۱۱/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۰۱ شنبه

صبح قزوین خلسه کبود
کد خبر: ۴۰۴۴۸ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

معرفی کتاب؛

خلسه کبود

سایه دوباره دستهایش را محکم روی گوش هایش گذاشت و فریاد کشید: وقتی مردم نمی خواد منو دفن کنید؛ چون من همه آدما؛ همه جهانو در قلبم دفن کردم.من در اعماق این جنگل دراز کشیده بودم وقتی هنوز بشر خلق نشده بود...

خلسه کبود
به گزارش خبرنگار فرهنگ وهنر صبح قزوین؛دلم می خواهد به خواننده ی خلسه کبود بگویم که کتابی عجیب و متفاوت در دست دارد که آنرا باید به دقت بخواند و فقط به لایه های ظاهری کتاب بسنده نکند؛ چراکه دچار سوء تعبیر و بدفهمی خواهد شد.
ذهن رئال زده، کلاسیک زده و کلیشه ای و به شدت عادت کرده اکثرخواننده ها به جریان رئالیسم که وجه غالب ادبیات ایران است باعث می شود درباره این رمان که فاقد قصه گویی مرسوم ایرانی است دچارسوء برداشت شوند و از آنجا که نویسنده بی غرض، بی طرف و بدون آنکه قضاوت کند و خودش را در داستان دخالت دهد با پاراگراف بندی های سلیقه ای و نحوه نگارش دیالوگ ها به شکل محاوره ای، فضا سازی هاو عدم توضیحات مرسوم درباره سن، فیزیک، شغل، سال و مکان شخصیت های داستان به شکلی متفاوت برخلاف جریان رئالیسم داستان را به نگارش درآورده؛ ممکن است عده ای از خواننده ها دچار بدفهمی شده و داستان را گزارش گونه تعبیر کنند چرا که این رمان شبیه هیچ کدام از رمان های ایرانی که خوانده ام نیست.
تمام کتاب به طرز صریح و واضح از وقایع زشت و هراس آور و شوکه کننده گروهی از انسان ها که می توانند در هر کجای دنیا و تاریخ باشند پرده برمی دارد.
کلمات به طور ادبی آنچنان که در سبک رئالیسم به کار می رود به کار نرفته؛ رمان بین ۴ سبک رمانتیسم، رئالیسم، سوررئالیسم وگوتیگ سرگردان و در واقع تلفیقی از هرچهارسبک است و شاید به همین دلیل متفاوت است و به نظر خواننده هایی که به رئال خوانی عادت کرده اند مبهم، متفاوت و ناقص به نظر می رسد چرا که از نازک بینی رئالیسم خبری نیست.
جهان توصیف شده در این رمان جهان روبه زوال و ویرانی است با آدم هایی که فقط حضور دارند فقط احساس دارند.
آدم های این رمان اگر اسم هایشان عوض شود می تواند متعلق به هر کشور و هر دوره ای از تاریخ باشند.
آذرخش و سایه در واقع یک نفر هستند(سایه ضمیرناخودآگاه بشر است که به او تجاوز شده) بخشی از داستان: ".
.
.
الان حس می کنم فقط یکپارچه مرگ هستم.
این تنها چیزیه که هستم.
به همه چیزمن تجاوزشده.
تجاوز به فکر به روح به هدیه به کودکی به معصومیت به تولد(به نقطه ای خیره شد) وقتی به من تجاوز می کردید نمی تونستین یکم ضعیف باشین.
تمام آدمای متجاوز منو به یاددارن فکری که.
.
.
روحی که.
.
.
یه روز در تجاوزی ددمنشانه.
.
.
"(ص ۹۹)
"انگار که دستایی نامرئی دهنمو می بندن و می گن: خفه شو.
.
.
خفه شو.
.
.
.
.
منو تحقیر می کنن به من تجاوز می کنن صداشونو می شنوم(سایه صدایش را کلفت تر کرد) می خوای .
.
.
.
.
می خوای گردنتو.
.
.
.
گردن فطرت اتو بشکنم.
.
.
خوردش کنم.
.
.
بریزم جلو لاشه های لاشه خوار(باصدایی تلخ ادامه داد) وقتی بهم تجاوز می کردی نمی تونستی یکم ضعیف باشی.
.
.
به می گن تو سزاوارش هستی.
.
.
بعد کلاغ ها که بر روی زمین خاکستری تشنه، نشسته بودند پرکشیدن به سمت آسمان تار و سیاه که پر از اشباح لاشه ها بود؛ تنها چیزی که بر روی زمین بجا موند همان خاکستر بشر بود.
.
.
"
(ص۱۰۸-۱۰۹) هر دو مقتدرانه برجهان مغشوش و وحشی داستان فرمانروایی می کنند و وجه فمینیستی زن را به چالش می کشند.
  IMG_0022   شخصیت پردازی ها به طرز عجیب و غریبی است انگارهمه یک نفرهستند.
نویسنده در هیچ کجای کتاب در کنار شخصیت ها نیست و حضور ندارد.
موجودات قسی القلب، کناره جو، خشن و روان پریش؛ داستان را به طرزی جنون آمیز و پرشتاب پیش می برند.
.
.
.
اما سایه دوباره دستهایش را محکم روی گوش هایش گذاشت و فریاد کشید: وقتی مردم نمی خواد منو دفن کنید؛ چون من همه آدما؛ همه جهانو در قلبم دفن کردم.
من در اعماق این جنگل دراز کشیده بودم وقتی هنوز بشر خلق نشده بود.
.
.
آذرخش با بانگی رعدآسا فریاد می کشید: قلبم آنقدر مخوف که می تونه صحنه قتل عام تمام تاریخ بشریت را در خودش داشته باشد.
من با حس تهوع، روح بشر را سیراب می کنم و آنها را در انقباض قلبشان تحقیر می کنم.
من با عق زدن های مکرر روحم شما را به وحشت می اندازم و با استفراغم همه درختان را که در بخار مرداب محوشده اند را سیراب می کنم تا ابد.
من با جنازه ام، زندگی شما و نعره های باستانی شما را تفسیر می کنم و تا ابد در این مرداب نسل کشی می کنم.
.
.
.
.
.
اون دختر با ناخونای بلندو سیاهو کثیفش سینه اونو خراش داد و بعد با دستای قرمز و خونیه کثیفش معده خودشو ذرآورد و فشار داد و بعد انداختش روی روده هاش که جلوی پاهاش ریخته بود؛ انگار می خواست خودشو مثله مثله کنه.
لاشخورا داشتن جگر تورو پاره پاره می کردن.
دختره نعره وحشتناکی کشید و با صدای مخوفی گفت: من از یک رحم مرده بدنیا آمدم، من همه آدما رو می خورم از ازل تا ابد، سیر نمیشم؛ آب دهنم راه می افته؛ باعث میشه حس کنم من هستم.
من همه جهانو همه کرات را تخریب میکنم.
.
.
متلاشی می کنم.
.
.
.
.
.
مشخصات کتاب نام کتاب: خلسه کبود نویسنده: محمدمهدی جهانگیری(میکائیل) ویراستار: پروین ارسطو ناشر: قزوین:سایه گستر، چاپ اول:۱۳۹۲، چاپ دوم:۱۳۹۳ نوبت چاپ: دوم تابستان ۱۳۹۳ تعداد صفحه: ۱۶۸ قیمت: ۸۵۰۰ انتهای پیام/۳۰۰۷

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان