۱۹/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۱۰ جمعه

صبح قزوین «هزارجان گرامی» روایت‌نامه‌ بدرقه قهرمان انقلاب اسلامی، حاج قاسم سلیمانی
کد خبر: ۳۴۸۴۳۴ تاریخ انتشار: ۱۳۹۹/۱۲/۳ ساعت: ۱۱:۱۴ ↗ لینک کوتاه

«هزارجان گرامی» روایت‌نامه‌ بدرقه قهرمان انقلاب اسلامی، حاج قاسم سلیمانی

هرچند قلم‌ها توان بیان این همه عظمت معنوی را ندارند، اما «هزارجان گرامی» سعی کرده است در حد توان، این کار را بکند.

«هزارجان گرامی» روایت‌نامه‌ بدرقه قهرمان انقلاب اسلامی، حاج قاسم سلیمانی

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر صبح قزوین؛، در برابر رخدادهای عظیم همیشه رسالتی برای ثبت وقایع وجود دارد. چنانچه در هشت سال دفاع مقدس سید مرتضی آوینی دست به این حرکت زد و صحنه‌هایی از جنگ را به میان خانه‌های مردم آورد و ماندگار کرد.

بی شک یکی از پدیده‌های تاریخ انقلاب اسلامی تشییع پیکر حاج قاسم سلیمانی است. فردی که به معنی واقعی کلمه می‌توان او را قهرمان انقلاب اسلامی دانست. سیدالشهدای مقاومت آرمان‌های یک ملت را به تصویر می‌کشید و آن را برای مردم ملموس می‌کرد. خبر شهادت او در کشاکش دنیای پرفتنه که در آن ظالمان برای استعمار و استثمار مظلومان متحد می‌شوند، جهان را در حیرت فرو برد. تشییع حاج قاسم سلیمانی نشان دهنده‌ پدیده‌ای دیگر از قدرت انقلاب بی‌مرز اسلامی بود. پدیده‌ای که نگاه جهان چند روز پرهیاهو به آن دوخته شد. روایت آن روزهای پرتلاطم همچون روایت سال‌های دفاع مقدس اهمیتی شگرف دارد.

کتاب «هزار جان گرامی» درست دست بر این نقطه‌ی عظیم تاریخ گذاشته است. این کتاب به عنوان نخستین جلد از مجموعه «رستاخیزِ جانان» با انتشار روایت‌های مردمی از بدرقه سرداران شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس توسط انتشارات سوره مهر و به کوشش «ساجده ابراهیمی» منتشر شده است.

این مجموعه حاصل فراخوانی مردمی برای ثبت خاطره‌‌ها از حضور یا غیاب در مراسم تشییع سرداران شهید در روزهای سرد و تب‌دار دی ۹۸ است. روایت‌ها براساس نگاه و زاویه دیدِ راویان، به دو دسته «مشتاقی» و «مهجوری» تقسیم شده که «مشتاقی» روایتی از شوریدگی درونی نویسنده‌ها و «مهجوری» بیانی از تلاطم دنیای اطراف آن‌هاست.

برشی از متن کتاب:

«... به آزادی که رسیدیم، ماشین شهدا را دیدیم. همه‌ی گل‌های دور ماشین کنده شده بود. جمعیتِ خسته لب میدان و اطراف خیابان آزادی نشسته بودند و ماشین شهدا را تماشا می‌کردند. من هم سنگینی کوله‌ام را روی زمین انداخته بودم و سرم را به پرچم «انتقام» تکیه داده بودم و از خودم می‌پرسیدم: یعنی تموم شد؟

نمی‌خواستم برگردم خانه. یاد همه‌ی تشییع‌هایی افتادم که خسته و زخمی به خانه برگشته بودیم و همه چیز تمام شده بود. بعد از حاج قاسم، نامردی بود اگر عادی زندگی می‌کردیم ...»

منبع؛باشگاه خبر نگاران

انتهای پیام/1404

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان