۱۰/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۳۱ جمعه

صبح قزوین حاضريم سودان را فدا کنيم تا ايران بماند/ ایرانی ها قدر عزتی را که انقلاب به آنها داده نمی دانند
کد خبر: ۳۵۱۴۰ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

گزارشی خواندنی از «سيد محمد النور الزاکي»، مسلمان سوداني:

حاضريم سودان را فدا کنيم تا ايران بماند/ ایرانی ها قدر عزتی را که انقلاب به آنها داده نمی دانند

سيدمحمد، سياه‌پوست است، اما نور معنويت در چهره‌اش موج مي‌زند. طلبه‌اي است فاضل و باسواد و از همه اين‌ها مهم‌تر، بابصيرت. اوضاع سياسي ايران و جهان و اسلام را خوب مي‌شناسد و سخت شيفته‌ي آرمان‌هاي امام است.

حاضريم سودان را فدا کنيم تا ايران بماند/ ایرانی ها قدر عزتی را که انقلاب به آنها داده نمی دانند

به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی صبح قزوین، سودان بزرگ‏ترين کشور قاره‏ي آفريقا و دومين کشور عرب بعد از الجزاير است.
در قرن نوزدهم ميلادي، سودان منطقه‏اي ملوک‏ الطوايفي بود که بر هر بخش آن، امير، شيخ يا ملکي حکومت مي‏ کرد و به مجموعه‏ ي آن سودان مي‏ گفتند.
هيچ‏کدام از اين طايفه‏ ها تحت امر يک حکومت مرکزي نبودند و مستقل از هم عمل مي‏ کردند.

در اين زمان، غلبه‏ ي استعمار انگليس، اشغال سودان به دست مصري‏ها براي سلطه بر معادن طلا و برقراري نظام بردگي، و وابستگي رؤساي قبايل و حاكمان محلي به انگليسي‏ ها، مردم را واداشت تا به رهبري يکي از سادات حسني به نام «محمد احمد مهتدي»، معروف به «مهدي سوداني» -که در ميان مردم از قداست بسياري برخوردار بود و ادعاي مهدويت کرده بود- عليه مصري‏ها و انگليسي‏ ها قيام کنند.

مهدي سوداني از اصول و انديشه‏ هاي «سيد جمال‏ الدين اسدآبادي» پيروي مي‏ کرد و قصد داشت که يک حکومت اسلامي در سودان ايجاد کند.
بسياري از مردم سودان که در فقر و فلاکت به سر مي‏ بردند، به او پيوستند و مهدي سوداني توانست به کمک ياران خود –که آن‌ها را «انصار» ناميده بود- شکست سختي به انگليسي‏ ها وارد کند.

اين بزرگ‏ترين شکست انگليسي‏ ها در آفريقا و جهان عرب بود و در اين نبرد، ژنرال «گوردون»، سرکوب‏ کننده‏ ي حرکت‌ها در چين و هندوستان، به دست خود مهدي سوداني کشته شد.
محمد احمد توانست سودان را يک‌پارچه کند و همه را زير حکومت مرکزي ببرد.

شمال سودان، آب‏ وهوايي گرم و خشک داشت، ولي قسمت جنوبي آن به‏ دليل نزديکي به خط استوا پوشيده از جنگل، باتلاق و پر از حيوانات درنده بود.
هم‌چنين ساکنان جنوب سودان از نظر فرهنگي و نژادي هم با ساکنان شمال متفاوت بودند؛ بنابراين عرب‏ هايي که وارد سودان شده بودند، در همان منطق شمالي که شباهت بسياري به سرزمين عربستان داشت، ساکن شدند.
زماني‏که محمد احمد، دولت اسلامي را تشکيل داد، تعدادي از ساکنان جنوب را به شمال آورد و به‏ آن‌ها آموزش ديني داد يا استاداني را به جنوب فرستاد و در آن‌جا مدرسه، مسجد و.
.
.
تأسيس کرد؛ به‏ اين‏ ترتيب برخي از جنوبي‏ ها که نه مسلمان بودند و نه مسيحي، مسلمان شدند.

پس از مرگ محمد احمد، حکومت به‏ دست يکي از دوستان نزديک و صميمي‏ اش افتاد، ولي ديگر از آن آرمان‏ ها و هدف‏ هايي که محمد احمد برايشان قيام کرده بود، فاصله گرفت تااين‏که انگليسي‏ ها طومار آن را در هم پيچيدند.

محمد احمد در جواني به قبيله‏ ي «بگارا» (بقارا) -كه مقتدرترين قبيله‏ ي سودان بود- رفت.
او همواره از مردي كه جهان را پر از عدل و داد مي‏ كند، سخن مي‏ گفت و ستمديدگان را بشارت مي‏ داد.
افراد اين قبيله او را تقديس مي‏ كردند.
او که عملاً و نظراً به تصوف گرائيده بود، بعد از مدتي با مرشد خود، اختلاف پيدا کرد و توانست با رياضت و زهد خاصي، عده‏ اي را به دور خود جمع کند.
روزي در چهل‏ سالگي، كسي به او گفت: «اي بزرگوار! شايد تو خود مهدي موعودي؟» محمد ابتدا انكار كرد، ولي رفته‏ رفته خود را مهدي خوانــد.

رساله‏ هايي در طريقه‏ ي خاصي نوشت و براي مريدانش فرستاد و خود را مأمور به اشاعه‏ ي دين اسلام در کل زمين و ترويج احکام حقيقي پيامبر، به امر خدا دانست.
مردم هم كه از بــرده‌فــروشي و ستم مصــري‏ها و انگليسي‏ ها بــه ستــوه آمده بودند، ادعايش را پذيرفتند.

مصاحبه زیر که با «سيدمحمد النور الزاکي»، مسلمان سوداني صورت گرفته را می خوانید:

از سودان جنوبي بگوييد علت جدا شدن آن از کشور سودان چه بود؟

مردم سودان جنوبي از نظر فرهنگي و نژادي با مردم شمال آن متفاوت بودند حدود  35 درصدِ مردمِ سودان جنوبي، مسيحي، 35 درصد مسلمان و بقيه لائيک، بي‌دين و پيرو اديان جادويي هستند، برخي از اديان ابتدايي و بومي آفريقا هم که ما فکر مي‌کرديم ديگر فراموش و ريشه‏ کن شده‏ اند، در آن‌جا وجود دارند؛ مثل پرستش درخت يا نياکان خود.
اين مناطق، توسعه نيافته‏ اند، ساکنان آن‌ها هيچ آموزشي نديده‏ اند و به همان حالت اوليه زندگي مي‏ کنند.

در سال 1955 ميلادي، کليسا با حمايت انگليس، ساکنان جنوب را ترغيب کرد تا از حکومت مرکزي، اعلام استقلال کنند.
از آن‌جا که 70درصد ذخاير نفت سودان و سرچشمه‏ ي رود نيل در جنوب آن قرار داشت، اين منطقه اهميت ويژه‏ اي داشت.
اين مبارزه پنجاه سال ادامه پيدا کرد تااين‏که بالاخره در سال 2005، سودان جنوبي به‏ عنوان کشوري مستقل، از سودان جدا شد.

در طول اين سال‏ها انگليسي‏ ها تمام مسلمانان سودان جنوبي را از شمال و مسلمانان سودان را از جنوب برگرداندند و ارتباط اين دو کشور را کاملاً قطع کردند.
برخي از ساکنان جنوب را براي ادامه‏ ي تحصيل به اروپا فرستادند، مدارس کليسايي و تبشيري در جنوب تأسيس کرده و مسجدها را به کليسا تبديل کردند.
اکنون استفاده از نام‏هاي اسلامي و عربي و پوشيدن دشداشه در سودان جنوبي ممنوع است.

دين و آيين سوداني‏ها چیست؟

بيش‌تر مردم سودان، مسلمان هستند و تنها يک يا 2درصدشان مسيحي‏ اند.
مسلمانان هم سه دسته‏ اند؛ دسته‏ ي اول شيعيانند که تولّي و تبري دارند و شريعت و احکام را کامل انجام مي‌دهند؛ يعني ملتزم به اصول و فروع تشيع هستند و اصول پنج‏گانه و فروع ده‏گانه‌ را قبول دارند.
به آن‌ها «مستبصرين» هم مي‌گويند که درصد بسيار کمي دارند.

گروه دوم، خود را شيعه مي‌دانند، اما درواقع شيعه نيستند.
آن‌ها با اهل‌بيت(ع) و مباحث اعتقادي اصلاً کاري ندارند و تنها در جريان خط سياسي مقاومت هستند.

مثل علوي‏‏‏‏‏هاي سوريه و ترکيه؟

خير! آن‌ها در زمينه‏ ي عبادات، مانند اهل سنت و پيروان مذهب حنفيه يا مالکي رفتار مي‏ کنند، ولي خود را «شيعه‌ي سياسي» مي‌نامند يعني مي‏ گويند، ما خط و فکر امام را قبول داريم، عليه استکبار قيام مي‏ کنيم و با مستضعفان هستيم، ولي در زمينه‏ ي اعتقادي پيرو مذاهب اهل سنت هستند.

بسياري از آن‌ها کودکانشان را خميني، خامنه‏ اي يا حسن نصرالله مي‏ نامند، اما فقط بُعد سياسي انقلاب اسلامي را قبول دارند.
بيش‌ترشان متأثر از فاطميون مصر هستند و دو گروهند که «اخوان ‌المسلمين» يکي از آن دو است پيروان مهدي سوداني هم که حزب بزرگي به نام «انصار المهدي» دارند، جزو همين گروهند؛ اخوان ‌المسلمين وهابي نيستند، ولي برخي از باورهاي سلفي‏ها را قبول دارند؛ مثل احترام نگذاشتن به صالحين و اوليا، شرک دانستن زيارت قبور و.
.
.

گروه سوم هم که «صوفي» ناميده مي‏ شوند، خود را شيعه نمي‏ دانند، اما از گروه دوم شيعه‌ترند آن‌ها قائلند که رياست و رهبري مذهبي از معنوي جداست و مي‌گويند، علم دو نوع است؛ طريقت و شريعت.
علم شريعت را مي‏ توانيم از هر که بگيريم، ولي پيشوايان علم طريقت -که همان علم لدنّي است و ما را به خدا مي‌رساند- اهل‌بيت(ع) هستند.
آن‌ها اهل‌بيت(ع) را امامان خود مي‌دانند، اما ديگران را هم قبول دارند؛ يعني از دشمنان اهل‌بيت(ع) برائت نمي‌جويند، 60درصد مردم سودان جزو اين گروه بوده و همه يا بيش‌ترشان سادات هستند.
تعداد کمي از مردم سودان هم وهابي هستند.

يعني مي‏توان سودان را يک کشور شيعي ناميد؟

بله! به همين دليل است که «يوسف قرضاوي» مي‌گويد، سودان را از چنگ شيعيان درآوريد، سودان دارد شيعه مي‌شود درست است که تعداد گروه اول کم است، ولي گروه سوم خيلي به آن‌ها نزديک اند.
الآن مدتي است که در طول سال، چهارده جشن براي چهارده معصوم(ع) مي‏ گيرند يا مي‌گويند، بايد رفتن به زيارت را احيا کرد و زنده نگه‌ داشت.
تبرک و توسل را قبول دارند و خيلي عليه وهابيان عمل مي‌کنند، ولي گروه دوم اصلاً با وهابي‌ها کاري ندارند و شايد با آن‌ها همراه هم مي‏ شوند.

شما جزو کدام گروه هستيد؟

ان‌شاءالله‌ که جزو گروه اول هستم.

با آغاز قيام در سودان، بيداري اسلامي در مصر و کشورهاي ديگر هم اتفاق افتاد شايد به‏ دنبال اين بيداري اسلامي، سودان هم يک‏پارچه شود.
نظر شما چيست؟

خود حاکمان سودان شمالي، زمينه‌ساز اين جدايي شدند.
برخي از اين حاکمان که از اسلام‏گرايان افراطي حمايت مي‏ کنند، مثل «عمر البشير»، بين مردم سودان منفورند.
برخي از آن‌ها به‏ دليل ظلمي که به مردم؛ مخصوصاً مخالفانشان روا داشتند و به‏ علت تبعيض و فساد اداري و مالي، چندان محبوب نيستند.
آن‌ها اقتصاد سودان را تخريب کردند.

 70درصد خاک سودان، قبل از تجزيه، خاک درجه يک کشاورزي در جهان بود؛ يعني هرچه در زمين مي‏ کاشتي، مي‌روييد.
زمينش مسطح بود و آب و باران زيادي داشت.
هميشه روابط خوبي بين ايران و سودان برقرار بوده است، ولي هيچ ‏وقت از آن به‏ نفع تشيع استفاده نشده است.

با اين‌که از نظر فرهنگي ايران بر سودان تأثير دارد.
.
.

بله، درست است.
البته ايران در برخي مسائل، بر کل جهان اسلام تأثير گذاشته است؛ به‏ ويژه در بُعد سياسي، اما در بعد اعتقادي نتوانسته تأثير بگذارد.
شايد دليل آن، تفاوت زباني، فرهنگ خاص ايراني‏ ها و يا موضع مخالفاني در اين جوامع و کشورهاي بيگانه است که نمي‌خواهند ايران با بقيه کشورها ارتباط داشته باشد.
البته الآن کمي اوضاع فرق کرده و فرهنگ ايراني در برخي کشورهاي شمال آفريقا به‏ شدت در حال نفوذ است.

مي‏ گويم فرهنگي ايراني، نه فرهنگ تشيع؛ چون قائل به تفکيک ميان ايراني بودن و شيعه بودن هستم.
مرا ببخشيد که با اين صراحت مي‏ گويم، ولي متأسفانه ايراني‌ها به‏ خوبي شيعه نشده‏ اند.
براي خيلي از آن‌ها آرمان تشيع مهم نيست.
انقلاب اسلامي از برخي از اهداف خود کوتاه آمده و مماشاتي با جامعه کرده است؛ درحالي‏که فرهنگ تشيع بايد ديدگاه‏ هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي ايران را شکل بدهد تا کل کشور تبديل به مدينه‏ ي فاضله شود.

با اين‏که ايراني‏ ها در برخي از مسائل فکري، صنعت و تکنولوژي رشد قابل توجهي کرده‏ اند، ولي هنوز در تاريخ گذشته‌شان زندگي مي‌کنند.
آن‌ها در تعامل با کشورهاي ديگر، مرتباً مي‌گويند، ما فلان بوديم و فلان داشتيم.
البته شهيد مطهري در مبارزه با اين تفکر، خوب کار کرده است.

اگر اکنون، شمال آفريقا تاحدي به تشيع رو آورده است، به‏ دليل جنگ  33روزه است.
آن‌ها هرچه داشتند، تجربه کردند و آزمودند، ولي به نتيجه نرسيدند؛ بنابراين پس از چهارده قرن به تشيع رو آوردند.
ديدند تنها چيزي که باقي مانده است، تشيع است.

بااين‏حال باز هم ايران ام‌القراي جهان اسلام است.
همان جوان‌هايي که گفتم کاري به دين و ديانت ندارند، مدافع انقلاب اند و اگر پايش بيفتد، با همان حس ملي و تعصبات خاص خود، قبل از همه در صف اول جنگ مي‌ايستند و شهيد مي‌شوند.

13920121000546_PhotoA

آيا جنگ ايران و عراق توانست شناخت مردم سودان را درباره‏ي شيعه بيش‌تر کند؟

شايد بتوانم بگوييم که اين جنگ، بزرگ‏ترين جلوه‏ ي پايداري نظام اسلامي ايران است.
شما خود مي‏ دانيد که چه‏ قدر تبليغات منفي از جنگ ايران و عراق زياد است.
ايران را تجاوزگر معرفي مي‏ کنند و الآن هم اصلاً از ايران ياد نمي‌کنند؛ چون مي‌دانند که اگر زمينه‏ ي رسانه‏اي فراهم شود، ايران مي‌تواند محصولات خود را عرضه کند.
بيش‌تر محصولات ايران هم البته به زبان فارسي و براي مردم خودش است؛

به همين دليل من فکر مي‌کنم که سوداني‌ها آشنايي چنداني با جنگ ايران و عراق ندارند و شايد حتي ديدشان بيش‌تر منفي باشد.
در زمان جنگ هم، «جعفر نميري» بر سودان حکومت مي‏ کرد که هم‏کاري نزديکي با صدام داشت؛ براي همين تعدادي از سوداني‏ ها به ارتش عراق پيوستند و ايراني‏ ها توانستند برخي از آن‌ها را اسير کنند.

در اواخر جنگ و در سال 1985، جعفر نميري سرنگون شد و «صادق المهدي» به روي کار آمد.
او تنها حاکم عربي بود که به صدام گفت، داري اشتباه عمل مي‏ کني، و طرحي براي آشتي ايران و عراق داشت.
صدام هم مانده بود که با او چه کند.
رفته‏ رفته به‏ دنبال فعاليت‏هاي اخوان المسلمين و «جبهه‏ ي ملي اسلامي» به رهبري «حسن الترابي»، مردم تاحدودي با مشکلات جهان اسلام آشنا شدند و زماني که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد، خيلي خوش‏حال شدند.
سودان نخستين کشوري بود که پس از جنگ، يک هيأت رسمي متشکل از 280 نفر به ايران اعزام کرد.

ايران هم که تا شش، هفت سال پس از انقلاب، درگير جنگ بود، نتوانست هيچ اقدام فرهنگي‏ اي بکند؛ ولي وقتي انقلاب را تثبيت و پايه‏ هاي آن را مستحکم کرد، به‏ سمت خارج مرزها حرکت کرد.
وقتي انقلاب به پيروزي رسيد، مردم با امام آشنا شدند؛ بنابراين وقتي ايشان به ملکوت اعلي پيوستند، مردم ايشان را مي‌شناختند؛ بااين‏حال، شناخت هنوز کم است و در حد نخبگان، فرهيختگان و دانش‏جويان است.

اشاره کرديد ايران پس از انقلاب، درگير جنگ بود و هيچ اقدام فرهنگي‌اي نکرد نظر سوداني‌ها درباره‌ي جنگ چيست؟

کسي درباره‏ ي آن صحبت نکرد.
الآن که شما داريد فعاليت رسانه‏اي مي‌کنيد؛ اميدوارم اين محصولات را به زبان‌هاي ديگر هم عرضه کنيد تا ديگران هم از آن‌ها مطلع شوند.
شما بايد ارزش‌ها، فداکاري‌ها، اشک‏هايي که از ترس خدا در شب جاري شده و خون‏هايي را که در راه خدا ريخته شده است، به ديگران بگوييد.
اين‌ها بي‏ نظير بودند و در هيچ جنگي رخ ندادند؛ جز در کربلا.
حتي در صفين هم اين‌طور نبوده است.
ما فکر مي‏ کرديم که جنگ ايران و عراق، جنگي ميان دو ارتش بوده که اصلاً بحث دين و جهاد در راه خدا در آن مطرح نبوده است.
اين بايد گفته شود.

 شما در زمينه‏ ي دفاع مقدس، فعاليت فرهنگي مي‏ کنيد، ولي اين فقط در داخل کشور خودتان و به زبان فارسي است.
در کل دنيا فقط صد ميليون فارسي‏ زبان داريم که آگاه شدند و بقيه نه.
شما در بُعد رسانه، ضعيف عمل کرديد.
ما در کشور خود، شيعه بوديم، اما وقتي به اين‌جا آمديم، اين مسائل را فهميديم.
بسياري از شيعيان جهان از اين موضوع بي‏ اطلاعند.
الآن جهان تبديل به يک دهکده شده است و اخبار و اطلاعات به‏ سرعت پخش مي‌شوند، ولي در گذشته اين‏طور نبود؛ دولت‌ها کنترل مي‌کردند تا آن حرفي را که نمي‌خواهند، به کسي نرسد.

البته اکنون مقاومت و پايداري جمهوري اسلامي و پيشرفت‌هاي آن در تمام زمينه‌ها يکي از معرفه‌هاي انقلاب اسلامي است که بسيار هم تأثيرگذار است.
ملت‏ها در اين يکي، دوساله به خودباوري رسيده‏ اند و اگر قبلاً يک راه‏پيمايي مي‌کردند و سرکوب مي‌شدند، الآن مي‌گويند، ما مي‌توانيم.
اين «ما مي‌توانيم» مال امام است.

اين پيام امام چه‌طور به شما رسيد؟

يک سري مجله‌ به زبان عربي بودند که افکار امام را چاپ و در جهان منتشر مي‏ کردند؛ مثل مجله‏ ي «العالم»، چاپ لندن، به دبيري دکتر «سعيد محمد الشهابي» که اهل بحرين بود.
اين مجله، يک مجله‏ ي تحليلي- سياسي بود که چند صفحه‏ ي آن به ايران اختصاص داشت و مابقي جريان‏هاي سياسي جهان را با ديد جمهوري اسلامي مطرح مي‌کرد.
دو مؤسسه به نام‏هاي «البلاغ» و «‌البعثه» هم که هر دو وابسته به مرکز نشر آثار امام بودند، يا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، صحبت‌هاي امام و رهنمودهاي سياسي ايشان به زمامداران را در قالب کتاب منتشر و توزيع مي‏ کردند.

رهبران ما اين پيام را شنيده بودند و مي‏ گفتند، درست است؛ ما مي‏ توانيم، ولي صبر کنيم و ببينيم اين حرف تا کجا بُرد دارد و نتيجه مي‏ دهد.
وقتي ديدند که در اين سي سال، ايران هر روز رشد بيش‌تري مي‏ کند تا آن‌جا که ماهواره به آسمان مي‏ فرستد، فهميدند اين‌ ما مي‌توانيم، ايستادگي در مقابل غرب و محکوم کردن آن، کمک نگرفتن از آن‌ها و ياري مستضعفان درست است و شعار نيست.

پيش از اين‌که شيعه شويد، جزو کدام گروه بوديد و چه شد که شيعه شديد؟

من و خانواده‏ ام جزو گروه سوم بوديم.
عمويم، «سيدمجاهد الزاکي» که استاد دانشگاه است، در سال 1984؛ يعني پنج سال بعد از پيروزي انقلاب، شيعه‏ ي خميني شد، سازماني تأسيس کرد و در حمايت از انقلاب اسلامي، مجله‏ ي «الکلمه» را – که مانند مجله‏ ي العالم‏ بود- منتشر کرد؛ اما با گذشت زمان، شيعه‏ ي علي(ع) شد.
بعد از ايشان، عموي ديگرم و برادر بزرگ‏ترم شيعه شدند و از آن پس، تشيع در خانواده‏ي ما جاري شد.
شش، هفت سال بعد؛ يعني زماني که سيزده، چهارده ساله بودم، من هم شيعه شدم.

شما چه؟ آيا شيعه‏ ي خميني هستيد؟

زماني که من شيعه شدم، رايزنان فرهنگي ايران، فعاليت فرهنگي‏ چنداني در سودان نداشتند و معرفان خوبي براي انقلاب نبودند.
دوستدار امام و آرمان‏هاي انقلاب بودند، ولي فعاليت زيادي نمي‏ کردند؛ مثلاً انتشار مجله‏ اي که خودشان به راه انداخته بودند، کم‏کم متوقف شد.

 بسياري از آن‌ها به‏ دليل اوضاع بد مالي و مشکلات ديگر، به‏ دنبال منافع شخصي رفتند.
تنها مبلغان ايراني که در زمينه‏‏ ي مسائل فرهنگي هم فعاليت مي‏ کردند، شيرازي بودند که از نام جمهوري اسلامي و محبوبيت امام استفاده مي‏ کردند، اما ديدگاه خوبي درباره‏ ي نظام، امام و آقا نداشتند.
تا طرف شيعه مي‌شد، نگاهش را به ايران منفي مي‏ کردند.
آن‌ها خيلي تبليغ مي‏ کردند، به‏ حدي‏ که وقتي شيعيان سودان بيش‌تر شدند، بيش‌ترشان شيرازي بودند.

رفته رفته کساني که شيعه شده بودند، ديدند کساني که به نام انقلاب، امام خميني و آقا به سودان مي‌آيند، اصلاً در اين وادي‏ها نيستند؛ بنابراين دلسرد و متوقف شدند.
ما از اول شيعه‏ ي خميني بوديم، ولي اين به اين معني نيست که ما خوب کار مي‏ کرديم يا خط امام خميني در آن‌جا خوب کار مي‌کند؛ نه متأسفانه.

برگرفته از ماهنامه امتداد- شماره 76، دي 1391

انتهای پیام/2002

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان