برادر دانشآموز شهید "نصرالله هادیزاده صفاری" گفت: آرزوی اصلی جوانان نسل انقلاب، عاقبت بخیری و مرگ شهادت گونه بود که برادرم هم مستثنا از آنها نبود. حتی در وصیتنامه خود هم از خداوند طالب شهادت بود و اینکه طاعات و عباداتش را بپذیرد و برای رسیدن به آن تلاش کرد و به هدفش رسید.
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ شهدای دانشآموز سبک زندگی خود را از اصحاب عاشورایی اباعبدالله الحسین(ع) الگو گرفتند و با بصیرت و آگاهی راه خود را انتخاب کردند؛ چراکه شهادت از منظر آنها "احلی من العسل" بود.
شهید نصرالله(علی) هادیزاده صفاری در اول فروردین ماه سال ۴۷ در شهر قزوین متولد شد. وی فردی مهربان و دلسوز نسبت به خانواده و دوستان و معتقد به مبانی دینی و اخلاقی بود.
بزرگترین آرزویش شهادت در راه حق بود که در نهایت در تاریخ ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر در شرق دجله به آرزوی خود رسیده و شهد شهادت را نوشید.
عبدالله هادیزاده صفاری متولد سال ۱۳۴۴ دارای مدرک لیسانس الکترونیک که در شرکت صنعتی نیرومحرکه فعالیت میکرده و اکنون چندی است که بازنشسته شده است، وی از زندگی برادر شهید خود میگوید.
صبح قزوین: فاصله سنی شما با شهید چقدر بود؟
صفاری: شهید صفاری را در منزل "علی" صدا میکردیم که چهار خواهر و دو برادر بودیم و اختلاف سنی من با برادر شهیدم سه سال است.
صبح قزوین: میزان تحصیلات شهید قبل از ورود به جبهه در چه مقطعی بود؟
صفاری: اردیبهشت سال ۶۱ اولین مرحله اعزام به جبهه شهید صفاری مصادف با تحصیل او در مقطع راهنمایی بود. علی با توجه به فرمان امام خمینی(ره) و نیاز کشور مبنی بر دفاع از تمامیت ارضی کشور در آن زمان درس خود را رها کرد و همراه با دوستان و جوانان فامیل به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفت.
صبح قزوین: مختصری از خصوصیات رفتاری شهید بفرمایید.
صفاری: برادرم فردی صبور و مهربان بود و این اخلاق او در منزل و با اعضای خانواده به وضوح احساس میشد. نسبت به پدر و مادر بسیار مودب و مهربان و مطیع بود و یار و یاور خواهر و برادرهایش بود و در حد توان خود به آنها کمک میکرد و حتی اگر توانایی مساعدت نداشت، پای درد و دلهای آنها مینشست.
صبح قزوین: خاطرهای از فعالیتهای شهید در منزل دارید؟
صفاری: بله. او همیشه کمک حال پدر و مادرمان بود طوری که نان مورد علاقه آنها را برای صبحانه جداگانه برایشان تهیه میکرد؛ همچنین در کار بنایی در کنار پدر او را کمک میکرد.
صبح قزوین: بزرگترین آرزوی شهید چه بود؟
صفاری : جوانان نسل انقلاب به دنبال آرزوهای مادی نبودند و اغلب آرزوها و منش فکری آنها پیروزی اسلام در مقابل تمام جبهه کفر و استبداد بود و با نگرانی از عاقبت این جنگ برای رسیدن به این هدف قدم برداشتند. آرزوی اصلی آنها عاقبت بخیری و مرگ شهادت گونه بود که علی هم مستثنا از آنها نبود.
حتی در وصیتنامه خود هم از خداوند طالب شهادت بود و اینکه خداوند طاعات و عباداتش را بپذیرد و برای رسیدن به آن تلاش کرد و به هدفش رسید. در جبهه هم هیچگاه یاد ندارم که سخنی از آرزوهای مادی به زبان بیاورد.
صبح قزوین: نحوه اعزام به جبهه شهید چگونه بود؟
صفاری: بعد از مجروحیتم در عملیات فتح المبین و استراحت موقت در منزل، برادرم تصمیم به حضور در جبهه گرفت. در آن زمان چون من و پدرم همزمان به جبهه میرفتیم حضور یک مرد در منزل به عنوان حامی و کمک حال خانواده نیاز بود. به همین دلیل خانواده رضایتی بر رفتن علی به جبهه نداشتند. ولی با توجه به شرایطی که بیان شد علی توانست با دستکاری شناسنامه خود به جبهه اعزام شود.
یادم است که همراه برادرم به مغازه فتوکپی در خیابان شهدا(سپه) رفتیم. او تاریخ تولدش را از سال ۴۷ به سال ۴۵ تغییر داد. دقیقا دو سال بزرگتر از سن حقیقی خود.
کپی شناسنامه دستکاری شده خود را به پایگاه بسیج محل برد و آماده اعزام به جبهه شد. این اولین مرحله از اعزام شهید در اردیبهشت سال ۱۳۶۱ و در سن ۱۴ سالگی بود و در اولین اعزام خود در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) همراه پسرخاله خود شرکت کرد. در آن زمان به متولدین کمتر از ۱۶ سال اجازه حضور در جبهه داده نمیشد و داوطلبان حضور در جبهه اقدام به تغییر تاریخ تولدشان در شناسنامه میکردند.
صبح قزوین: برادرتان در چه تاریخی و چگونه به شهادت رسید؟
صفاری: علی در دفعات متعدد به جبهه میرفت ولی بار آخری که رفت به حضور او در عملیات بدر در اسفند سال ۱۳۶۳مربوط میشود که منجر به شهادت او در سن ۱۶ سالگی شد. برادرم در این عملیات آرپیچی زن بود.
طبق تعریف کمک او در لحظه شهادت که صحبتهای او ضبط هست، در حین شلیک آرپیچی به تانک دشمن و اصابت به تانک دشمن، تانک دیگر دشمن به طور مستقیم با او شلیک میکند که گلوله تانک به قسمت بالای خاکریز برخورد میکند و ترکش آن به سرِ علی اصابت میکند و فقط نیمی از صورت او باقی میماند و مابقی سر متلاشی میشود. روز شهادت او با حادثه بمبگذاری در نمازجمعه تهران توسط منافقین در سال ۶۳ مقارن بود.
صبح قزوین: چگونه از شهادت برادرتان باخبر شدید؟
صفاری: من در روز شهادت برادرم در نمازجمعه تهران بودم و خبری از شهادت وی نداشتم. چون عملیات شروع شده بود به پایگاه بسیج برای اعزام رفتم. همزمان پدر هم جبهه بود و در ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران در بخش پشتیبانی مشغول بود. مسئولین اعزام با حضور من در جبهه مخالفت میکردند و گفتند نیاز به نیرو نداریم.
بعد از چند روز رفت و آمد برای اعزام، بالاخره یک روز یکی از دوستان به نام عباس عطاری با من تماس گرفت و خبر شهادت علی را به من داد و همراه او به دیدن پیکر برادرم رفتیم. من هم بعد از شنیدن خبر شهادت علی این خبر را به اطلاع خانواده رساندم.
چون پدر در آن زمان جبهه بود و بیخبر از شهادت علی، از جبهه به او گفته بودند به دلیل نگرانی خانواده از وضعیت شما، سریعا با آنها تماس بگیرید که پدر تماسی از مخابرات اهواز با قزوین گرفت و من خبر شهادت برادر را به او دادم. ما صبر کردیم تا پدر از جبهه بیاید و در ۵ فروردین سال ۱۳۶۴ مراسم تشییع پیکر شهید علی صفاری برگزار شد.
صبح قزوین: عکسالعمل پدر و مادر و شما نسبت به خبر شهادت ایشان چه بود؟
صفاری: بعد از شنیدن خبر شهادت علی، پدر به علت حضور در جبهه اجازه تشییع پیکر را دادند ولی ما صبر کردیم تا پدر برای آخرین بار بتواند با پیکر فرزند شهیدش وداع کند.
او در کنار پیکر برادرم از خدا خواست که "خدایا این علی صفاری را که سر در بدن ندارد تا ما او را بشناسیم و فقط دست او و نوشته روی لباسش است که معرف اوست و دیگر علیها را با علی بن الحسین علیه السلام محشور بفرما". همچنین گفت: "خدایا انگار ابراهیم(ع) اسماعیلش را به مصلخ آورده، این اسماعیل را از ما بپذیر"
مادرم میگفت، "وقتی علی برای بار آخر خداحافظی کرد تا به جبهه برود به دلم آمد که این خداحافظی آخر اوست و دیگر او را نمیبینم پس همان وقت که رفت از او دل کنده بودم".
صبح قزوین: نظر شهید در مورد شهادت چه بود؟
صفاری: تنها آرزویی که به صورت مکتوب از او به یادگار مانده این جمله است:" خدایا آرزوی من شهادت در راه توست".
صبح قزوین: اگر خاطره جالبی از زمان جبهه شهید به یاد دارید تعریف کنید:
صفاری: وقتی میخواستیم از سپاه قزوین عازم جبهه شویم نفری ۶۰۰ تومان به هم منگنه میکردند و به هر رزمنده میدادند تا بتواند نیازهای خود را تامین کند. به دلیل اینکه در جبهه امکاناتی مانند حمام و تلفن نبود باید به اهواز میآمدیم که نیازمند هزینه کرایه مسیر بود.
یک روز تابستانی که با هم جبهه بودیم علی به من گفت "داداش پول داری به من بدهی؟"من هم گفتم همان پولی که به شما دادند به من هم دادند. گفت"تمام شد". گفتم مگر چه خریدی که تمام شده!؟ گفت: "رفتیم اهواز هوا گرم بود ۱۳ تا لیوان فالوده طالبی خریدم و خوردم، خوشمزه بود." آن زمان فالوده طالبی ۱۰ تومان بود. البته من هم ۲۰۰ تومان به او دادم.
صبح قزوین: درباره انجام فرایض دینی چه نظری داشت؟
صفاری: در آن زمان اکثر جوانان بسیجی به مسائل اعتقادی و انجام فرائض به شدت پایبند بودند و علی هم از آن دسته جوانان بود. در امامزاده اسماعیل(ع) قزوین یک گروه هفت نفره از جوانان بسیجی تشکیل شده بود که شبهای جمعه در امامزاده احیا میگرفتند و به دعا و مناجات و قرائت دعای کمیل و تلاوت قرآن و نماز شب میپرداختند که شهید صفاری هم عضو این گروه بود.
علی اهتمام خاصی به فرائض دینی داشت و در هیئتهای مذهبی شرکت میکرد. علاوه بر آن در جلسات مذهبی خصوصی در امامزاده نیز شرکت داشت.
گفتنی است؛ شهید علی هادیزاده صفاری در مناطق عملیاتی گیلانغرب، جنوب و شرق دجله حضور داشت و آخرین حضور او در عملیات بدر در شرق دجله بود که در آن عملیات به فیض شهادت نائل شد.
پدر و مادر این شهید بزرگوار پس از ۱۸ سال فراغ در سال ۱۳۸۲ به فرزند شهیدشان پیوستند.
بخشی از وصیتنامه شهید نصرالله هادیزاده صفاری:
"خدایا! شاهد باش از تمامی مظاهر مادی بریدهام تا به تو پیوستم. در راه تو حرکت کردم و پیوستن به تو را انتظار دارم.
خدایا! مرگم را، هر لحظه و هرجا، شهادت در راه خودت قرار ده.
برادران و خواهران عزیز که در زیر پرچم اسلام زندگی میکنید باید با تمام وجود شکرگزار این نعمت الهی باشید که الان با آسایش کامل در کشور جمهوری اسلامی ایران به رهبری امام خمینی به سر میبرید.
تا میتوانید برای صدور انقلاب اسلامی، با تمام وجود به سوی جبههها جوانمردانه هجوم آوردید و به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امام خمینی لبیک گویید."
انتهای پیام/2002
دیدگاه ها