۱۶/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۰۶ پنجشنبه

صبح قزوین اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار باهات بگم
کد خبر: ۳۵۰۲۹ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

به مناسبت سالگرد حسین پناهی:

اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار باهات بگم

معروف ترین نمایشنامه پناهی "دو مرغابی در مه" بود که خود در آن به ایفای نقش پرداخت و خوش درخشید. وی دیالوگ های سریال امام علی (ع) را نوشته و خود نیز در آن سریال بازی کرده است.

اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار باهات بگم
شناسنامه من حسینم پناهی ام من حسینم , پناهی ام خودمو می بینم …خودمو می شنفم تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار باهات بگم سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو ها؟! حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد.
پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیت‌الله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت.
چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسئله‌ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است (روغن محلی معمولاً در تابستان از حرارت دادن کره به دست می آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است)، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده‌اش را باید تأمین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را دربیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد.
بعد از این اتفاق بود که حسین علی‌رغم فشارهای اطرافیان نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.
وی در سال 1354 دروس حوزوی را رها کرده و برای آموزگاری در شوشتر بار سفر بست و برای مدت یک سال در آن شهر ماند.
این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.
حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه‌نویسی را گذراند.
پناهی در سال 1356 به روستای دکوژه بازگشت و ازدواج نمود.
او دارای سه فرزند به نام های لیلا، آنا و سینا می باشد.
با شروع جنگ تحمیلی وی در سال 1359 به جبهه رفته و در بخش های فرهنگی آن به فعالیت پرداخت.
وی به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می‌بارید و طنز تلخش بازیگر نقش‌های خاصی بود.
اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود.
و این شاعرانگی در ذره‌ذره جانش نفوذ داشت.
نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌است.
معروف ترین نمایشنامه پناهی "دو مرغابی در مه" بود که خود در آن به ایفای نقش پرداخت و خوش درخشید.
وی دیالوگ های سریال امام علی (ع) را نوشته و خود نیز در آن سریال بازی کرده است.
او فيلم و سريال زياد بازي کرد و در همه آنها هم، خودش بود.
خود خودش.
چيزي که در عالم هنر، کمتر پيدا مي شود؛ از جمله: بازی در سریال های محله بهداشت، گرگ‌ها، یحیا و گلابتون، امام علی (ع)، آژانس دوستی، آواز مه و روزگار قریب، همچنین در فیلم های سینمایی گال، گذرگاه، تیرباران، در مسیر تندباد، هی جو، ارثیه، نار و نی، راز کوکب، چاووش، سایه خیال، اوینار، مهاجر، روسی، هنرپیشه، مرد ناتمام، کشتی یونانی، آرزوی بزرگ و روز واقعه بازی کرده است.
وی برای بازی در فیلم سایه خیال در جشنواره فیلم فجر، دیپلم افتخار بهترین بازیگر را دریافت نمود.
رسول نجفیان که درباره پناهی گفته است که حسین قلبش برای مردم می‌تپید، اگرچه مردم قدر او را به درستی ندانستند.
هر كدام از شما مردم در ذهن خود خاطراتی از حسین را دارید كه عاشقانه با آن زندگی می‌كنید.
دیگرمان سید‌محمد هاشمی : نگذارید به حسین پناهی بخندند و نسبت به او ترحم كنند زیرا او قسمتی از زندگی ما بود.
وی مردی تنها بود که به صراحت می توان گفت بعد از مرگش شناخته شد هنرمندی که از دل می نوشت و با تمام وجود شعر می خواند، ساده بود و ساده زندگی می کرد.
پناهی بود که گفت «آري/با هر تولدي، جهان متولد مي شود/و با هر مرگي مي ميرد.
.
.
».
وی تنها و غریبانه در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در قبرستان شهر سوق به وصیت خود او فقط به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده‌است، به خاک سپرده شد.
از شوق به هوا به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است آری از شوق به هوا میپرم و خوب میدانم سال هاست که مرده ام … انتهای پیام/8002

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان