به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر
صبح قزوین ؛ آنچه را که میخواهیم بگوییم داستان رشادتهای رزمندههای جوان و جوانمردی است که استواری آنها دشمن را آنچنان ناتوان کرده بود که ناگریز شده بود به گاز خردل و گاز اعصاب متوسل شود تا شاید بتواند چند لحظهای نفسی تازه کند.
هرکدام از ما، از دور یا نزدیک، سراغ داریم جانبازی را که به سختی نفس میکشد یا رزمنده ای را که در اثر تنفس گازهای شیمیایی در مناطق عملیاتی به شهادت رسیده است.
رضوان محمدی یکی از جانبازان شیمیایی دوران دفاع مقدس است؛ وی متولد سال 1338 و ساکن قزوین است که دوران سربازی خود را در ارتش گذرانده و بعد از آن وارد نیروی دریایی شده است.
هم اکنون به سراغ این جانباز شیمیایی رفتهایم تا با وی دربارهی مشکلاتش گفتوگویی کنیم.
رضوان محمدی در گفتوگو با خبرنگار فرهنگوهنر
صبح قزوین میگوید: از ابتدای شروع جنگ تکاور نیروی دریایی بودم و در جبههها و عملیاتهای مختلف حضور داشتم؛ در عملیات بیت المقدس که در سوم خرداد سال 61 انجام شد وآزادی خرمشهر را در پی داشت نیز حضور داشتم و در سال 1362 در عملیات خیبر در جزیره مجنون شیمیایی شدم.
این جانباز شیمیایی علت شیمیایی شدن خود را اینگونه بیان میکند: در جزیره مجنون بودیم که قبل از شروع عملیات یکی از دوستان صمیمی و قدیمیام به دیدنم آمد؛ زمانی که دشمن جزیره مجنون را بمباران شیمیایی کرد دوستم نیز در آنجا حضور داشت؛ به دلیل کم بودن تجهیزات و امکانات هر نفر تنها یک ماسک در اختیار داشت و من به دلیل اینکه دوستم به دیدن من آمده بود ماسک خود را به او دادم و اینگونه شد که خودم در جزیره مجنون شیمیایی شدم.
وی با اشاره به روحیهی ایثار و از خودگذشتگی رزمندگان اظهار میکند: در این جنگ تحمیلی بیش از هرچیزی ایثار و از خود گذشتگی رزمندگان پررنگ بود. به یاد دارم که در یکی از آن روزها یکی از دوستانم زخمی شده بود و در میان زمینهای مین گذاری شده محاصره شده بود تمام بچهها بدون در نظرگرفتن خطر مین داوطلب بودند از جان خود بگذرند، به جلو بروند و دوستشان را نجات دهند و به نظر من این روحیه ایثار و ازخودگذشتگی بچهها از همه چیز با ارزش تر بود.
محمدی با اشاره به بازخرید کردن خود ابراز میکند: پس از پایان جنگ و بعد از 7سال و 10ماه و 26 روز حضور در جبهههای حق علیه باطل به دلیل شیمیایی بودنم و عدم توانایی برای ادامه کار در نیروی دریایی مجبور شدم خودم را بازخرید کنم.
این رزمنده فداکار در ادامه اذعان میکند: بعد از اینکه خود را بازخرید کردم برای تامین مخارج زندگی به همراه همسرم که در تمام این سالها یار و یاور همیشگی من بوده است مشغول به انجام کارهای آزاد مثل مغازه داری شدیم و حتی همسرم به کار خیاطی نیز مشغول بود که متاسفانه خیلی موفق نبودیم و بعد از چندین سال با بدهکاریهای فراوان ورشکست شدیم.
وی افزاید: بارها از مسئولین تقاضای کمک کردم اما جوابی دریافت نکردهام و روز به روز وضعیت زندگیام سخت تر میشود و هیچ پشتوانهای ندارم و به دلیل اینکه وضعیت جسمیام مساعدی ندارم دیگر نمیتوانم کار کنم.
این جانباز شیمیایی خاطرنشان میکند: مسئولین باید به رزمندگان، ارتشیان و همه کسانی که در جنگ مجروح شدهاند و به درجه جانبازی رسیدهاند توجه ویژهای کنند. بعضی از افراد در ایام جنگ ایستادگی کردند و هم اکنون با آن دردها و گرفتاریها دست و پنجه نرم میکنند؛ چرا کسی به آنها توجه نمیکند و به داد آنها نمیرسد؟
محمدی اضافه میکند: درد زیاد است من دوست ندارم خیلی درمورد آنها صحبت کنم به این خاطر که من خودم به جبهه رفتم، بخاطر خاک وطنم و ناموسم رفتم ولی بعضی اوقات با دیدن رفتار بعضی از مسئولین واقعا دلگیر و ناراحت میشود.
وی در ادامه میگوید: من حتی سالهای زیادی به دنبال گرفتن حق خودم بودم و کسی مرا کمک و همراهی نمیکرد؛ سالیان سال درگیر کمیسیونهای پزشکی بودم تا توانستم 5درصد جانبازی را دریافت کنم.
این جانباز شیمیایی عنوان میکند: من هرکاری توانستهام برای مملکتم انجام دادهام و از مسئولین مال و ثروت هم نمیخواهم تنها یک سرپناه کوچک میخواهم که سربار دیگران نباشم و مردم با چشم حقارت به من و خانوادهام نگاه نکنند و از این وضعیت واقعا عذاب میکشم.
در ادامه این گفتوگو به سراغ صغری اکبری همسر این جانباز شیمیایی میرویم تا کمی پای درد و دل این همسر فداکار بنشینیم تا از درد و رنجی که در این سالها کشیده بشنویم.
صغری اکبری میگوید: 18 سالم بود که ازدواج کردم و جنگ شروع شد و به دلیل شغل همسرم به دور از خانواده در بندر بوشهر زندگی میکردم و تاکنون سختیهای بسیار زیادی کشیدهام.
اکبری بیان میکند: زمانی که بندر بوشهر بودیم زنانی که همسرشان مانند همسر من در جبهه بودند نیز حضور داشتند زمانی که بوشهر بمباران میشد بسیار میترسیدیم ولی برای اینکه فرزندان احساس ترس نکنند، مجبور بودیم خودمان را محکم نشان دهیم.
این همسر جانباز شیمیایی میگوید: در هیچ کدام از لحظات زندگیمان احساس آرامش نمیکردیم و در هر لحظه درحال فرار و پناه بردن به پناهگاهها بودیم و عدم دسترسی به غذای کافی و بیتابی کودکانمان این رنج و سختیها را برای ما دشوارتر میکرد.
وی با اشاره به نحوه باخبرشدنش از شیمیایی شدن آقای محمدی ابراز میکند: زمانی که همسرم شیمیایی شد فرزند اولم 2ماهه بود. زمانی که او را به قزوین منتقل کردند هیچ امیدی به زنده ماندنش نداشتیم، بطوری که وقتی من او را دیدم او را نشناختم و باور نمیکردم که همسرم است؛ وضعیت وخیمی داشت و حالش به هیچ عنوان خوب نبود.
اکبری خاطرنشان میکند: بعد از شیمیایی شدن همسرم تمام بار سنگین زندگی به دوش من افتاد چون او به دلیل اعصاب ناآرامی که داشت دیگر نمیتوانست خیلی کار کند و حقوقی که بخاطر بازخرید کردن همسرم دریافت میکردیم بسیار کم بود و همچنان همگونه است.
وی افزود: در تمام این سالها با سختی ولی با آبرو زندگی کردیم؛ هردو فرزندم را به دانشگاه فرستادم و هر دو ازدواج کردند ولی بعد از ورشکست شدنمان شرایط زندگی بسیار سخت تر از گذشته شد.
این بانوی فداکار اظهار میکند: زندگی کردن برای ما بسیار سختتر و دشوار شده است بطوری که ما هم اکنون توانایی فراهم کردن یک سرپناه کوچک را نیز برای خود نداریم. تمام زندگی من در کیف دستیام است که بیشتر آن را دفترچههای قسط و داروها تشکیل میدهد.
این همسر جانباز شیمیایی عنوان میکند: بارها و بارها به مسئولین از جمله بنیاد شهید مراجعه کرده و از آنها تقاضای کمک کردهام ولی جوابهایی شنیدهام که حتی از گفتن آنها شرم دارم. ما تمام جوانی، سلامتی و زندگی خود را از دست دادهایم ولی منتی بر سر کسی نیست همهی اینها را در راه خدا دادهایم ولی گاهی اوقات حرفهایی که میشنویم را نمیتوانیم تحمل کنیم.
وی درباره پاسخ مسئولین به درخواست کمکهایش اینگونه ادامه میدهد: بهترین جوابیهایی که تاکنون گرفتهام این بوده است که یا 25 میلیون تومان پول واریز کنید و بازنشست شوید تا حقوقتان از 700 هزار تومانی که میگیرید کمی افزایش پیدا کند یا 5/3 میلیون تومان به حساب واریز کنید و ضامن بیاورید تا بنیاد شهید به شما 10 میلیون تومان وام با سود 18% بدهد.
اکبری اضافه میکند: من اگر 25 میلیون و یا 5/3 میلیون تومان پول و ضامن داشتم که این همه خودم را پیش مسئولین خوار و خفیف نمیکردم و بدهیها و قسطهایم را پرداخت میکردم، حداقلش آن است که سرپناهی برای خود فراهم میکردم که دیگر سربار زندگی فرزندان و مادرم نباشم.
این همسر جانباز شیمیایی ابراز میکند: همسرم همیشه میگوید من اگر دنبال مال این دنیا بودم آن زمان که لنجهای پر از پول و جواهرات را پیدا میکردیم صادقانه و بدون هیچ چشم داشتی تحویل دولت نمیدادیم و میتوانستیم آنها را برای خود برداریم که هم اکنون زندگی برایمان اینچنین سخت نباشد.
وی میافزاید: من و همسرم هرکاری انجام دادهایم در راه رضای خدا و حفظ کشورمان بوده است و توقع زیادی هم از مسئولین نداریم؛ فقط میگوییم زندگی یک جانباز شیمیایی چرا باید فراموش شود، چرا باید از مسئولین جوابهای تند و ناروا بشنویم؟
این همسر فداکار تاکید میکند: حرف اصلی من این است که مسئولین باید به تمام خانوادههای جانبازان رسیدگی کند؛ شاید سختتر از زندگی ما هم وجود داشته باشد من میتوانیم به وسیله قرص و دارو خوردن در خانههای مردم کار کرده و پولی دریافت کنم ولی شاید کسی باشد که توانایی انجام چنین کاری را نیز نداشته باشد.
اکبری در ادامه میگوید: تمام این درخواست کمکها از مسئولین فقط برای حفظ آبرو است نه اینکه بخواهیم دنبال مال دنیا باشیم و از تمامی مسئولین و خیرین خواهشمندیم که به یاری ما و دیگر خانوادههای جانبازانی که همچنان گمنام هستند و با مشکلات گوناگون دست وپنجه نرم میکنند؛ بشتابند.
این همسر جانباز شیمیایی عنوان میکند: من حتی حاضرم اعضای بدن خود را بفروشم تا بدهیهای مردم را پرداخت کنم؛ زیرا اصلا مایل نیستم حق کسی را پایمال کنم و هرلحظه ترس از این را دارم که حادثهای برایم رخ دهد و حق مردم برگردنم بماند.
وی در پایان درباره مشکلاتی که خانواده جانبازان شیمیایی با آن درگیر هستند، میگوید: جانبازان شیمیایی از لحاظ اعصاب و روان به شدت مشکل دارند؛ زمانی که حمله عصبی به همسرم دست میدهد تمام وسایل را نابود میکند، به دیوارها مشت میکوبد، حتی شبها با ترس از اینکه که نکند شب حمله عصبی به او دست دهد و بلایی به سرم آورد میخوابم و واقعا زندگی با این افراد سخت است.
انتهای پیام/3009
دیدگاه ها