به گزارش سرویس فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ چندی پیش یکی از خبرنگاران قزوین آمد و برایم از یک نمایش که در یک فرهنگسرای معروف زیر نظر مجموعه مدیریت شهری هر شب بهجز شنبهها اجرا میشود؛ سخن گفت. گفتم پوستر تئاتر را برایم بفرست؛ از آن روز به بعد با دقت بیشتری به تبلیغات سطح شهر نگاه میکردم، در ایستگاههای اتوبوس، فیکسچرهای میادین اصلی شهر، تلگرام و اینستاگرام، تبلیغات این تئاتر بهکرات وجود داشت.
قبل از اینکه شروع به نوشتن کنم برای اینکه از زاویه دید خودم به این نمایش نگاه و به شنیدهها بسنده نکرده باشم تصمیم میگیرم به دیدن این نمایش بروم؛ سر ساعت مقرر به فرهنگسرای مذکور میرسم، هیچکس نیست؛ دو بار به ساعتم نگاه و پوستر نمایش را چک میکنم، درست آمدهام؛ آنطور که نگهبان میگوید گویا هر شب کمی با تأخیر شروع میشود.
خنکای باد بهاری ترغیبم میکند زمان انتظار را در فضای باز بیرون از لابی بگذرانم، مردم اندکاندک میآیند؛ نگاهم یکییکیشان را میکاود؛ بیشترشان خانم هستند و از طیفهای مختلف جامعه، پیر، جوان، کودک، زن و مرد، محجبه و بدحجاب، برخی هم خانوادگی آمدهاند؛ برایم جذاب میشود که طیف وسیعی از اقشار مختلف مردم برای تماشای نمایش آمدهاند، نزدیک در ورودی فرهنگسرا صدای گفتگوی چند آقا توجه ام را جلب میکند، سیگار میکشند و درباره فعالیت اقتصادی سخن میگویند؛ چهرههایشان آشناست، از فعالان فرهنگی هنری قزوین هستند؛ از کنارشان میگذرم.
وارد آمفیتئاتر میشوم، تقریباً یکسوم سالن پرشده است؛ جمعیتی حدود 70 نفر؛ کنجکاوم که بدانم هرکدامشان چه طور از اجرای این نمایش مطلع شدهاند، خانمی که کنارم نشسته است میگوید یکی از اقوامش از نوازندههای نمایش است، خانوادهای که در ردیف جلو نشستهاند میگویند با پشتیبان مالی برنامه ارتباط خانوادگی دارند؛ چند خانم محجبه میانسال که چند ردیف دورتر از من نشستهاند میگویند یکی از بازیگران دامادشان است؛ دختر یکی از خانوادهها میگوید ما سومین بار است که به دیدن این نمایش میآییم خیلی میخندیم؛ تقریباً برای تماشای همه نمایشهای کمدی که در قزوین اجرا میشود با خانواده میرویم؛ یکی از خانمهایی که چند صندلی دورتر از من نشسته میگوید من با دخترم آمدهام دومین بار است که میآییم؛ خیلی جذاب است؛ مطمئنم خوشت میآید، راستی یک نمایش دیگر کمدی هم در سالن ... اجرا میشود آن را هم حتماً برو ببین خیلی خوب است!
صدای موزیک از صحنه نمایش بلند میشود و چند نفر درحالیکه حرکات موزون انجام میدهند روی صحنه میآیند، نمایش کمدی موزیکال رسماً آغاز میشود، شخصيتها حیوان هستند: اسب (نوازنده ارگ)، میمون (نوازنده ضرب و درام)، مار(رقاص از نوع عربی، فارس و هندی)، موش (خواننده رقاص) و سگ (رقاص)، خاله سوسکه (بازیگر این شخصیت بانو است؛ نمیرقصد و حجاب دارد).
ماجرا این است که همه کاراکترها به اتفاق میخواهند برای خاله سوسکه شوهر پیدا کنند و در ادامه شوخیهای رکیک و غیرقابلانتشار در رسانه که از نوشتن آن معذورم.
هر چه پیش میرود بیشتر از آمدن به تماشای چنین نمایشی پشیمان میشوم، تمام شوخیهای ساختارشکنی که دربارهاش شنیده بودم را میبینم، فکر میکنم مگر میشود؟ خنداندن مردم به هر قیمتی؟ خانمی که کنارم نشسته درحالیکه قهقهه میزند هر از چندی نیمنگاهی به من میکند تا عکسالعملم را در مقابل شوخیهای رکیک و حرکات موزون روی صحنه ببیند.
این روزها حال تئاتر این شهر خوش نیست
ذهنم میرود پی چند سال اخیر که بهواسطه تعدادی از کاسبکاران تئاتر قزوین این نمایشهای «کمدی آزاد» که من نامش را «کمدی سخیف» میگذارم رونق گرفته است، نمایشهایی که گاه هیچ تناسبی با فرهنگ ندارد و این روزها به بهانه «خستهایم از این همه غصه» و نشاندن لبخند بر لب شهروندان درحال اجراست.
ذهنم بهکلی درگیر شده است، از حضور تنها بانوی بازیگر روی صحنه «ف.م» که از بازیگران خوب قزوین است و همیشه برایش احترام قائل بودهام در این نمایش کمدی حیرت میکنم، حسی در مراتب پایین اما شبیه اینکه ببینی «مریل استریپ» در یک فیلم سطح پایین بازی کرده است.
در بخشی از این نمایش دو «زن پوش» را روی صحنه میبینیم، استفاده از زن پوش در بسیاری از آثار نمایشی از گذشته تاکنون رواج داشته و در جهت ارتقای معنای اثر گام برداشته است، اما در این نمایش گویا کارگردان میخواهد به بهانه اینکه بازیگران این زن پوشها مرد هستند هر کاری را روی صحنه انجام دهد و برای نمایش جذابیت کاذب ایجاد کند و مخاطبی که ممکن است از دو ساعت اجرای رقص و موسیقی خسته شده را همچنان همراه خود نگه دارد.
بالاخره تئاتر تمام میشود، کارگردان روی صحنه میآید و بازار تقدیر و تشکرها داغ است، در پایان با افتخار خود را نویسنده و کارگردان اثر معرفی میکند، فکر میکنم مگر نوشتن متن نمایشی که به لحاظ ساختار و محتوا حرفی برای گفتن ندارد و کارگردانی صحنهای که بازیگرانش یا باید برقصند یا شلنگتخته بیندازند افتخار هم میخواهد؟
چشمانم را میبندم و بهدوراز هیاهوی جاری در سالن فکر میکنم این روزها حال تئاتر این شهر خوش نیست، حتی اگر سالنی برای اجرای تخصصی تئاتر هم داشته باشیم؛ بیسوادی هنری و نداشتن دغدغه فرهنگی متولیان امر، عدمحمایت مادی و معنوی مسئولان فرهنگی این شهر از آثار فاخر به بهانه نداشتن بودجه، نبود نظارت روی محتوای ارائهشده از سوی صاحبان اثر که واژه نظارت را به یک لطیفه بدل کرده است، لابیگری کاسبکارانی که نام هنرمند را بر خودشان میگذارند برای دست یافتن به منافع شخصی منجر به انزوای هنرمندان دغدغهمند و درنهایت به روی صحنه رفتن آثاری چنین ضد فرهنگ میشود.
تماشای تئاتر همیشه حال مرا خوب کرده، حال خوب نفس بازیگر که روی صحنه جاری است اما این بار نه، حالم بد است به خاطر رفیق هنرمندم که چند بار از نداشتن بودجه برای روی صحنه بردن یک کار دانشجویی برایم درد دل کرده، به خاطر نگاه دختربچهای که هنوز دست راست و چپ خود را تشخیص نمیدهد اما به تماشای شوخیهای اروتیک نشسته است؛ حالم بد است به خاطر کسانی که نامشان را هنرمند و اثرشان را هنر مینامند و درنهایت سلیقه عوام را در حد آثاری چنین نازل، سطحی و ضد فرهنگ تنزل میدهند؛ حالم بد است، میروم کمی «بِکِت» بخوانم.
در پایان از مسئولان فرهنگی شهر دعوت میکنم که با خانواده برای تماشای این نمایش بروند!
زهرا عبداللهی/ سردبیر خبرگزاری ایسنا قزوین
انتهای پیام/2002
دیدگاه ها