به گزارش خبرنگار فرهنگوهنر صبح قزوین؛ در روزهای سرد زمستانی بود که لالهای سرخ در دیار مینودری غنچه گشود و ما را میهمان عطر بهشت کرد؛ 20دی ماه سال 99 بود که خبر آسمانی شدن یکی دیگر از مدافعان وطنمان در کشور پیچید و این بار استان قزوین میزبان بود.
شهید رضا اسداللهی در راه دفاع از مرزهای کشورمان در عملیات مرزبانی هنگ زابل طی درگیری با اشرار مسلح و مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر به مقام والای شهادت رسید و به جمع بیش از سه هزار شهید استان قزوین پیوست.
این شهید 26ساله که فرزند روستای شیداصفهان از توابع شهرستان قزوین است، بیش از پنج سال در نیروی انتظامی خدمت کرده بود و قریب به سه سال در سیستان و بلوچستان به حراست از امنیت وطن خود مشغول بود.
وارد روستای شیداصفهان که میشویم، پیدا کردن خانه شهید زیاد سخت نیست. در اولین کوچه که قدم میگذاریم حجله مزین به تصویر شهید نمایان میشود؛ خانواده شهید با استقبالی گرم از ما میزبانی میکنند و نگاه پرمهر و محبت پدر و مادر شهید موجب میشود که حس غریبگی نداشته باشیم.
مادر شهید اسداللهی با بیان اینکه هفت فرزند دارم و رضا ششمین فرزندم بود، میگوید: دو سال سربازیاش را در مشهد گذراند؛ خیلی علاقه داشت که وارد نیروی انتظامی شود و آرزو داشت که شهید شود که خوشحالم به آرزویش رسید.
زهرا اسداللهی ادامه میدهد: رضا بعد از دیپلم رفت سربازی و دو سال مشهد بود؛ وقتی سربازیاش را تمام کرد، گفت که تصمیم دارد جذب نیروی انتظامی شود که ما هم مخالفتی نکردیم و گفتیم طبق علاقهاش تصمیم بگیرد؛ سختی زیادی کشید تا اینکه پذیرفته شد و دوره آموزشی نیروی انتظامی را هم رفت مشهد و بعد هم به سیستان بلوچستان اعزام شد که حدود سه سال و نیم در این منطقه مشغول به خدمت بود.
پدر شهید اسداللهی بیان میکند: طبیعی است که دوری فرزند باعث ناراحتی هر پدر و مادری میشود و تحمل این شرایط دشوار است؛ قرار بود رضا دو سال در منطقه باشد اما به خواسته خودش تصمیم گرفته بود که پنج سال در منطقه خدمت کند و برای اینکه ما نگران نشویم گفته بود که باید پنج سال در منطقه حضور یابد.
محمود اسداللهی با تاکید بر اینکه اخلاق خوب فرزند شهیدش در خانواده و فامیل زبان زد بود، میگوید: الله اکبر اذان را که میگفت، وضو گرفته و آماده نماز بود؛ بیشتر فعالیتهایش در مسجد بود و بیشتر او را در مسجد میشناختند.
وی یادآور میشود: آخرین بار که مرخصی آمده بود حالات روحی و اخلاقیاش تغییر کرده بود و اصلا از خانه بیرون نمیرفت؛ دوستانش که به او زنگ میزدند در بین صحبتهایش درباره شهادت حرف میزد و انگار حال و هوای دیگری داشت.
پدر شهید درباره اخلاق و احترام پسرش نسبت به پدر و مادر یادآور میشود: یک بار که میخواستم او را مورد امتحان قرار دهم 13بار وارد اتاقش شدم و در حالی که دراز کشیده بود و در حال استراحت بود اما هر بار به احترام من بلند شد و ایستاد.
مادر شهید بیان میکند: خیلی دوست داشتم که دامادیاش را ببینم و هر چه به او اصرار میکردیم که برای ازدواج اقدام کند، میگفت که فعلا زود است و من باید دوره خدمت در منطقه مرزیام را به اتمام برسانم؛ اما در این اواخر قرار بود که برایش به خواستگاری برویم.
وی هم از اخلاق خوب فرزندش میگوید و یادآور میشود: رضا از بچگی هم به پلیس علاقه داشت به طوری که با بالشتها در فضای خانه سنگر درست میکرد و پلیس بازی میکرد؛ اصلا عادت نداشت به کوچه برود به طوری که بیشتر بازیهایش را در خانه انجام میداد.
این مادر شهید عنوان میکند: پسرم همیشه سرموقع نماز میخواند و وقتی هم که به مرخصی میآمد، برای نماز و حتی نماز صبح هم به مسجد میرفت و ماه رمضان هم همیشه روزه میگرفت به طوری که حتی یک روز هم روزه نخورد و گاهی هم بدون سحری روزه میگرفت.
مادر شهید اسداللهی ابراز میکند: وقتی از شهادت حرف میزد ناراحت میشدم و میگفتم که پسرم تو جوانی و آرزو داری که در پاسخ میگفت، عروسی من آن دنیا است چون این دنیا گذراست و باید به فکر آن دنیا باشیم.
پدر شهید اسداللهی درباره چگونگی اطلاع از شهادت فرزندش میگوید: وقتی از مشهد تماس گرفتند و آدرس و حال ما را پرسیدند حدود 20 درصد احتمال دادم که اتفاقی برای رضا افتاده است که با تماس گرفتند؛ تماس را که قطع کردم بلافاصله با رضا تماس گرفتم که جواب نداد.
وی میافزاید: به او گفته بودم که وقتی زنگ میزنم حتما جواب دهد چون ناراحت میشوم به طوری که حتی یک بار در حین عملیات بود که تماس گرفتم و چون میدانست به این مسئله حساسیت دارم در همان شرایط پاسخ داد که من ناراحت نشوم اما این بار 20 بار تماس گرفتم و برنداشت که دیگر مطمئن شدم شهید شده است.
مادر شهید اسداللهی درباره روزی که خبر شهادت پسرش را شنید، میگوید: 10 صبح بود که از مشهد با همسرم تماس گرفتند و صحبت کردند؛ در همان لحظه از خدا خواستم که رضا یا شهید یا زخمی شود اما زخمی نشود و اکنون هم که گریه میکنم فقط برای حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع) است و افتخار میکنم که به آرزویش رسید.
وی ابراز میکند: وقتی میرفت خداحافظی کرد و گفت؛ این آخرین خداحافظی و آخرین باری است که از زیر قرآن رد میشوم و این جمله را سه بار تکرار کرد؛ صبح که برای بدرقهاش رفتیم، وقتی رفت داخل ماشین میخواستم دوباره بروم و ببوسمش و خداحافظی کنم اما همسرم نگذاشت، وقتی برگشتیم گفتم که دلم برای رضا تنگ شده است.
این مادر شهید یادآور میشود: یک روز مانده بود که برود گفت؛ "مامان سرم روی پات میزارم و برام لالایی بخون"، سرش را نوازش کردم و این طور خواندم " آقا رضام، قشنگ رضام" که گفت؛ "مامان مگه من بچهام؟" گفتم: تو هر چه قدر هم که بزرگ شوی باز هم برای من بچه هستی.
مادر شهید اسداللهی ادامه میدهد: حوصله که نداشتم با من طوری حرف میزد که دلجویی کند و همیشه با بهترین شکل با من و پدرش رفتار میکرد؛ آخرین باری که برای مرخصی آمده بود یک شب دیدم بیدار است و با هم تا صبح نشستیم و حرف زدیم.
وی بیان میکند: دوست داشتم که روز مادر کنارم باشد، در این مناسبتها و روز تولدم همیشه سورپرایزم میکرد؛ اگر روز مادر اینجا بود میگفت: مادر روزت مبارک... با خودم میگفتم روز مادر است و بچهام میآید.
پدر شهید اسداللهی با اشاره به ادامه راه انقلاب توسط نسل جدید، تاکید میکند: وطن فقط برای یک شخص نیست و برای کل مردم ایران است و باید جوانانمان برای دفاع از دین، وطن و ناموس و قرآن در عرصه حضور داشته باشند؛ اگر اکنون شب را راحت میخوابیم به برکت مرزبانان است و امیدواریم که خدا این شهید را از ما قبول کند.
وی با بیان اینکه برای حفظ انقلاب باید مقاومت و استقامت کنیم، میگوید: طبق بیان امام راحل؛ امریکا شیطان بزرگ است چراکه اگر میخواست به ما خوبی کند این تحریمهای ظالمانه را اعمال نمیکرد در حالی که همواره میخواهند از ما سوء استفاده کنند به طوری که در جنگ تحمیلی با کل دنیا جنگ میکردیم و امریکا حامی اصلی صدام بود.
برادر شهید اسداللهی با بیان اینکه هیچ خاطره بدی از رضا نداریم، میگوید: برادرم خصوصیات اخلاقی خوبی داشت و احترام همه اعضای خانواده را حفظ میکرد و دل کسی را نمیشکست.
وی با اشاره به خاطرهای از برادرش یادآور میشود: در روز تولد مادرم تصمیم گرفتیم که یک هدیه خاص به او بدهیم؛ از این رو به رضا گفتیم که بدون اطلاع مادر و پدرم برای مرخصی بیاید. شب تولد مادرم آنها را به منزل ما دعوت کردیم و من هم به بهانهای از منزل خارج شدم و با رضا برگشتم؛ وقتی مادرم چشمانش را باز کرد و رضا را دید خیلی خوشحال شد.
مهدی اسداللهی ابراز میکند: قرار بود رضا برای تولد پدرم که 9بهمن ماه بود بیاید اما قسمت نشد؛ اگر مدافعان وطن در نقطه صفر مرزی نباشند مسلما در آرامش نخواهیم بود و رضا همیشه آروزی شهادت داشت.
انتهای پیام/ 1300
دیدگاه ها