همافر: زنان در زمان جنگ احساس مسئولیت میکردند و دوست داشتند در دفاع از وطن و ارزشها به تاسی از بانوان کربلا نقشآفرین باشند. آنها طی دفاع مقدس دوشادوش مردان به کمک جبههها آمدند و هر بانویی به تناسب توانمندی و با بذل جان و مال خود در عرصههای مختلف رزمی، امدادی، خدماتی، تدارکاتی و پشتیبانی در دفاع از اسلام تاثیرگذار بودند. در واقع زنان، آینه تمام نمای ایثار و فداکاری در جبههها بودند.
وقتی در بیمارستان مشغول مداوای مجروحان بودید از اوضاع جنگ چطور با خبر میشدید و شرایط روحی آنها و عیادتکنندگانشان چطور بود؟
همافر: یکی از ویژگیهای امدادگری این بود که مستقیما از فراز و فرودهای اوضاع جنگ باخبر میشدیم. از روحیه و حال و هوای رزمندگانی که برای عیادت دوستانشان به بیمارستان میآمدند میفهمیدیم که عملیات موفق بوده یا نه.
وقتی رزمندگان دور تخت دوستان مجروحشان جمع میشدند و با هم میگفتند، میخندیدند و شوخی میکردند و موقعی که خاطراتشان را مرور میکردند ما هم که چند تخت آن طرفتر مشغول خدمترسانی بودیم از اوضاع جنگ تا حدودی باخبر میشدیم.
اما در پاتکهای عملیاتی که شهدا زیاد و عملیات ناموفق بود، رزمندگانی که برای ملاقات میآمدند بیحال و دمغ بودند دیگر شوخی و خاطره تعریف نمیکردند و فقط برای ادای وظیفه برای عیادت دوست مجروحشان به بیمارستان میآمدند و میرفتند و ما هم از شرایط روحی آنها میفهمیدیم که عملیات موفق نبوده است.
به نظر شما حمایت زنان از جبههها چه تاثیری بر روحیه مردان داشت؟
همافر: مسلما حمایت زنان از جبههها در روحیه ایستادگی و مقاومت مردان تاثیر بسزایی داشت و موجب تشویق و ترغیب آنها در مبارزه با دشمنان، مقاومت در برابر متجاوزان و دفاع از ارزشها بود.
خاطرهای از مداوای مجروحان در بیمارستان برایمان بازگو کنید؟
همافر: در بیمارستان حین مداوای مجروحان، متوجه دو رزمنده شدم که روی نیمکت کنار درب ورودی سالن نشسته بودند. هر دو لباسهای خاکی به تن داشتند و یکی از آنان سرش روی شانه دیگری بود. با دقت که نگاه انداختم دیدم یکی از آنان دستش را با چفیه خونینی محکم بسته است.
از آنجایی که خیلی آرام بودند و صدایی از آنها در نمیآمد با خود اندیشیدم لابد مشکل خاصی ندارند و مجروحیتشان سبک و سطحی است. یکی دو ساعتی گذشت تا اینکه یکی از آنها مرا صدا کرد و گفت:«ببخشید خواهر! این برادر ما خونریزی دارد یک نگاهی به زخم او میکنید؟»
چهرهاش را برانداز کردم. از صورت زرد و رنگباخته او به شدت عرق میچکید. گفتم: چفیه را باز کن ببینم. مجروحی که 17-18 سال بیشتر نداشت، با احتیاط چفیه را از دور دست دوستش باز کرد. ناگهان با یک صحنه دلخراش و فراموشنشدنی مواجه شدم.
پسر جوان تنها یک انگشت شست داشت و از چهار انگشت قطعشدهاش خون به بیرون میجهید. دیگر به حال خودم نبودم. با اعتراض گفتم: چرا زودتر نگفتید؟
برادر رزمنده گفت: خودش وقتی این مجروحان مغز، دل و روده داغان را دید گفت بگذار اول به آنها برسند مال من سطحی است. بلافاصله به پزشک اطلاع دادم و او را به اتاق عمل بردند. با خود اندیشیدم که در منظر این رزمنده جوان، از دست دادن چهار انگشت در مسیر مکتب عشق، زخمی سطحی محسوب میشود!
گفتوگو از زهرا محبی
دیدگاه ها