانی بود که به عضویت سپاه در آمد. ابتدا در قسمت پذیرش سپاه قم مشغول شد و پس از مدتی، به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب شد. در غائله کردستان، در اواخر سال 58، به آنجا رفت و در آزادسازی شهر های کردستان، به ویژه شهر سنندج مردانه جنگید.
در همان روزهای نخسین شروع جنگ تحمیلی، به همراه صد نفر از دوستان خود، عازم منطقه عملیاتی جنوب شد. با آغاز جنگ و رشادت های فراوانی که او از خود به ثبت رساند، فرماندهان را بر آن داشت تا مسئولیت های حساس و کلیدی را به او واگذار کنند.
بدین ترتیب مهدی زین الیدن به عنوان مسئول شناسایی یگان ها انتخاب شدو پس از آن به عنوان مسئول اطلاعات عملیات چبهه غرب دزفول و سپس مسئول اطلاعات محورهای سوسنگرد انتخاب شد. او در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را ذیرفت و در عملیات رمضان، در حالی که فقط 23 سال داشت به فرماندهی لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) برگزیده شد.
او میگفت:« همسر من، کسی باید باشد که بتواند با من زندگی کند؛ چون کمتر دختری حاضر میشود سختی های ما را تحمل کند.» پس از مدتی، همراه صبور و پر تحمل خود را یافت و حاصل ازدواجشان ، یک دختر بود که نامش را لیلا گذاشتند.
همسرش می گوید:« برخورد اولی که با ایشان داشتم، تمام مسائل را برای من گفت. او میگفت: انتهای راه من شهادت است. اگر جنگ تمام شود و من شهید نشوم، هر کجا که جنگ حق علیه باطل باشد، به آنجا میروم تا شهید شوم.»
روزهای آخر مهدی حال و هوای دیگری داشت. پدرش میگوید:« روز جمعه،آقا مهدی از یکی از شهر ها تماس گرفت و با مادرش صحبت کرد. مجید( برادر کوچک آقا مهدی که با هم به شهادت رسیدند) هم بعد از مدتی زنگ زد و با مادرش صحبت کرد.
شهید مهدی زین الدین و برادرش شهید مجید زین الدین
بعد از اتمام تلفن، مادرش برگشت و گفت: بچه ها با من خداحافظی کردند. من مطمئن هستم که این آخرین خدا حافظی بود. در صحبتهای آقا مهدی چیز عجیبی دیدم که خبر از خداحافظی آخر میداد.»
27 آبان 1363 در حالی که به همراه برادرش مجید، از کرمانشاه به سوی سردشت در حرکت بود، در 25 کیلومتری سردشت(منطقه دارساوین)، در کمین گروه های ضد انقلاب به شهادت رسیدند. مزار سردار رسید اسلام مهدی زین الدین، در گلزار شهدای علیبن جعفر قم، زیارتگاه عاشقان شهادت است.
انتهای پیام/1404
منبع: تسنیم
دیدگاه ها