۰۹/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۳۰ پنجشنبه

صبح قزوین زندگینامه شهدای دانش آموز استان قزوین در یک نگاه+وصیت‌نامه
کد خبر: ۳۵۳۴۱۲ تاریخ انتشار: ۱۴۰۰/۸/۱۱ ساعت: ۱۴:۵۷ ↗ لینک کوتاه

به مناسبت هفته بسیج دانش‌آموزی؛

زندگینامه شهدای دانش آموز استان قزوین در یک نگاه+وصیت‌نامه

دانش آموزان قزوینی سهم مهمی را در دفاع از نظام به خود اختصاص داده‌اند و مردانه پای در میدان دفاع از آرمان‌های انقلاب گذاشتند و پرچم انقلاب را با دستان کوچک خود نگاه داشتند.

زندگینامه شهدای دانش آموز استان قزوین در یک نگاه+وصیت‌نامه

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ استان قزوین در دوران هشت سال جنگ تحمیلی بیش از 3 هزار شهید تقدیم انقلاب کردند که در این میان دانش آموزان سهم مهمی را به خود اختصاص دادند و مردانه پای در میدان دفاع از آرمان‌های انقلاب گذاشتند و پرچم انقلاب را با دستان کوچک خود نگاه داشتند.


در این گزارش مروری کوتاه داریم بر زندگینامه و وصیت نامه تعدادی از شهدای برجسته دانش آموزی استان قزوین.

محمد مهدی حاتمی‌ها، دهم شهریور ۱۳۴۸، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سیدرحیم، خواربار فروش بود و مادرش بتول نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم دی ۱۳۶۵، در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامد. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید: 
ای ملت غیور خداوند متعال به عهد خود وفا کرد و شما را بر دشمنان اسلام پیروز کرد بنابراین حالا شما هستید که باید با تمام توان خود این وعده‌ی الهی را حفظ کنید و با تمام قدرت و توان خود جلوی دشمنان اسلام را بگیرید و بدانید که کفر همیشه نابود خواهد شد و اسلام پیروز خواهد بود. ای کسانی که از صحبت‌های این بنده‌ی حقیر مطلع می‌شوید بیایید و در این جبهه‌ها که دانشگاه انسان‌سازی است شرکت کنید و به ندای «هل من ناصر ینصرینی» حسین (ع) لبیک بگویید و ای کسانی که هنوز به این انقلاب بدبین هستید برادرانه به شما نصحیحت می‌کنم که کمی به خود آیید و این قدر به دنبال دنیا نباشید زیرا که دنیا جای گذر است و هیچ ارزشی ندارد.

بدانید که این بدن ما برای مرگ ساخته شده و آخر آن هم مرگ است پس اگر این مرگ با توپ، تانگ، گلوله و خمپاره باشد به یقین بهتر و زیباتر است بنابراین انسان کمتر حریص به دنیا باشد بهتر و نیکوتر خواهد بود و ای دوستان عزیزم! بدانید که تمام لحظه‌ها همانند عقربه‌ی ساعت می‌گذرد و این عمر ما است که در این موقع به نقطه‌ی پایان نزدیک می‌شود پس باید حداکثر استفاده را از عمری که خداوند تبارک به ما عنایت کرده بکنیم و آن را وسیله‌ای برای نجات از عذاب آخرت و رسیدن به قربت الی الله نماییم.

مجید ربانی، یکم فروردین ۱۳۴۴، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمود، کارمند بود و مادرش صدیقه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و سوم مهر ۱۳۶۱، در ترجان سقز هنگام درگیری با گروه‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید:
از نهادهای انقلابی خواستارم رعایت اخلاق اسلامی را با برادران و خواهران خود بکنند، که از ایشان باید «چمران‌»ها ساخته شوند و چشم امید انقلاب همین‌ها هستند، تا منافقین کوردل بدانند که هدف ما اسلام راستین است؛ نه شرقی و نه غربی. ای امت حزب الله! به احدی اجازه‌ی کوچک‌ترین جسارت را به امام خمینی عزیز (س) ندهید. در پایان از خانم‌های بی‌حجاب خواهش می‌کنم که حجاب شان را رعایت کنند و از خانواده‌ام نیز خواهش می‌کنم که بعد از مرگ من گریه نکنند، که روح مرا سخت عذاب می‌دهد. از پدرم می‌خواهم که بعد از مرگ من، اگر دارایی ای دارم، به جنگ‌زده‌ها بدهد و از برادرم نیز می‌خواهم که درس خود را ادامه داده و در راه انقلاب کوشا باشد.

حسین ذوالقدر، پنجم اردیبهشت ۱۳۴۸، در روستای کماجین از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش دوستعلی، خواربار فروش بود و مادرش بتول نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید: 
شاید وصیت نوشتن برای جوانانی که هنوز عمری نگذرانده‌اند بسیار سخت باشد! هر لحظه باید خود را برای مرگ آماده کنیم و مرگ را در برابر دیدگان خویش قرار دهیم، همه این به یکطرف، لحظه بعد از مرگ را به خاطر می‌آوری که دیگر هیچ یاری نداری و تنها اعمالت گواهست و شهادتت کردارت!! پس چه خوب قبل از آنکه مرگ تو را ببرد و هیچ کاری از تو بر نیاید، به خویش بازگردی و خود را به ترازوی خویش بسنجی. وای بر تو، وای بر تو که تمام عمرت بی‌حاصل، تمام عمرت غریق در گناه و تمام عمر در پوچی و بیهودگی!

به کوله‌بارت که برای خود بستی نظر کنی و ببینی چه داری، هیچ! تمام عمر، غرق در گناه و شناور در اشتباه، بسان غریقی در لجنزاری که دیگر هیچ امید نجاتی ندارد، باید به انتظار مرگ بنشینی تا مرگ تو را دریابد. موقعی انسان می‌تواند ادعای حسین گونه بودن کند که یا یزید زمان را نابود کند و یا تنش در زیر تانک‌ها ساییده گردد و باری این بنده حقیر به فرمان حق گردن نهاده و پای در چکمه می‌کنم و خود را بنده‌ای از قافله حسین (ع) می‌دانم امیدوارم بتوانم نوای حسین را در صحرای کربلا به گوش جهانیان برسانم که: اگر ایمان ندارید لااقل جوانمرد و آزاده باشید. 

محمد علی تفضلی، یکم فروردین ۱۳۴۷، در شهر قزوین دیده به جهان گشود. پدرش حسن، آهنگر و جوشکار بود و مادرش صدیقه نام داشت. دانش‌آموز سوم راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به سر و پا، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید: 
الان که این وصیت‌نامه را می‌نویسم روز یکشنبه مورخه ۲۰/۱۱/۱۳۶۴ ساعت ۴ بعدازظهر است و ما در حال آماده شدن برای رفتن به عملیات هستیم. چون بالاخره باید از خانواده ما هم یک نفر شهید می‌شد که این افتخار هم نصیب من شد که در برابر خانواده شهدا سرافراز باشید و در آخر برای من گریه نکنید چون من خود خواستم که این سرنوشت من باشد. خدانگهدار تا روز رستاخیز.

رمضان تخت کش‌ها، ششم دی ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسن (فوت۱۳۵۰) پاسبان بود و مادرش کبرا نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و گردن، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش صمد نیز به شهادت رسیده است. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید:
از امت شهیدپرور می‌خواهم که وحدت کلمه را حفظ کنند که رمز پیروزی ما وحدت بوده و تداوم انقلاب اسلامی ما به وحدت بستگی دارد. امت شهیدپرور بدانند که تمام انبیا و اولیای خدا برای حفظ مکتب اسلام بهترین هستی خود را که همانا جان باشد فدا کردند بنابراین ما باید از اولیای خدا درس مبارزه و شجاعت بگیریم و همچنین از برادران و خواهران حزب الله می‌خواهم که در مراسم و مجالس مذهبی فعالانه شرکت نمایند و جبهه و جنگ را فراموش نکنند که به درستی عزت و شرف ما در گرو همین مبارزات است و آگاه باشیم که خداوند با این مشکلات و مصایب می‌خواهد بندگان مؤمنه‌اش را امتحان کند. با توجه به این که تمام کفار و مشرکین و منافقین در مقابل اسلام قرار گرفته‌اند قصد شکست اسلام را دارند بر خود لازم دیدم که به ندای قرآن و ولایت فقیه لبیک گفته و برای رفع تجاوز به جبهه‌های حق علیه باطل بشتابم و به این وسیله قدمی برای حفظ اسلام و مسلمین برداشته باشم.

سعید پایروند، بیست و چهارم فروردین ۱۳۴۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش ابوالفضل، راننده بود و مادرش خدیجه نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته ریاضی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید:
هدف و انگیزه من از رفتن به جبهه، مسؤولیتی بود که بر دوشم سنگینی می‌کرد و در این برهه از زمان که ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» حسین (ع) بار دیگر از صحراهای کربلای ایران به گوش می‌رسد، بر خود واجب دانستم که به جبهه بیایم تا شاید بتوانم کوچک‌ترین کمکی به انقلاب نمایم؛ زیرا جبهه، محل نور و محلی است که در آن معنویت نمایان است و محلی است که انسان کلاً عوض می‌شود و محلی است که از خانه‌ی انسان بهتر و جاذبه‌اش بیشتراست و انسان در جبهه با چهره‌های نورانی و بشاشی روبرو می‌شود که شاید در شهر و در پشت جبهه نتوان آنها را دید. جبهه، محلی است که عاشقان زیادی تربیت کرده است که همگی در امتحان خود قبول شده‌اند.

سید ابوالفضل پرپینچی، دوم بهمن ۱۳۴۷، در روستای قلعه‌هاشم‌خان از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش سید یوسف، معلم بود و مادرش زهرا نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر قزوین به خاک سپرده شد. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید: 
به خواهر و برادرانم می‌گویم که: سخنی با ملت ایران دارم و آشنایان و دوستان: ای ملت حزب‌‌الله! مبادا کاری که کوفیان به ظاهر مسلمان با امام حسین (ع) کردند با نایب مهدی (عج) بکنید و او را در مقابل دشمنان تنها گذاشته و دیگر چیزی به اسم اسلام در کشورمان باقی نماند محکم و استوار باشید همان طور که تاکنون ایستاده‌اید تا انقلاب به صاحب اصلی آن برسانید و در رکاب او برای جهانی کردن دین حق اسلام که از وعده‌های خداوند است جامه‌ی عمل به خود بگیرد و ای محتکران، گرانفروشان، قاچاقچیان و ای ... کسانی که می‌خواهید این کشور را به فساد و آلودگی بکشانید، این را بدانید به زودی خشم ملت در این دنیا شما را فرا خواهد گرفت و در آن دنیا هم خشم الهی، آیا شما برای چند روز زندگی آلوده و کثیف خود این کارها را می‌کنید؟

آیا شما می‌خواهید با خود ثروت به آن دنیا ببرید، ولی هنوز هم دیر نشده، توبه کنید که خداوند و این ملت توبه شما را می‌پذیرد. بارالها! چگونه می‌توانستم پاس این لطفها و نعمات تو را بدهیم و راهی جز نثار جان ناقابل نداشتم. بارالها! مرا جزو شهیدان به حقت قرار ده و در جوار رحمت حق خود جای ده. ان شاء الله خدایا! من از تو درخواست می‌کنم که مرا مفقودالاثر بگردان، چون من می‌خواهم مانند دوستان هم پیمانم به آن دنیا بروم. به امید پیروزی رزمندگان کفرستیز و جان بر کف. 

مجتبی اسدالهی، هفتم دی ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش ابراهیم، کشاورز بود و مادرش عالیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم تیر ۱۳۶۱، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش علی‌اکبر نیز به شهادت رسیده است. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید:
از خواهران عزیزم مى‏خواهم همچون زینب باشند. ان الله یحب الصابرین. خداوند صبرکنندگان را دوست دارد. از شما مىی‌خواهم که با دشمنان داخلى و خارجى و ضد انقلابیون و فاسدین تا آخرین قطره خونتان مبارزه کنید و از پاى ننشینید. و به پدر و مادرم وصیت مى‏کنم از شهادتم ناراحت نبوده و با دشمنان امام خمینى و اسلام مبارزه کنید. ما جوانان ایران باید در راه امام خمینى با مشرکان مبارزه کنیم تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدى(عج) برسانیم، و به دست او بسپاریم و بنا به فرموده امام: چنانچه بکشیم و یا کشته شویم پیروزیم. و باز هم از پدر و مادرم مى‏خواهم اگر شهید شدم، ناراحت نبوده و براى امام عزیز دعا کنید و براى پیروزى تمامى جبهه‏‌هاى حق علیه باطل و براى فرج حضرت مهدى دعا کنید.

ایرج آموخت، بیست و هشتم شهریور ۱۳۴۷، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش امیدعلی ( شهادت ۱۳۶۴) و مادرش شاه‌صنم نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به قلب، شهید شد. مدفن او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید:
ای عزیزانم! بعد از شهادتم لباس عزا بر تن نکنید و در مجلسم عزاداری آن چنانی نکنید که مردم خیال بکنند که مرده‌ام، نه ؛در مجلسم شاد باشید و بگویید او زنده است، چون که شهید قلب تاریخ است اگر جسم و جان من پیش شما نیست روحم در نظرتان است بعد از شهادتم لباس سیاه بر تن نکنید من به معشوقم رسیده‌ام عشقم الله است و من بنده او هستم و حجله‌ی عزای من حجله‌ دامادی من است. شما پدر عزیزم! در دوران کودکی و جوانیم برایم زحمت زیادی کشیدی و من لیاقت جبران آن را نداشتم امیدوارم که مرا ببخشید و بعد از شهادتم مرا دعا کنید که خداوند من حقیر را به درگاه هستی بپذیرد. وصیت دیگر من این است که همیشه گوش به فرمان رهبر باشید و از امام خمینی در هر موقعیت دفاع و حمایت کنید و همواره راه شهیدان را ادامه دهید.

سید مهدی ابراهیمی، سی‌ام شهریور ۱۳۵۱، در روستای کی‌جین‌خرقان از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سیدموسی، روحانی بود و مادرش بهجت نام داشت. دانش‌آموز اول متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت چهاردهم خرداد ۱۳۶۷، در شیخ‌محمد عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر زادگاهش به خاک سپرده شد. 

گزیده ای از وصیت نامه شهید: 
شما دوستانم! قدر این انقلاب را ـ که ثمره‌ی به خون تپیدن هزاران لاله‌ی پرپر است ـ بدانید و نگذارید با طولانی شدن جنگ ـ خون اینان پای‌مال شود و در جبهه‌ها شرکت کنید، تا نگذارید خون آن‌ها با توطئه‌های سوء، از میان برود. «بیایید به خدمت خورشید بی‌ریا برویم/ به جاودانگی عشق ماندگار شویم/ اگر به بال شهادت از این سرا برویم/ هوا، هوای لطیفی است برای کوچیدن/ دگر بهانه میاور بیا، بیا برویم» می‌دانم که راهم را ادامه خواهید داد؛ اما سعی کنید که همه‌ی کارهای‌تان برای رضای خداوند باشد و هیچ انتظار و توقع بی‌جایی نداشته باشید. 

انتهای پیام/ 1300

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان