۱۱/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۰۱ شنبه

صبح قزوین پسرم خواست تا زینب‌وار شهادتش را بپذیرم/ در ۱۷سالگی راه حسینی را لبیک گفت
کد خبر: ۳۳۸۳۶۶ تاریخ انتشار: ۱۳۹۸/۸/۱۶ ساعت: ۹:۵۵ ↗ لینک کوتاه

مادر دانش آموز شهید قزوینی:

پسرم خواست تا زینب‌وار شهادتش را بپذیرم/ در ۱۷سالگی راه حسینی را لبیک گفت

مادر دانش آموز شهید قزوینی گفت: پس از شهادتش بارها به خوابم می‌آمد و می‌گفت؛ مادرم گریه نکن زمانی که به مزار من می‌آیی زینب‌وارا بیا مبادا درهنگام گریه و شیون حجاب کسی از بین برود و نگاه نامحرمی به او بخورد.

پسرم خواست تا زینب‌وار شهادتش را بپذیرم/ در ۱۷سالگی راه حسینی را لبیک گفت
 
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ شاید برای نسل جدید صحبت در مورد دفاع مقدس و اینکه جنگ تحمیلی چه تفاوت‌هایی با جنگ‌های دیگر داشت و سخن گفتن از شهدا و جانبازان دفاع مقدس کمی دشوارتر باشد اما آشنا شدن این نسل با آرمان‌های شهدا و اهمیت جهاد و مظلومیت ایران در هشت سال دفاع مقدس چیزهای مهمی در آینده را به آن‌ها خواهد آموخت.

شهدای دانش آموز دوران دفاع مقدس تنها کسانی بودند که با سنین کم وارد عرصه شدند و با دل و جان جنگیدند؛ مادران آن‌ها هر چند سخت اما فرزندان خود را دودستی تقدیم این خاک و وطن کردند و پدرانی همچون کوه که فرزندان خود را با تمام رضایت راهی جنگ کردند.

شهید امیر منی در پانزدهم شهریور۱۳۴۶ دراستان قزوین به دنیا آمد؛ نام پدرش نوروز و راننده ماشین سنگین بود و مادرش منصوره نام داشت؛ تا مقطع دوم راهنمایی درس خواند و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.

به مدت سه ماه در اهواز و ۴۵ روز در استان کردستان به کشورش خدمت کرد و در ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۳ در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

منصوره حاجی فتحعلی مادرشهید امیر منی اظهار کرد: من دارای ۸ فرزند هستم که امیر فرزند دوم خانواده بود، پسرم در ۱۷ سالگی به ندای شهادت لبیک گفت؛ با این سن کم اطلاعات زیادی در رابطه با دین داشت و از سنین نوجوانی در بسیج با دل و جان فعالیت می‌کرد.

وی افزود: همسرم راضی به رفتنش بود و همیشه می‌گفت که اگر من هم می‌توانستم می‌رفتم اما با ۸ فرزند نمی‌توانم مادرت را تنها بگذارم اما من راضی به رفتن امیر نبودم و هر شب که از پایگاه به خانه می‌آمد به من می‌‌گفت “مادر برای رفتن من راضی نمی‌شوی؟ رضایت بده که من به جبهه بروم” بلاخره با هر جان کندنی بود راضی شدم.

مادر شهید ابراز کرد: به اهواز اعزام شد که در دوحمله‌ای که شکل گرفته بود نیز ترکش خورد و سپس به قزوین برگشت و ۱۰ روز در مرخصی بود و برای دومین بار با آغاز طرح لبیک که از سوی امام اعلام شده‌ بود، قرار بر این شد که دوباره اعزام شوند که با پدرش این موضوع را درمیان گذاشت تا برگه رفتنش را امضاء کند.

حاجی فتحعلی گفت: همسرم به او گفت “تو راه خودت را انتخاب کرده‌ای اما اول درست را تمام کن و بعد برو” اما امیر می‌گفت “الان نیاز به درس نیست بیشتر از هر چیزی نیاز به جبهه رفتن و جنگیدن است” که پدرش برگه را امضاء کرد و به او گفت “مبارکت باشد” که از همان لحظه در دل من غوغایی به پا شد.

وی عنوان کرد: انگار از همان روزهای اول کسی به من گفته بود که امیر شهید خواهد شد چراکه از همان زمان بارداری آقایی را در خواب‌هایم می‌دیدم که می‌گفت اسمش را امیر بگذار و بعد از آن که به دنیا آمد همه می‌گفتند چهره او خیلی مومن است.

این مادر شهید ادامه داد: در نوجوانی‌اش دوستانه همه را به کار خیر وا می‌داشت حتی به برادر بزرگترش محترمانه می‌گفت؛ زمانی که بیرون میروی سر به زیر باش تا نکند چشمت به زنی بد حجاب بیفتد.

وی تصریح کرد: در آخرین لحظه‌های رفتن پسرم، پای اتوبوس‌ها که حاضر شدیم همچنان به من می‌گفت “مادرم به رفتن من راضی باش تا با خیال آسوده به جبهه بروم مبادا ناراضی باشی که اگر این طور باشد، میروم و جانباز بر می‌گردم و یک عمر باید مرا در گوشه خانه تحمل کنی” که به او گفتم “تو را به علی اکبر امام حسین(ع) سپردم اگر برنگشتی خودت سعادت شهید شدن در راه خدا را داشته‌ای”.

حاجی فتحعلی تشریح کرد: با پای خودم به پای اتوبوس‌ها رفتم و راهیش کردم اما چه کسی می‌دانست در دل مادرانی که فرزندان خود را دو دستی تقدیم کردند چه می‌گذرد.

وی اضافه کرد: پس از رفتنش به خانه برگشتم، چندی نگذشته بود که به خواب فرو رفتم و در خواب دیدم امیر شهید شده و هراسان از خواب بلند شدم، همسرم برای کار به تبریز رفته بود و او هم شب آن روز خواب شهادت امیر را دیده بود.

مادر شهید ادامه داد: دیگر طاقت نداشتم به همه جا رفتم که از امیر خبری بگیریم تا اینکه خودش به منطقه رسیده بود و زنگ زد که با شنیدن صدایش دلم آرام و قرار گرفت اما خوب می‌دانستم این آرام و قرار در دل من همیشگی نخواهد بود.

وی بیان کرد: همزمان با رفتن امیر دخترم هم به پدرش می‌گفت که بگذارید من هم به جبهه بروم اما پدرش قبول نکرد و به او گفت ” تو نمی‌توانی بروی همان حجابت را رعایت کن و نمازت را بخوان تا شرمنده شهدا نباشی”.

این مادر شهید گفت: چند روز از رفتن امیر گذشته بود که خواب بدی دیدم، صبح از خواب بیدارشدم به بنیاد شهید رفتم تا خبری از امیر بگیریم اما کسی جوابی به من نمی‌داد و همه می‌گفتند؛ برو اگر خبری شد ما اطلاع خواهیم داد.

حاجی فتحعلی بیان کرد: صدایی درون خودم می‌شنیدم که امیر شهید شده و دیگر باز نخواهد گشت؛ چندین روز گذشت و کسی خبری نیاورد هرشب گریه می‌کردم و دلتنگ بودم. از اطرافیان شنیدم که به یکی از آشنایان گفته بودند بنیاد شهید منتظر است تا همسرم از تبریز برگردد و خبری دهند.

این مادر شهید تاکید کرد: مادرم و بقیه افراد خانواده به خانه ما می‌آمدند و این شلوغی‌ها بیشتر مرا نگران می‌کرد تا اینکه پدرش به منزل آمد و گفت که دوباره خواب شهادت امیر را دیده و از آن لحظه به بعد درخانه ما غوغا به پا شد؛ همه می‌رفتند و می‌آمدند اما جای پسرم خالی بود.

وی یادآور شد: امیر من شهید شده بود و کسی خبر شهادت او را به من نرساند چراکه از همان روز رفتنش همه چیز را می‌دانستم، قلب یک مادر همه چیز را حس می‌کند و می‌فهمد.

حاجی فتحعلی ابراز کرد: پس از شهادتش بارها به خوابم می‌آمد و می‌گفت؛ مادرم گریه نکن زمانی که به مزار من می‌آیی زینب‌وارا بیا مبادا درهنگام گریه و شیون حجاب کسی از بین برود و نگاه نامحرمی به او بخورد.

این مادر شهید بیان کرد: از ابتدای بچگی و نوجوانی‌اش حرفایی در رابطه با حجاب می‌زد که من و پدرش خیلی تعجب می‌کردیم که چطور در این سن کم به این اندازه درک رسیده است؛ با بزرگتر و کوچکتر از خودش همیشه محترمانه و دوستانه برخورد می‌کرد و هیچ وقت دلش نمی‌خواست که کسی او را کودک خطاب کند.

حاجی فتحعلی خاطرنشان کرد: از ابتدا علاقه زیادی به امام حسین(ع) داشتم حتی پیش از انقلاب هم در منزل محفل روضه برپا می‌کردم و اکنون پنجاه سال است که هر ماه روضه برگزار می‌کنم و برای پسر شهیدم یادبود می‌گیرم.

وی ابراز کرد: امیر همیشه و همه جا پیرو دین و رهبری بود و می‌گفت حجاب و امامت را تنها نگذارید و مطیع سخن رهبری باشید و به خواهرانش می‌گفت که حجابشان را رعایت کنند؛ گاهی اوقات هم به کتابخانه می‌رفت و کتاب می‌خواند.

این مادر شهید گفت: هر روز به مزارش می‌رفتم ساعت‌ها در آنجا می‌نشستم و گریه می‌کردم یک روز زمانی که به خانه برگشتم به خوابم آمد و گفت “مادرم پنجشنبه‌ عصرها که به دیدار من می‌آیی به نماز جماعت شب جمعه نمی‌رسم” که از آن خواب به بعد جمعه صبح‌ها به سر مزار پسرم می‌روم.

حاجی فتحعلی تاکید کرد: جوانان امروزی بدانند و آگاه باشند این عکس‌هایی که امروزه از شهدا در سطح شهر دیده می‌شود قبل شهادت آن‌ها است، شهیدان این خاک و وطن قطعه قطعه شدند و به زیر خاک رفتند تا مبادا وجبی از خاک کشورمان به دست دشمنان بی‌افتد.

این مادر شهید در پایان گفت: تمام اعضای خانواده به یکدیگر نگاه می‌کنند؛ اگر بتوانیم پدر و مادر خوبی باشیم بدون شک فرزندان صالح و سالمی به جامعه تحویل خواهیم داد و با بی‌بند و باری در جامعه هیچ نتیجه‌ای مثبتی نخواهیم گرفت.

انتهای پیام/2002

منبع: شاخص

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان