بانوی جهادگر قزوینی گفت: ما به عنوان جوانان آن دوره سعی میکردیم نیاز کشور را برطرف کنیم، همانطور که اگر امروز شرایط مشابهی ایجاد شود نسل جدید دریغ نکرده و از کشور دفاع میکنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ رهبر انقلاب در سخنان خود به مناسبت چهلمین سالروز آغاز دفاع مقدس از استعدادهایی گفتند که دفاع مقدس در کشورمان شکوفا کرد. به صحنه آمدن استعدادها و ظرفیتهای کشور در روزهای سخت، به قشر خاصی محدود نیست. چه بسا بانوانی که هنر زنانه و محبت مادرانهی خود را به عرصه آوردند و با دوختن لباس، تهیه و بسته بندی خوراکی برای جبههها، شستن لباسها و یا حضور مستقیم در جبهههای جنگ به عنوان امدادگر، تکلیف خود را ادا کردند.
تعریف نقش برای تمام افراد، درس مکتب عاشورا برای ملتی بود که قیام حسینی را سرمشق خود قرار داده بود، در مکتب عاشورا از نوزاد شش ماهه، تا نوجوان 13 ساله و پیرمرد 70 ساله همه نقشی داشتند و چه خوب آن را ایفا کرده و نمایشی ماندگار برای ما به جای گذاشتند.
یکی از نقشهای زنان در دوران دفاع مقدس، حضور به عنوان امدادگر و تیم پزشکی بود؛ کبری چگینی یکی از این زنان قزوینی است که وارد دانشکدهی علوم پزشکی قزوین شده و در رشتهی اتاق عمل تحصیل کرده است. او در دوران دفاع مقدس در تیم پزشکی جبههها حضور داشته و اکنون نیز در بسیج جامعهی پزشکی مشغول به فعالیت است.
جوانانی که میخواستند نیاز کشور را برطرف کنند
این بانوی جهادگر قزوینی در گفتوگو با خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ در توضیح علت حضورش در جبهههای جنگ میگوید: پس از آغاز جنگ که امام فرمودند حضور در جبههها تکلیف است، من نیز با توجه به رشتهی تحصیلی خود و برای ادای تکلیفم همراه با یک تیم پزشکی متشکل از سه خانم داوطلبانه از قزوین به جبهه رفتیم.
وی که در شروع دفاع مقدس تازه قدم به روزگار جوانی گذاشته بود؛ تصریح میکند: ما به عنوان جوانان آن دوره سعی میکردیم نیاز کشور را برطرف کنیم، همانطور که اگر امروز شرایط مشابهی ایجاد شود نسل جدید دریغ نکرده و از کشور دفاع میکنند.
این تصمیمات سرنوشتساز در روزهای سخت، گاهی با مخالفت اطرافیان و خانواده نیز مواجه میشود. جوانان شور و شوق انقلابی دارند و میخواهند به کشورشان خدمت کنند، با این وجود قطعا به همراهی و حمایت خانواده هم نیاز دارند.
چگینی دربارهی واکنش خانوادهاش نسبت به حضور در جبهه اظهار میکند: من آن زمان 20 سالم بود و برادرم نیز در جبهه بود، بنابراین طبیعی است که مادر دلتنگ و نگران شود، پس از اینکه به جبهه رفتم و با نیاز به نیروی امدادگر مواجه شدم به خواهرم پیغام دادم که او نیز به جبهه بیاید و او هم آمد. ما قبل از شروع جنگ در دورههای آموزشی شرکت میکردیم و میدانستیم که با پیروزی انقلاب، دشمن ساکت نمینشیند، بنابراین برای چنین اتفاقاتی آمادگی داشتیم.
به ما گفتند چرا آمدید؟
اما شاید این سوال ایجاد شود که یک تیم متشکل از سه خانم کار خود را چطور در آن شرایط حساس آغاز میکند و آیا با چالشهایی هم روبرو میشود؟
این بانوی امدادگر در پاسخ به این سوال میگوید: وقتی رفتیم به ما گفتند چرا آمدید، عراقیها اینجا خیلی به ما نزدیک هستند؛ به همین دلیل ما را به زیر زمینی فرستادند که باید در گوشههای آن پناه میگرفتیم. از آنجا که امکان داشت عراقیها ما را با نورافکن ببینند، نباید هیچ صدایی از ما خارج میشد.
وی ادامه میدهد: جهش و شدت توپها زیاد بود و ما با هر توپی که بر زمین فرود میآمد از جا بلند میشدیم، تنها کاری که در برابر آنها از ما برمیآمد دعا و صلوات بود. در آن زیرزمین وسیلهی ارتباطی نیز نداشتیم و فقط رزمندهها برایمان غذا میآوردند و میرفتند.
وقتی از اولین ماموریت این بانوی جهادگر میپرسیم؛ وی ابراز میکند: پس از مدتی به ما اعلام شد برای فراهم کردن اتاق عمل برای مجروحان احتمالی عملیات فتحالمبین آماده باشیم، بنابراین اولین ماموریت ما در آن زمان، همین عملیات به دزفول و اندیمشک بود.
این بانوی قزوینی اضافه میکند: من در اتاق عمل بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک بودم، مدتی نیز در اهواز حضور داشتیم و به طور کلی هرجایی قرار بود تک و پاتک یا عملیات شود، یکی دو روز زودتر میرفتیم و بیمارستان و اتاق عمل را آماده میکردیم، شبهای عملیات، شبهای عرفانی خاصی بود و بچهها به دعا و توسل میپرداختند. مواقعی که عملیات نبود هم به مزار شهدای گمنام میرفتیم و قبور را گردگیری میکردیم.
اتحاد و همبستگی سختیها را آسان میکرد
حضور در جبهه قطعا سختیهایی هم دارد. شاید کسانی که حال و هوای جنگ را تجربه نکردهاند، بخواهند بدانند جوانانی که رفاه شهر را رها کرده و به جبهه میرفتند، چطور با شرایط دشوار آن مواجه میشدند. شاید در پاسخ به همین سوالات دریابیم که شهدا و رزمندگان چگونه ره صد ساله را یک شبه طی میکردند و گوهر وجودی و استعدادهای آنها با حضور در جبهه شکوفا میشد؟
چگینی در پاسخ به این سوال تشریح میکند: وقتی کسی برای حضور در جبهه داوطلب میشود، همهی شرایط را قبول میکند. همه میپرسند جبهه چه سختیهایی داشت، اما واقعیت این است که فرد داوطلب برای نجات جان انسانها به دل آتش میزند و سختیها برای او آسان میشود.
وی ادامه میدهد: با این وجود جبهه دلهرههای خود را داشت؛ اکنون در شرایط عادی اگر صدای مهیبی بشنویم ممکن است بترسیم، حالا تصور کنید در جبهه موشک از بالای سر ما رد میشد و هواپیماها از آسمان و نیروها از زمین شلیک میکردند و موقعیت دلهرهآوری بود.
اما چه نیرویی این سختیها را آسان میکرد؟ این بانوی قزوینی اینگونه پاسخ میدهد: کمبود امکانات و شهادت جوانانمان تلخ بود، اما در میان ما اتحاد و همبستگی وجود داشت؛ مثلا از سراسر کشور برای رزمندهها مواد غذایی و لباسهای فراوانی میفرستادند. من نیز وقتی با کمبودی مواجه میشدم، نامه نوشته و درخواست میکردم که مثلا هوا سرد است و برای رزمندهها لباس گرم بفرستید.
وی میافزاید: از سوی دیگر مادران شهدا و رزمندگان با حضور در جبهه لباسهای بیماران مجروح را میشستند، مادرانی که فرزندانشان در جبههها حضور داشتند و میگفتند میخواهیم همان جایی باشیم که بچههایمان نفس میکشند. گاهی شبها میدیدم به خاطر استخوان ریزههایی که لای ملحفهها مانده، دست این خانمها زخمی میشود؛ دیدن این صحنهها ما را به این باور میرساند که کار ما در برابر زحمات آنها چیزی نیست.
کاش خاطراتم را ثبت میکردم
روزهای حضور در جبهه و دیدن آن همه فداکاری و مجاهدتها قطعا پر از صحنههای ماندگار و خاطرات فراموشنشدنی است. خاطراتی که اگر ثبت و ضبط نشوند؛ به فراموشی سپرده شده و نسلهای آینده از دانستن و الگو گرفتن از آنها بیبهره میماند. چگینی هم بر همین نکته تاکید کرده و اظهار میکند: خاطرات خوب زیادی در جبهه داشتیم و اکنون حسرت میخورم که ای کاش همان زمان خاطراتم را ثبت میکردم.
وی عنوان میکند: مثلا شبی در یکی از عملیاتها گفتند کسی با من کار دارد؛ وقتی رفتم با جانبازی عصا به دست مواجه شدم که یک پا نداشت. میپرسید پای من در این بیمارستان قطع شده، نمیدانید آن را کجا دفن کردهاند؟ پاسخ دادم که از معراج شهدا باید بپرسید، میخواهید چه کنید؟ گفت میخواهم سر قبر پایم بروم و برایش فاتحه بخوانم.
چگینی ادامه میدهد: هر پایی که در اتاق عمل قطع میشد، روی پا و روی سینهی مجروح باید اسم صاحب پا را مینوشتم، جایی هم قبر کنده بودند و دست و پاها را دفن میکردند. مجروحی هم بود که در جیبش قرآن داشت و با وجود مجروحیت خودش، ترکش از قرآن او رد نشده بود.
سه روز روزه نذر کردیم
یکی از جلوههای زیبای دیگری که در دوران دفاع مقدس وجود داشت و در تاریخ ثبت شد، رفتار نیک اسلامی ایرانیان با اسرای عراقی بود. برخلاف رفتار ناجوانمردانهای که بعثیها با اسرای ایرانی داشتند و حتی برخی اسرای سرشناس چون شهید لشکری را در اردوگاه مخفی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی زندانی میکردند، رفتار ایران با اسرای عراقی طوری بود که برخی از آنها بعد از مدتی نگاهشان نسبت به ایران و انقلاب اسلامی تغییر میکرد و طرفدار انقلاب میشدند.
چگینی با اشاره به اینکه گاهی اسرای مجروح عراقی را برای مداوا میآوردند، تصریح میکند: به ما تاکید شده بود با اسرا رفتار خوبی داشته باشیم. یادم هست زمانی باید به همهی مجروحان آمپول ضدکزاز میزدیم، یک مجروح عراقی آورده بودند و چون به ما اعتماد نداشت، اجازه نمیداد آمپول را به او بزنم.
این بانوی جهادگر ادامه میدهد: چون بنا داشتیم با اسرا برخورد خوبی داشته باشیم اصرار نکردم و پذیرفتم، بعد پوکهی آمپول را به او نشان دادم تا نوشتهی روی آن را بخواند، سرنگ را هم کنارش گذاشتم و گفتم میتوانی بدهی کس دیگری آمپول را بزند. او نیز وقتی پوکه را خواند اجازهی این کار را داد.
چگینی دربارهی مواجهه با پیکر شهدا در جبهه توضیح میدهد: از آنجا که معتقد بودم برای کمک به سلامتی رزمندگان به آنجا رفتهام، از دیدن شهدا بسیار ناراحت میشدم و هیچگاه دوست نداشتم با آنها روبرو شوم. با خود میگفتم اگر این فرد زنده بماند و با وجود مجروحیت فقط بتواند با خانوادهاش صحبت کند، باز هم مایهی دلخوشی آنهاست.
این بانوی قزوینی در پایان بیان میکند: خاطرهای دارم از فردی که فکر میکردیم شهید شده، اما یکدفعه دیدم مانیتورش منحنی شده و علائم حیات دارد، داد زدم و دکتر را صدا کردم. امدادگرانی که آنجا بودیم سه روز روزه نذر کردیم تا حال او بهبود پیدا کند و به حدی حالش خوب شد که توانست با ما حرف بزند.
انتهای پیام/ 5001
دیدگاه ها