به گزارش حوزه ایثار و شهادت پایگاه خبری_تحلیلی
صبح قزوین؛ فرجالله فصیحیرامندی در۶ فروردین سال ۳۹ در شهر دانسفهان از توابع شهرستان بوئینزهرا چشم به جهان گشود و ۶ سال و ۶ ماه از عمر خود را در اسارت نیروهای عراقی سپری کرد.
آزادگان،وارث شهیدان هستند و با استواری ایستادهاند و ماندگار شدند تا ادامهدهنده راه شهیدان باشند و نام آنها را تا ابد در دلها پیوند بزنند.
در ابتدا از رزمنده دفاع مقدس خواستیم از زمان اعزامشان به جبهه برایمان بگوید.
«اعزام بنده به مناطق جنگی قبل از شروع جنگ بود. در زمان درگیری داخلی کشور که من از خرداد ۵۹ اعزام شدم یعنی حدود سه ماه و نیم قبل ازاعلام جنگ عراق و ایران.
ماموریتی بین پاسگاههای مرزی ایران و عراق داشتیم. در طول ۴۰ ماهی که از جنگ تا اسیر شدنم طول کشید ۲۶ ماه را در مناطق مختلف جنگی حضور داشتم.»
از عملیاتهای مهم و خطرناک جنگ برایمان بگویید.
«با توجه به اینکه من ازابتدا به عنوان رزمنده و در انتها به عنوان فرمانده گردان بودم در مناطق و عملیاتهای گوناگون حضور داشتم که خطرناکترین آنها عملیات آزادسازی ارتفاعات میمک، عملیات محرم، والفجر مقدماتی و سه و چهار بود و در نهایت در عملیات خیبر به اسارت نیروهای عراقی درآمدم.»
آیا خاطرهای به یادماندنی در دوران دفاع مقدس دارید؟
« دفاع مقدس خاطرات شیرین پیروزی و خاطرات تلخ از دست دادن دوستان و رزمندگان و همسنگرانی را دارد که به شیوههای مختلف به شهادت رسیدهاند.
سال ۵۹ در روزهای آغازین جنگ در جریان آزادسازی ارتفاعات میمک دوستان قزوینی حضور داشتند و بعد از آن که موفق شدیم ارتفاعات میمک را از زیر سلطه دشمن خارج سازیم در ارتفاعات مستقر شدیم و همزمان دشمن پاتک سختی را سه روز متوالی انجام داد؛ در آخرین روز دشمن شروع کرد به گلوله باران کردن و بعد از آن پاتکش را با تانک و نفر و ابزارآلات جنگی قوی به انجام رساند.
در آن زمان دفاع سختی داشتیم و ۱۱ نفر از دوستان قزوینی شهید شدند، اما علی رغم سختی و شهادتها توانستیم دشمن را به عقب برانیم و پاتکش را دفع کنیم. پس از این ماجرا دشمن توسط ما تا دشت پشت نیزارها تعقیب شد و صحنهای را مشاهده کردیم که برایمان تعجبآور بود؛ دشمن تانکی را به سوی خط مقدم نیروی ایرانی بدون نفر و روشن رها و فرار کرده بود، اوایل جنگ بود و تسلط زیادی بر ادوات نظامی نداشتیم. یکی از دوستان که در سربازی با این ادوات آشنایی داشت مسئولیت حرکت را برعهده گرفت ، من و دوستانم هم سوار بر عرش تانک شدیم و اسلحههایمان را با شادمانی به نشانه پیروزی در این جاده ناهموار بالا و پایین میبردیم و در نهایت تانک را به محوطه خودمان رساندیم و بعدها آن تانک به قزوین منتقل شد و مدت مدیدی در خیابان نادری به عنوان غنیمت جنگی به نمایش گذاشته شد. »
مراحل اسیر شدنتان را برایمان بازگو کنید.
«هفت اسفند سال ۶۲ در حالی که فرمانده گردان حضرت رسول بودم به اسارت نیروهای عراقی درآمدم.
در آن زمان ماموریت و خط پدافندی سختی در جزیره مجنون داشتیم. دفاع از آن جزیره در مدتی که حمایت و پشتیبانی نداشتیم بسیار عمل دشواری بود و دشمن توانست خط را بین گردان ما و گردان روح الله اراک بشکند و وارد خط شود و در آن زمان به محاصره دشمن درآمدیم و در آخر در عملیات خیبر در حالی که به شدت مجروح بودم به اسارت نیروهای عراقی درآمدم.»
از سختیهای اسارت برایمان بگویید.
«همه چیز از اسم اسارت پیدا است؛ یعنی اسیر آمیخته با رنج و سختی و مشقت به ویژه اگر به دست بعثیها باشد.
در روزنامهای در همان زمان خواندم که عراقیها از برخورد بد اسرائیلیها با فلسطینیها مطالبی نوشته بودند که من سربازی را صدا زدم و گفتم برخورد شما به مراتب خیلی بدتر از چیزهایی است که اینجا نوشتهاید.
رفتار آنها سخت و غیرقابل تحمل بود، اما از آنجا که انگیزه اعتقادی و ایمان رزمندگان به هدف و راهشان محکم بود توانستند سختیها را تحمل کنند.
برای مثال؛ سرباز عراقی در طول مدتی که در داخل اردوگاه بود کابل در دست داشت و به بهانههای مختلف و بیهوده افراد را تنبیه میکرد؛ در حدی که اگر ایستاده بودی به نشستن و اگر نشسته بودی به ایستادن امر میکرد.
و اگر گزارشی به آنها میرسید اعم از سخنرانی و بقیه مسائل، آزار و اذیت و شکنجههای سختتری شروع میشد.
درب اردوگاه در تابستانها از ساعات هشت صبح الی ۱۲ ظهر و چهار الی ۶ باز میشد، و در زمستانها ساعت سه الی پنج باز بود.
در فصل تابستان جمعاً ۱۸ ساعت در محاصره اردوگاه بودیم و شرایط طوری بود که مشکلات بسیار متعددی را رقم میزد که مهمترین آنها، بیمارشدن دوستانمان و عدم توجه عراقیها به احوال آنها بود.»
مدت زمانی که در اسارت به سربردید چند سال بود؟
« هفت اسفند۶۲ اسیر شدم و هفت شهریور ۶۹ وارد خاک ایران شدم، و ۶ سال و ۶ ماه از عمر خود را در اسارت نیروهای عراقی سپری کردم.»
آیا در زمان اسارت ، اطرافیان و دوستانتان هم به مقام شهادت رسیدند؟
« تعدادی از دوستان که مجروحیت شدیدتری نسبت به بقیه داشتند به شهادت رسیدند و بعدها هم افرادی بر اثر بیماری در اردوگاه شهید شدند.»
آیا در زمان اسارت رابطه مکتوبی با خانواده داشتید؟
«مدت یک سال به عنوان مفقودی بودم و حتی مراسم شهادت، سوم، هفتم و چهلم مرا برگزار کرده بودند، اما بعد از یک سال که صلیب سرخ به اردوگاه آمد، امکان مکاتبه برای اسرا فراهم شد و در آن زمان بود که بعد از یک سال اولین نامهام به دست خانواده رسید و در کل این سالها ۱۲ عدد نامه از سوی من برای خانوادهام ارسال شد.»
از ویژگی بارز نیروهای بعثی برایمان بگویید؟
«حس انتقام، نفرت، خشونت، وحشت و روحیه شکنجه دادن از ویژگی نیروها و سربازان بود، اما در این میان شاید اندک افراد خوبی هم پیدا میشدند؛ پرستاری در بیمارستان بصره بود که به شدت به رزمندگان ایرانی و بچههای خودمان رسیدگی میکرد و به شرایط و احوال آنها توجه زیادی نشان میداد، روزی از آن پرستار پرسیدیم که چرا برخلاف نیروهای بعثی انقدر خالصانه خدمت میکند و در پاسخ به زبان عربی گفت: خمینی (ره) نور چشمهای من است.»
از سختترین لحظه اسارت برایمان بگویید.
«اسارت خاطرات تلخ فراوانی دارد و همه مراحل آن سخت و دشوار است، منتهی رزمندگان ایرانی اعتقادشان به نظام جمهوری اسلامی و علاقهشان به امام و نهضت و راه او ریشهای و اساسی بود.
و امید دلهایمان این بود که پس از آزادی به دیدار امام میرویم اما، متاسفانه در سال ۶۸ خبر ارتحال امام خمینی (ره) را شنیدیم و حسرت این آرزو تا ابد بر دلهایمان ماند. برای من به عنوان یک بچه رزمنده سختترین و دلخراشترین لحظه شنیدن خبر ارتحال امام از رادیو عراق بود چنانکه با شنیدن این خبر با سست شدن جسمم به روی زانو نشستم و شروع به اشک ریختن کردم.»
اگر بهترین و دلنشینترین خاطره در زمان اسارت به یاددارید،برایمان بگویید.
«هنگام اسیر شدن همسرم باردار بود و شیرینترین لحظه برای من دیدن عکس فرزندم بعد از سه سال بود که برای من ارسال کردند.»
در چه سالی به ایران بازگشتید و استقبال مردم شهرتان چگونه بود؟
«از تاریخ ۲۶ مرداد گروهها شروع به بازگشت کردند و من در هفت شهریور به وطنم بازگشتم.
در این چند روز که بحث تبادل اسرا مطرح شده بود عراقیها به اسرای ایرانی فشار وارد نمیکردند، و در آن زمان بچهها شروع کردند به دستکاری تلویزیون عراق و موفق شدند شبکه کرمانشاه را بگیرند و همراه دوستان اخبار ایران و شوق و شور و استقبال بینظیر مردم که بسیار قابل تحسین و تقدیر بود را از این شبکه مشاهده میکردیم.
پس از بازگشت هم مراسم باشکوهی در امامزادهحسین(ع) شهر قزوین برگزار شد که بعد از آن به دانسفهان رفتم و همچنین سیل جمعیت با شوق را میدیدم که استقبالهای بینظیری بود.»
توصیهتان با جوانان کشور چیست؟
«تجربه اسارت این را فهماند که باید از ارزشها، آرمانها و انقلابمان دفاع کنیم.
در دفاع مقدس دنیا بسیج شده بود تا انقلاب اسلامی را شکست دهد اما، مبارزین و مجاهدین و رزمندگان این آرزوی دشمن را به ناکامی مبدل کردند. امروز هم صحنه، صحنه جنگ است به شکلهای مختلف نه به شکل نظامی بلکه جنگ فرهنگی و تغییر افکار و برهم زدن عقاید و نگرشها است.
ما همانگونه که در دفاع مقدس از خاک کشورمان دفاع کردیم، امروزه هم باید از افکارمان، آرمانهایمان دفاع کنیم و با حیلهها و سلاح دشمن که در گذشته ادوات نظامی بود و در عصر حاضر فضای مجازی، بیحجابی و تغییر افکار است توسط ارزشهای دینی خودمان مبارزه کنیم.»
انتهای خبر/۲۰۰۵
دیدگاه ها