زائران با ریخته شدن آب جوش بر سرشان غافلگیر شدند. نیروهای امنیتی سعودی باتوم به دست بهطرف آنها آمدند. حجاج در تله آل سعود گیر کردند.
علیاکبر در سال 1342 به دنیا آمده بود. وی از همان دوران کودکی در کنار تحصیل، وردستی پدر را میکرد و بهمرور میرفت تا مثل میرزاتقی به خیاط قابلی تبدیل شود. سال 1360 همسر صفیه خانم به رحمت خدا رفت و او را تنها گذاشت.
علیاکبر وقتی به 18 سالگی رسید برای خدمت سربازی، به ارتش پیوست و در جبهه حضور یافت. وی در شانزدهم شهریور ۱۳۶۴، در اشنویه سوار بر خودرو حامل مهمات بود که ناگهان براثر اصابت توپ نیروهای عراقی به شهادت رسید. صفیه پس از شنیدن این خبر، بااینکه شهادت را عنایتی از جانب خداوند میدانست، نتوانست جلوی بارش اشکهایش را بگیرد و ضجه نزند. آنقدر اشک ریخت تا ناخوش و بیمار شد. درد صفیه بیش از مادرانِ دیگر شهدا بود؛ اثری از پیکر علیاکبر به دست نیامده بود و چشمان منتظر صفیه به در بود و گوشش به صدای زنگ تلفن تا شاید خبری، نشانهای، ردی از پیکر پسرش بیابد. او به دنبالی مرهمی برای زخمش، احرام بست که به دیدار خانه خدا برود.
روز موعد فرارسید. قرار بود مسافران از حرم آمنه خاتون با اتوبوس به فرودگاه مهرآباد حرکت کنند. منقلهای اسپند دور سر مسافران و داخل اتوبوسها چرخانده شد. دیدهبوسیهای آخر به اتمام رسید. اشکهای یواشکی و سفارشهای درگوشی بعضی بدرقه کنندگان، با حرکت اتوبوس، تبدیل به گریه بلند و فریاد صلوات شد.
روز جمعه بود؛ 9 مرداد 1366 مصادف با 6 ذیالحجه 1407 ! زائران خود را برای انجام اعمال برائت از مشرکین آماده کردند. نجواهایی بین کاروانها افتاده بود؛ «به شرطهها آمادهباش دادهاند ... عربستان گفته امسال اجازه شعار علیه کشورهای دیگر را نمیدهد ...»
اوضاع شهر مکه معمولی نبود. انگار همه راهها به عمد بسته شده بود. ماشینها طوری در مسیر اصلی راهپیمایی پارک شده بودند که بهزحمت میشد از بین آنها عبور کرد.
برنامه راهپیمایی، ساعت 16 و 30 دقیقه شروع شد. جانبازها روی ویلچر بهصف اول برده شدند. مردان وزنان در صفوف جدا از هم حرکت میکردند. زائران ایرانی و بعضی از زوار خارجی با پلاکاردهایی که شعارهای ضدآمریکایی و اسرائیلی داشت، به راه افتادند.پیکر مطهر این بانوی صابره به زادگاهش انتقال یافت و پس از مدتها چشم انتظاری، عاقبت در گلزار شهدای پسرش به خاک سپرده شد و آرام گرفت.
انتهای پیام/6001
دیدگاه ها