به گزارش حوزه اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی
صبح قزوین؛ حسن محمدی فعال اجتماعی قزوین در یادداشتی نوشت.
حدود ساعت دو بعد از ظهر در مسیر بازگشت از محل کار به خانه در هوای بسیار گرم، سر چهارراه منتظر سبز شدن چراغ قرمز و ادامه مسیر خود بودم که با ضربات دست کوچک کودکی به شیشه خودرو توجهام به او جلب شد.
پسر بچهای با چهره معصوم که پنج یا 6 ساله بیشتر نداشت و به زحمت روی پنجههای خود ایستاده بود تا قدش به شیشه خودرو برسد.
با او هم کلام شدم و از من تقاضای پول کرد.
فارغ از اینکه با این نوع کمک کردن و پرداخت وجه به افرادی که سر چهار راهها و مکانهای عمومی تکدیگری میکنند، چندان موافق نبودم، اصلا پول نقد به همراه نداشتم که به او بدهم یا نه.
وقتی در جواب تقاضای کودک به او گفتم پول ندارم، کودک با ذهنیت معصوم و پاک خود همچون زمانی که با هم سن و سالانش بازی میکند، پاسخ داد چرا پول نداری؟ خوب برو سرکار تا بتونی پول در بیاری.
با اینکه احتمالا برای سن و سال او قابل فهم نبود توضیح دادم که پول دارم اما در کارت عابر بانک است و امکان پرداخت به او، برای من میسر نیست.
از او پرسیدم پدر مادرت کجا هستند؟ آنها به تو پول نمیدهند؟
پاسخ داد پدرم در خانه است و پول ندارد.
پرسیدم چرا به پدرت نمیگویی که به سر کار برود و پول در بیاورد؟ تا بتواند به تو پول بدهد؟
تنها جوابی که میداد این بود «او در خانه است» حتی وقتی که مجددا این سوال را پرسیدم همین پاسخ تکراری عاید من شد.
مکالمه بین ما در حالی بود که کمی آن طرفتر دو کودک دیگر یا شاید بهتر بگوییم دو نوجوان، که مشخصا حداقل چند سالی از کودکی که با او هم کلام شده بودم بزرگتر بودند حضور داشته و در حال شمارش مقدار قابل توجهی پول نقد بودند، پولیهایی که به احتمال زیاد از همین روش به دست آمده بود.
همچنین ظروفی هم در کنار بچهها قرار داشت که انگار برای صرف ناهار آن ها بوده و وضع بهداشتی آن چندان مناسب به نظر نمیرسید.
چراغ سبز شد و من از کودک خداحافظی کردم اما هنوز ذهنم درگیر اوست، چرا کودکی که باید در حال بازی و خوشگذرانی باشد در وضعیت حاضر قرار دارد.
مطمئنا به دلیل محیطی که این کودکان طی روند رشدی خود سپری کرده و در آن رشد میکنند اگر چند سال بعد در همین موقعیت این کودک را ببینیم تفاوتهای زیادی با آنچه که امروز مشاهده کردیم خواهد داشت.
در سالهای بعد احتمالا این کودک هم مانند افرادی که به زور با دود کردن اسپند، پاک کردن شیشه یا تلاش برای فروش یک کالا سعی می کنند ما را تحت تاثیر قرار داده و درآمدی کسب کنند مواجه خواهیم بود که میتوان گفت شاید این روی خوش داستان برای این کودکان معصوم باشد.
هر از چند گاهی این کودکان به دلایل مختلف ناچارند نقش سرپرست خانواده را بر عهده بگیرند و ما شاهد دختران و پسرانی هستیم که غیرتمندانه جور اعضای خانواده را به دوش میکشند، اما در اغلب اوقات آنها به عنوان ابرازی برای سوءاستفاده افراد سودجو و فرصتطلب مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
برخی اوقات هم آثار ضرب و شتم و کتککاری بر روی چهره کودکان سر چهارراه دیده میشود و اینها حاکی از این است که حتی با وجود درآمدی که با تلاش فراوان، در سرما و گرما به دست آوردهاند باز هم مورد بدرفتاری سرپرستان یا افراد بزرگتر از خود قرار میگیرند و این اتفاق جزئی از زندگی روزمره آنهاست.
تاثیر مستقیم و غیرمستقیم این بدرفتاریها، قرار گرفتن در معرض آلودگی مستقیم ناشی از دود خودروها، رقابت گاها شدیدی که باید با همسن و سالانشان برای فروش وسایل و کسب درآمد داشته باشند در کنار تاثیرات نامطلوبی که این نوع زیستن در ناخودآگاه این کودکان وارد میکند، آنها را به یک گروه ارزان و در دسترس برای بهرهمندی افراد سود جو و سوءاستفادهگر از آنها برای کسب درآمد از طریق کارهای خلاف بدل میکند.
جریان تا جایی پیش میرود که گاها پای این کودکان به جرایمی چون حمل و جابهجایی مواد مخدر یا شرکت در درگیری و نزاعهای خیابانی باز میشود که در نهایت محاکم قضائی و کانونهای اصلاح تربیت را در پیدارد.
همچنین با افزایش سن به دلیل محیط اجتماعی نامناسبی که در آن زندگی میکنند موضوعاتی چون مصرف سیگار، مواد مخدر یا رفتارهای پرخطری چون خالکوبی و تتو، حمل سلاح سرد و غیره در آنها ظهور پیدا میکند.
حال تصور کنید خانوادهای که والدین به طور مستمر در کنار فرزندان خود قرار داشته و تمام توان خود را برای تربیت مطلوب آن به کار بستهاند، وقتی فرزندشان به سن جوانی رسیده در فهم متقابل از یکدیگر و رسیدن به یک نظر مشترک که مورد توافق آنها باشد، سخت دچار مشکل هستند و این موضوع به یک دغدغه و نگرانی برای آن ها تبدیل شده است.
در عین حال نوجوان و جوانی را تصور کنید که در محیطی پرتنش با والدینی معتاد یا بد سرپرست رشد پیدا کرده و سعی میکند هیجانات خود را با شیوه و روشی که یاد گرفته ابراز نماید، قطعا به فراخور نوع زندگی، جوان حاضر سطح بسیار بالایی از هیجان خواهی را در خود دارد و همچنین به دلیل تجارب عقدههایی که در روند رشدی داشته میتواند به یک عامل خطرناک برای جامعه مبدل شود.
علیرغم اینکه گاها از دل این حجم از تنش و نگرانی افرادی کار آمد و توانا رشد پیدا کردهاند و این واقعیتی غیرقابل انکار است ولی تعداد این افراد در برابر آماری بالایی که آینده چندان مطلوبی را نداشتهاند قابل مقایسه نبوده و این در حالی است که هر یک از این کودکان میتواند به تنهایی به یک بمب متحرک تبدیل شوند که ممکن است ما در سالهای آتی شاهد انفجار آنها تحت عناوین مختلفی مانند اراذل و اوباش، سارق، فروشنده مواد یا دیگر هنجار شکنیها خطرناک در جامعه باشیم.
البته با زحمات بسیار و توجه گستردهای که به موضوع کودکان کار در جهان و کشور صورت گرفته روز 22 خرداد ماه مصادف با 12 ژوئن به عنوان روز حمایت از کودکان کار نامگذاری شده که احتمالا جلسات زیادی را مسئولان مربوطه برگزار کرده و گزارشهایی را در این خصوص ارائه میدهند، اما آیا میتوان ادعا کرد این کار دردی از این کودکان دوا کرده؟ با وجود مدت زمانی اندکی که از روز حمایت از کودکان کار سپری میکنیم اوضاع شهر از حیث وجود بیشمار کودکانی که در سطح شهر، معابر عمومی و چهار راهها در حال تکدیگری و فروش اقلام مختلف هستند مورد قبول است؟
آیا نمیتوان گفت که جامعه، دولت، دستگاههای متولی امر هم به اندازه والدین این کودکان و یا حتی بیشتر در تبدیل شدن آنها به یک بزهکار و خراب شدن زندگیشان در آینده مقصر هستند؟ فردی که شاید در شرایط مطلوبتر میتوانست به جایگاههای عالی علمی سیاسی حقوقی و غیره دست پیدا کند.
انتهای خبر/
دیدگاه ها