۱۸/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۰۹ پنجشنبه

صبح قزوین معتاد مواد مخدرش را راحت‌تر از نان شبش تهیه می‌کند/ یک جُو غیرت همان صرف فعل خواستن است
کد خبر: ۳۳۵۶۴۹ نویسنده: یک بانوی بی نشان تاریخ انتشار: ۱۳۹۸/۳/۱۱ ساعت: ۸:۳۰ ↗ لینک کوتاه

پای درد دل بانویی که اعتیاد را کنار زد؛

معتاد مواد مخدرش را راحت‌تر از نان شبش تهیه می‌کند/ یک جُو غیرت همان صرف فعل خواستن است

این خانم می‌گفت: هر بار که سراغ مواد می‌رفتم تا مصرف کنم با خودم می‌گفتم بابا می‌گوید یک جو غیرت، پس آن غریت که می‌گوید، کجاست، چرا من در خودم نمی‌بینم اما وقتی خواستم که آن برنامه و آگاهی را برای ترک اعتیاد بگیرم دیدم آن یک جو غیرت همان خواستن است و همان اولین باری که خواستم در این مسیر ماندم.

معتاد مواد مخدرش را راحت‌تر از نان شبش تهیه می‌کند/ یک جُو غیرت همان صرف فعل خواستن است

به گزارش خبرنگار اجتماعی صبح قزوین؛ ساعت از ۱۰ گذشته بود و هنوز نیامده بود، بی حوصله به گوشی اش زنگ زدم اما باز هم جواب نداد، هوا گرم بود و خیابان‌ها شلوغ، انگار همه چیز در آن روز علیه من با هم دست به یکی کرده بود تا مرا از کوره در ببرد. بدون توجه به چراغ سبز بی مهابا از میان ماشین‌هایی که آنها هم مثل من بی‌صبر بودند از خیابان رد شدم و غرغرکنان با قدم‌هایی تند و سریع به سمت پارکی که در همان حوالی بود راهی شدم.

با عصبانیت قدم‌هایم را به زمین می‌کوفتم و در ازدحام افکارم هر بار برایش خط و نشان جدیدی می‌کشیدم‌. این چندمین بارش بود که داشت بدقولی می‌کرد. کلافه و سردرگم از بلاتکلیفی میان رفتن یا ماندن زیر لب به خودم بد و بیراه می‌گفتم که چرا باید امروز آن هم وسط این همه کاری که روی هم تلمبار شده بود، باید اسیر التماس‌هایش می‌شدم و قبول می‌کردم که با او برای رفتن نزد استاد هم قدم می‌شدم.

با آن همه تاکید من برای سر وقت آمدن و آیه و قسمی که او برای خوش قولی‌اش خورده بود گاهی نگرانی و تشویش سراغم می‌آمد که نکند اتفاقی برایش افتاده باشد. دوباره شماره‌‌اش را گرفتم اما باز هم جواب نداد.

وارد پارک شدم، گرمای هوا چشمانم را وادار به گشتن دنبال نیمکتی کرد که در زیر درختی تعبیه شده باشد تا برای لحظاتی در ماوای سایه‌اش آرام بنشینم و افکار در هم بر هم خود را سروسامانی دهم.

چند دقیقه‌ای از نشستنم روی نیمکت نگذشته بود که صدای زنانه‌ای مرا به خود آورد که «می‌توانم اینجا کنار شما بنشینم»، بی توجه به لبخندی که بر لب داشت با بی‌حوصلگی گفتم، «اشکالی ندارد».

برعکس من که آن روز از روی دنده لج بیدار شده و با نیم ساعت انتظار بی ثمری هم که کشیده بودم دیگر حوصله‌ای برایم نمانده بود تا زبانم به گفتن باز شود اما او انگار دنیای صبر بود و لبخند از روی لبش پاک نمی‌شد و دوست داشت سر صحبت را باز کند.

توانایی زیاد از حدم باعث شد به سمت اعتیاد کشیده شوم

چند کلمه‌ای از وصف هوا گفت و اینکه هر روز صبح زود برای ورزش به آن پارک می‌آید و امروز چون باید پسرش را او به مدرسه می‌برد دیرتر از روزهای دیگر به پارک آمده بود.

لجم گرفته بود، می‌خواستم با کم ‌محلی او را وادار به سکوت کنم اما موفق نمی‌شدم، انرژی او بیش از آن چیزی بود که مغلوب کلافگی من شود و همچنان حرف می‌زد که خانمی با سرو وضعی ژولیده و درب و داغون از کنار ما رد شد و مهمان ناخوانده مرا لحظاتی به خاموشی کشاند.

خداروشکر کردم که بالاخره ساکت شد. سکوتش که کمی طول کشید سرم را با اکراه و البته کمی کنجکاوی به سمتش گرداندم. عجیب بود، دیگر اثری از چهره خندان چند دقیقه قبلش وجود نداشت و برعکس غمی عمیق و سکوتی پرمعنا در صورتش موج می‌زد.

درست همان لحظه او نیز سرش را به سمت من چرخاند که ناگاه برای لحظاتی چشم در چشم هم شدیم که با دیدن چشمان نمدارش نمی‌دانم چرا دلم برایش سوخت و بلادرنگ از او پرسیدم «ببخشید چرا یکدفعه ساکت شدید، مشکلی پیش آمده»، کمی مکث کرد و در جوابم گفت:«آن زن مرا یاد گذشته خودم انداخت» چشمانم از تعجب گرد شد، آن زن ژولیده کجا و این بانوی خوش پوش و خوش سیما کجا. متوجه شگفتی‌ام شد و گفت «آدمیزاد است دیگر» و دوباره در سکوت فرو رفت.

کنجکاوی بی‌تابم کرده بود اما این بار او بود که نمی‌خواست سخنی بگوید. کمی این پا و آن پا کردم و در حالیکه به سمت او می‌نشستم گفتم «آخر چطور ممکن است اصلا به چهره شما نمی‌آید که روزگاری معتاد بوده باشید». ناگهان برآشفت و گفت: «مگر معتادان چه شکلی هستند، خب آنها هم آدمند» از سوالم خجل شدم.

هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که او به خودش آمد و دوباره همان لبخند زیبا بر لبانش نقش بست، از بابت لحن تندش عذرخواهی کرد و گفت:« بله من ۱۵ سال معتاد بودم، ۷ سال سنتی و ۸ سال مواد مخدر صنعتی مصرف می‌کردم اما الان ۴ سال و ۱۶ روز هست که پاکم»

با تعجب پای صحبتش نشستم.
وی ادامه داد: پس از ۷ سال مصرف تریاک تصمیم به ترک گرفتم، اما نمی‌دانستم چه کار باید بکنم که به من پیشنهاد مصرف آمفیتامین یا همان شیشه شد و گفتند اگر شیشه بکشی راحت‌تر می‌توانی مواد مصرفی‌ات تریاک را ترک کنی چون اعتیاد و خماری ندارد. اینطور شد که یکسال تریاک و شیشه مصرف کردم و پس از آن ۷ سال دیگر متاسفانه هروئین و شیشه مهمان شبها و روزهایم شدند.

پرسیدم چرا؟ چرا معتاد شدی؟ و او گفت: شاید باورت نشود اما امروز که فکر می‌کنم؛ می‌بینم احساس توانایی زیاده از حد باعث شد که من به سمت اعتیاد کشیده شوم. من در خانواده‌ای مرفه از خاندانی اصیل به دنیا آمدم و همیشه مورد تایید خانواده و فامیل و دوستان بودم و هرگز تصور نمی‌کردم روزگاری اسیر اعتیاد شوم.

آهی کشید و افزود: پدر خوبی داشتم که همیشه حامی و پشتیبانم بود و از توانایی‌های من تعریف می‌کرد. تا زمانیکه مجرد بودم زندگی خوب و موفق و روی روالی داشتم تا اینکه ازدواج کردم.

اولین باری که خواستم در این مسیر ماندم

به حدی مجذوب و شیفته سخن گفتنش شده بودم که بدون گفتن حرفی بین حرف‌هایش فقط می‌شنیدم.

این زن جوان گفت: به لطف خدا و خانواده خوبی که داشتم ازدواج موفقی کرده و عروس خاندان بزرگ و خوبی شدم. همسرم هیچ آشنایی‌ای با دود نداشت و ندارد و زندگی شیرینی داشتیم تا اینکه من باردار شدم اما سه روز قبل از وضع حملم متاسفانه برادرم فوت کرد و من در غم عظیمی گرفتار شدم.

حرف‌هایش که به اینجا رسید یکدفعه یاد قراری افتادم که با دوستم داشتم، هنوز از او خبری نشده بود، حین گوش کردن به داستان آن خانم، گوشی‌ام را برداشتم و دیدم پیامی برایم ارسال کرده است. نوشته بود آماده بیرون آمدن از منزل بودم که یکباره حال پدرم بهم خورد و مجبور شدم او را به بیمارستان برسانم، خوشبختانه حالش الان خوب است اما آنقدر ترسیده بودم که به کل قرارمان را یادم رفت و در پایان عذرخواهی کرده بود. هرچند بدقولی کرده بود اما دیگر دلگیر نبودم.

خیالم که از طرف دوستم راحت شد با خیالی آسوده‌تر حواسم را به گوش کردن حرف‌های آن خانم جوان جمع کردم و او ادامه داد: آن روز خاله‌ام که دیابت داشت و تریاک مصرف می‌کرد به اطرافیانم گفت اگر سه دود تریاک به او بدهید حالش خوب می‌شود و همان استارت مصرف مواد من شد در حالیکه تا آن روز من به حدی از مواد و معتاد بدم می‌آمد که اگر می‌شنیدم فلانی معتاد است از او کناره‌گیری می‌کردم.

وی اضافه کرد: همان سه کام تریاک موجب آشنایی من با موادمخدر شد، که ۴ سالی در انکار بودم و گردن نمی‌گرفتم که مصرف کننده‌ام اما همسرم که متوجه تغییرات رفتاری من شده بود خیلی سرپوشیده به من می‌گفت، می‌دانم که مشکلی داری، اشکالی ندارد به من بگو، من همسرت هستم و کمکت می‌کنم اما من می‌گفتم نه من هیچ مشکلی ندارم، چرا اینطوری فکر می‌کنی، همسرم می‌گفت آخه وقتی من هربار خانه می‌آیم خیلی بوی اسفند می‌آید یا اینکه حس‌ می‌کنم انگار پیاز داغ ساعت‌هاست که روی گاز مانده و در حال سوختن است.

این خانم جوان ادامه داد: همسرم اصلا اسم اعتیاد را نمی‌آورد فقط می‌گفت من می‌دانم که تو مشکل داری اما من انکار می‌کردم تا اینکه بالاخره یک روز حین مصرف مواد مچ مرا گرفت، اما هیچ برخورد بدی با من نکرد و چیزی نگفت بلکه ساعتی بعد خیلی محترمانه صدایم کرد و گفت هیچ اشکالی ندارد، می‌دانستم که تو مشکل داری اما منتظر بودم که خودت به من بگویی که نگفتی.

وی افزود: همسرم خیلی کمکم کرد و کلینیک‌های خصوصی زیادی مرا برد تا من مصرفم را قطع کنم اما نتوانستم، مرد زندگی من واقعا مرد بود و مردانگی خرجم کرد. در زندگی خیلی به من فرجه داد حتی برای تشویقم برای قطع مصرف املاکش را به نامم زد اما من نتوانستم یعنی انقدر به مواد وابسته شده بودم که دوست نداشتم ترک کنم.

برایم سوال بود چگونه در شرایطی که همسر و خانواده همسرش از اعتیاد و مواد مخدر منزجر بودند او موادش را تهیه می‌کرد، بنابراین از او سوال کردم چطور موادت را تهیه می‌کردی و او جواب داد: زنگ می‌زدم برایم می‌آوردند، معتاد مواد مخدرش را راحت‌تر از نان شبش تهیه می‌کند.

اراده شاه کلید ترک اعتیاد است

وی در ادامه از روزهای اعتیادش به مواد صنعتی و دگرگونی شخصیتش این چنین گفت: از وقتی مواد مخدر صنعتی را شروع کردم به کل زندگیم تغییر کرد، انزوا طلب و پرخاشگر شده بودم و دوست نداشتم کسی کنارم باشد حتی همسرم و تنها فرزندم و این سر آغاز اختلافاتم با همسرم شد.

این خانم جوان ادامه داد: چند باری به اصرار همسرم برای ترک اعتیاد به کمپ رفتم اما پیام بهبودی را نگرفتم، زمانی پیام بهبودی را گرفتم که خودم خواستم چراکه هیچ معتادی نمی‌تواند قطع مصرف کند مگر اینکه خودش بخواهد چون اراده شاه کلید ترک اعتیاد است.

وی گفت: در آن دورانی که مصرف می‌کردم پدرم بارها و بارها می‌گفت فقط یک جو غیرت می‌خواهد تو چرا این یک جو غیرت را دیگر نداری، تو دختر توانایی بودی و من به تو افتخار می‌کردم و برابر چهار تا پسرم دوستت داشتم.

این خانم ادامه داد: هر بار که سراغ مواد می‌رفتم تا مصرف کنم با خودم می‌گفتم بابا می‌گوید یک جو غیرت، پس آن غیرت که می‌گوید، کجاست، چرا من در خودم نمی‌بینم اما وقتی خواستم که آن برنامه و آگاهی را برای ترک اعتیاد بگیرم دیدم آن یک جو غیرت همان خواستن است و همان اولین باری که خواستم در این مسیر ماندم.

وی عنوان کرد: البته من قطع مصرف بدون آگاهانه تا آن زمان داشتم، قطع مصرفی که کلینیک می‌رفتم و به من دارو می‌دادند من هم داروهایم را در خانه با سایر داروها عوض می‌کردم و جلوی همسرم می‌خوردم اما همین که بیرون می‌رفت موادم را مصرف می‌کردم.

این خانم در ادامه گفت: امروز خیلی خوشحالم که یکی از بهبود یافته‌ها هستم و اکنون ۴ سال و ۱۶ روز هست که قطع مصرف کردم و بدون هیچ قرص و دارو و نئشه‌جات بیرونی زندگی می‌کنم.

وی در پایان با اشاره به عشق و فداکاری بی‌نظیر همسرش در مسیر ترک اعتیادش گفت: در آن روزها و سال‌ها به ویژه ۸ سال آخر اعتیادم همه بار زندگی و تربیت فرزندم به دوش همسرم بود و او چه خوب از عهده این کار برآمد، ای کاش بتوانم جبران کنم، به حدی دوستش دارم که خاک زیر پایش را طوطیای چشمانم می‌کنم.

سخنانش که تمام شد نگاهی به ساعتش انداخت و گفت سرت را به درد آوردم، ببخشید، در جوابش لبخندی زدم و گفتم نه سرنوشت جالبی بود، خداروشکر که ختم به خیر شد. وی نیز برای تایید سرش را تکانی داد و گفت دارد دیر می‌شود ظهر شده و من هنوز نهار نپختم پسرم ساعتی دیگر از مدرسه می‌آید. سریع خداحافظی کرد و رفت.

با چشمانم رفتنش را تماشا می‌کردم و از خدا خواستم همیشه همینطور شاد و پرانرژی بماند.

انتهای پیام/۷۰۰۳

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان