صبح قزوین ؛____ ندا حبیبی.
"بمب، یک عاشقانه" ساخته "پیمان معادی" روایتگر نوستالژیکهای دهه 60 است. خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی مردمی که با بمبارانهای سال 67 عجین شده است و به عنوان خاص ترین بخش از تاریخ ایران به حساب میآید.
این فیلم با حضور بازیگرانی خوش سابقهای مانند پیمان معادی، لیلا حاتمی، سیامک انصاری درتیزرهای تبلیغاتی خود را معرفی میکند و مخاطب به این گمان است که میتواند فیلمی ببیند که ساختار محکمی را دارد.
حضور این بازیگران شناخته شده و اعتماد آنها به فیلم جدید پیمان معادی خود نکته مثبت این فیلم سینمایی است. توقع مخاطب از این بازیگران خوش آوازه بجاست و آنها نیز مخاطب را از بازی جذاب خود در فیلم راضی میکنند.
جذابیت هنرنمایی سیامک انصاری در آنجایی بیشتر خود را نشان میدهد که درخاطرات عدهای کثیری از مردم حضور پیدا میکند.
انصاری در نقش مدیری سختگیر و در عین حال غیرمنعطف خود را نشان میدهد که نوع نگاهش به مسایل سیاسی مانند عده زیادی ساختگی و سطحی به چشم میآید. شخصیتی که نوع نفرت خود را به جنگ و دشمنان انقلاب با ناسزاها و مرگ و نفرین نشان میدهد و شیطنت سیاسی و اعتراض مخفی نویسنده داستان، نسبت به این شعارها در این شخصیت نمایان شده است.
مدیر مدرسه و دیگر معلمها در مواجه با رفتار نوجوانان و ارتباط آنها با جنس مخالف سختگیرانه، ناشیانه و درعین حال باور پذیر رفتار میکنند. کمدی تلخ و انتقادی فیلم دوم پیمان معادی در این شخصیت بیشترین جلوه را دارد و فضای اجباری مدرسه درکنار شیطنتهای نوجوانان تازه بالغ، این نوع کمدی را گیراتر و تاثیر گذارتر کرده است. هرچند این نگاه تند و انتقاد یکطرفانه نویسنده و کارگردان با سکانسهای بی دیالوگ و موسیقی پر مغز نسبت به شعارهای سیاسی و مقدس عدهی زیادی از مردم جامعه بیرحمانه است؛ اما نوع ساخت هنرمندانه و محترمانه این انتقادها نکته مثبت فیلم "بمب یک عاشقانه" است.
در کنار بازی خوب بازیگران در سکانسهای داخل مدرسه، دیگر بازیگران این فیلم مانند "لیلاحاتمی" در نقش میترا، شاهکاری به خرج نمیدهند و بازی بی روح لیلاحاتمی حتی در مواقعی که نیاز به واکنشی صریح دارد، بی انرژی و منفعلانه و غیر منطقی دیده میشود.
بازیگری که در فیلمی مانند "رگ خواب" با شخصیت زنانه خود به دل مخاطب و منتقدان مینشیند اینبار نتوانست بعد عاطفی زنانگی خود را به خوبی نشان دهد و به یکی از نکات منفی فیلم تبدیل میشود. البته در کنار بازی بی روح لیلا حاتمی، "پیمان معادی" با شناختی که از شخصیت اصلی داستان دارد میتواند بازی خوبی ارائه دهد و واکنشهای مناسبی نسبت به وقایع موجود در فیلمنامه نشان میدهد.
در کنار بازی بزرگسالان، نوجوانان نیز به خوبی خود را نشان میدهند و در واقع آنها به عنوان نسل آینده ساز به خاطر تفاوتهای فکری خود راهگشای گرههای داستانی میشوند. انعطاف این نسل و گاهی لطافت و مهربانی بیجای درونی آنها در سعید داستان به خوبی نشان داده میشود.
لطافتی که در ابتدای دلدادگی سعید به دختر همسایه و دعای خیر برای صدام به خوبی دیده میشود و در نهایت با بمباران خانه همسایه، علاقه سعید به بمباران و دشمن بعثی به نفرت تبدیل میشود و سعید به خاطر دعای خود برای دشمن عذاب وجدان میگیرد.
از بازی خوب بازیگران نوجوان که بگذریم و به سراغ فیلم نامه برویم با خرده پیرنگهای متعددی مواجه میشویم که از یک پیرنگ اصلی بهره نمیبرند و همین موضوع آسیب فرآوانی به فیلم زده است.
گستگی این فیلم نامه و عدم موجود زنجیرههای فیلمنامهای موجب شده است که مخاطب با یک فیلم بیروح مواجه شود که داستان اصلی و اوج و فرود بیرونی ندارد.
درگیری درونی چند خرده پیرنگ در فیلم با واکنشهای نامناسب برخی از بازیگران نمیتواند هدف اصلی داستان را نشان دهد و گرهها درپایان داستان بی نتیجه رها میشوند و مخاطب را سردرگم میکنند.
خرده پیرنگهای فرآوان همیشه دلیلی برای جذابیت داستان نیست و اگر این خرده پیرنگها کمکی به ماجرای اصلی داستان نکند نیز گسستگی فیلم را بیشتر نشان میدهد.
در این فیلم اگرچه برخی از خرده پیرنگها با ماجرای اصلی داستان که رابطه دو زوج بود همخوانی داشت، اما ارتباط عاقلانهای با درگیری شخصیتهای اصلی داستان نداشت. فرض کنید عشق یک نوجوان تازه بالغ گره رابطه سرد دو زوج را بگشاید و یا جنگ و بمباران نیمه شب و تاریکی که اتفاقا فضای شاعرانهای به فیلم داده است بتواند گره گشای مشکل زوج داستان و تلطیف روحیهی مردی شود که به گذشته همسر خود و برادرش شک میکند.
درکنار این فیلم نامه نه چندان شگفتانگیز، فیلم کارگردانی خوبی دارد و با فضاسازی خوبی آغاز میشود و از همان ابتدا تکیلف خود را با مخاطب مشخص میکند. ماجرا قرار است در میان بمبارانهای اواخر جنگ اتفاق بیوفتد و آمال و آرزوهای از دست رفته عدهای را در اتفاق ناگوار جنگ به تصویر بکشد. ایرج و میترا زمانی گره عاشقانه خود را باز میکنند که بمب به آپارتمانشان برخورد میکند و با پایانی باز سرنوشت دو زوج و همچنین نوجوان عاشق در زمین و هوا رها میشود.
فیلم بمب، یک عاشقانه در گروه سینمای ضد جنگ قرار میگیرد و با فضاسازیهای نوستالژیک و طنازی مناسب، عقاید خاصی را دنبال میکند که دغدغه سیاسی نسل جوان امروز است. به طور مثال با افراط در شعار "مرگ برآمریکا" فیلمساز شکایت خود را نسبت به بخشی از فرهنگ انقلابی ایران نشان میدهد.
این تفکر نادرست در سکانسهای ریاکارانه دانشآموزان و فریادهای متعدد مرگ بر آمریکا به خوبی خود را نشان میدهد و با همزمانی دو سکانس بمباران منزل ایرج و میترا و دیوارهای مدرسه که شعارهای انقلابی بر رویشان نوشته شده است ضربه محکمی به تفکر انقلابی میزند. تفکر کودکانهای که عامل مرگ و میر مردم ایران را شعار "مرگ بر امریکا" میداند و در پی حذف روحیهی استکبار ستیزی در بین مردم است.
انتهای پیام/۲۰۰۴
دیدگاه ها