زندگی در خوابگاه شیرینی و تلخیهای خاص خودش را دارد و در ماه مبارک رمضان این خوابگاهها از حال و هوای خاصی برخوردار میشوند.
به گزارش خبرنگار دانشگاه صبح قزوین؛____فرزانه مهدی پور.
زندگی خوابگاهی باعث افزایش مهارت زندگی اجتماعی میشود و افراد به استقلال فردی دست مییابند و دانشجویان در خوابگاه در کنار یکدیگر نقش یک خانواده را بازی میکنند.
بسیاری از دانشجویان ایرانی و خارجی اولین ماه مبارک رمضان را دور از خانواده و در خوابگاههای دانشجویی تجربه و دوری از خانواده را برای پیشرفت و کسب علم تحمل میکنند.
زندگی در خوابگاه شیرینی و تلخیهای خاص خودش را دارد و در ماه مبارک رمضان این خوابگاهها از حال و هوای خاصی برخوردار میشوند.
بعضی از دانشجویان در شبهای ماه مبارک رمضان بیدار هستند و به عبادت و نیایش میپردازنند و برخی اوقات نیز دورهمیهایی صورت میگیرد که ممکن است تا سحر ادامه داشته باشد.
روزهای پایانی ماه مبارک رمضان فرا رسیده است و تصمیم گرفتیم برای شنیدن خاطرات تلخ و شیرین دانشجویان در ماه رمضان به سراغ دانشجویان خوابگاه دانشگاه امام خمینی(ره) برویم.
در ساعات ابتدایی ورودم به دانشگاه امام خمینی(ره) یافتن سوژههای مورد نظرم سخت بود، اما آشنایی با لعیا و مریم که اهل اردبیل و کرج بودند کار را برایم آسان کرد.
لعیا و مریم من را با فاطمه، شکیلا، زینب و زهره آشنا کردند و تصمیم گرفتیم برای صحبت کردن زیر درختی در سایه بنشینیم و اینگونه شد که باب گفتوگوی من و دوستان لعیا باز شد و هر کدام از آنها از شبها و روزهای امتحان در ماه مبارک رمضان و شیرین کارهایی که گاهی خطرآفرین میشود؛ میگویند.
لعیا دانشجوی کارشناسی رشته ریاضی است که چهار سال است تجربه زندگی در خوابگاه را دارد.
وی میگوید: چند روز پیش که با دوستانم دور یکدیگر نشسته بودیم و صحبت میکردیم تصمیم گرفتیم برای افطار آش رشته درست کنیم و درست کردن آش را من به عهده گرفتم.
نزدیک افطار بود که برای گرم کردن آش با دوستان به آشپزخانه خوابگاه رفته و گاز را روشن کردیم و به داخل اتاق برگشتیم و همانطور که مشغول صحبت کردن با یکدیگر بودیم یکی از دانشجویان اتاق کناری با دستپاچگی به داخل اتاق آمد و شروع کرد به فریاد زدن که سوخت...سوخت....وای آش سوخت.....
همگی ما با عجله به سمت آشپزخانه دویدیم و با صحنهای دلخراش روبهرو شدیم و این صحنه چیزی نبود جز آشی که جزغاله شده بود.
و این سوختگی، گرسنگی ما را در آن افطار به همراه داشت زیرا در آن روز برای افطار تنها نان و مقداری پنیر داشتیم.
مریم اهل کرج و ساکن خوابگاه چینیهاست و از خاطرات عجیب و شیرین خود در کنار دانشجویان چینی میگوید.
مریم با اشاره به خاطرهای از کاپ کیک درست کردن در خوابگاه میگوید: یک روز در همین روزهای ماه مبارک رمضان به همراه یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم تا با یکدیگر برای افطار کاپ کیک درست کنیم.
بعد از آماده کردن مواد کاپ کیک آن را درون قابلمهای که به عنوان فِر از آن استفاده میکردیم، گذاشتیم و حواسمان به این موضوع نبود که تنها یک ربع باید درون قابلمه باشد و هر کدام به دنبال کارهای دیگر خودمان رفته بودیم که یکی از بچههای چین به نام نگین که به او قول یک کاپ کیک خوشمزه را داده بودیم به سراغمان آمد.
نگین با همان لهجهی خودش که سعی داشت فارسی صحبت کند، گفت: وای بچهها غذاتون سوخت... خیلی بوی بد .....خیلی بدمزه... .
و با سوختن کاپ کیک اون روز آبروی ما هم پیش دوست چینی خودمان رفت و نگین تاکنون هیچ وقت حاضر نشده مقداری از غذاهایی که ما درست میکنیم را بخورد.
مریم در ادامه خاطره دیگری را برایمان تعریف میکند، وی میگوید: برایم تعجبآور است که چینیها در سحر تنها یک لیوان آب کرفس میخورند و از آن جالبتر آن است که تا افطار نیز گرسنه نمیشوند و البته لازم است که بگویم اکثر دیگر غذاهای چینیها همینگونه آبکی است و برعکس دانشجویان لبنانی که در همسایگی ما هستند در تمامی غذاهایشان از گوشت استفاده میکنند.
وی ادامه میدهد: یک روز در آشپزخانه خوابگاه به همراه چند نفر از دوستان ایرانیام مشغول درست کردن یک غذا با بادمجان، پیاز و سبزی بودیم که یکی از دانشجویان لبنانی به نام نورالهدی به سمت ما آمد و پرسید که در حال درست کردن چه غذایی هستند؟ آیا داخل این غذا گوشت هم دارد؟ و از آنجایی که گوشتی وجود نداشت تا داخل غذا ریخته شود تصمیم گرفتیم برای آن غذا یک اسم انتخاب کنیم و به نورالهدی گفتیم خوراک سبزیجات درست میکنیم که برای سلامتی هم خیلی مفید است.
این دانشجوی خوابگاهی اذعان میکند: هر چند که آن غذا گوشت نداشت و نورالهدی خیلی به آن غذا توجه نکرد و سمت دیگر بچهها رفت اما ما از خوردن آن غذا خیلی لذت بردیم، زیرا برای درست کردن آن خوراک سبزیجات در کنار یگدیگر ساعات خوشی را سپری کرده بودیم.
شکیلا دانشجوی ریاضی و ورودی سال 95است که در ادامه خاطرات او را در ماه رمضان میخوانیم.
وی میگوید: در یکی از روزهای ماه رمضان امسال به همراه چند تن از دوستانم از صبح تا بعدازظهر در دانشگاه بودیم و زمانی برای گرفتن افطاری از آشپزخانهی خوابگاه را نداشتیم به همین دلیل صبح قبل از رفتن به دانشگاه کارت دانشجویی خود را در اختیار لعیا قرار دادیم تا افطاری ما را بگیرد.
این دانشجوی خوابگاهی ادامه میدهد: همان شب در نمازخانه خوابگاه قرار بر این بود که یک سفره افطاری ساده برگزار شود و لعیا قصد داشت آش دوغ درست کند و به قدری سرگرم درست کردن آش بود که افطاری ما را فراموش کرده بود و زمانی که خسته از داشگاه به خوابگاه برگشتیم خبری از افطاری نبود و مجبور شدیم افطار را با همان یک کاسه آش دوغ لعیا بگذرانیم.
فاطمه اهل آبیک و ورودی سال 94 رشته ریاضی است که علاوه بر تجربه 4سال زندگی در خوابگاه دانشگاه 4سال نیز در خوابگاه دبیرستان زندگی کرده و به قول دوستانش در جمع آنها جزو پیشکسوتان است.
فاطمه خاطره خواب ماندن در یکی از شبهای ماه رمضان سال 97 را در ادامه برایمان تعریف میکند: یکی از شبهای ماه رمضان بود که تا نزدیکیهای سحر با دوستانم مشغول گپ و گفت بودیم و متوجه گذر زمان نشدیم و ساعت نزدیک به سحر بود که خوابی عجیب ما را فراگرفت که تصمیم گرفتیم نیم ساعت باقی مانده تا سحر را بخوابیم و لعیا ما را از خواب بیدار کند.
وی میافزاید: از شانس خیلی بدی که داشتیم آن شب نیز هیچ کدام شام نخورده بودیم تا سحر مفصلی که آماده کرده بودیم، نوش جان کنیم که همان شب خوابیدیم تا نیم ساعت دیگر از خواب بیدار شویم، اما زمانی که چشمانمان از تابش نور آفتاب باز شد متوجه شدیم زمان زیادی از سحری خوردن گذشته است و با این گرسنگی شدیدی که وجود دارد روز سختی را درپیش خواهیم داشت.
فاطمه در ادامه اذعان میکند: بعد از بیدار نشدن در سحر آن روز تصمیم گرفتیم در افطار برای خودمان سنگ تمام بگذاریم و من به دوستانم گفتم که برای افطار سوپ درست خواهم کرد و یکی دیگر از دوستان آمادگی خودش را برای درست کردن کوکوسیب زمینی اعلام کرد. بعد از آماده کردن وسایل یک پیکنیک دوستانه درخواست یک ماشین از اسنپ به مقصد تپه نورالشهدا را دادیم که متاسفانه راننده اسنپ نیز خیلی به محل تپه نورالشهدا آشنا نبود و تقریبا تمام باراجین را دور زدیم تا توانستیم به تپه نورالشهدا برسیم.
وی عنوان میکند: هر بار که سعی داشتیم تا مسیر را به راننده بگوییم، میگفت: خانم بلدم شما اجازه بده من شماها را میرسانم... البته آن بندهی خدا هم راست میگفت در هر صورتی بود ما را به تپه نورالشهدا رساند، اما مسیری که همیشه 10 دقیقهای به آنجا میرسیدیم آن روز بعد از طی کردن مسافتی به مدت 40دقیقه زمانی که تقریبا 30دقیقه از اذان مغرب گذشته بود به محل مورد نظرمان رسیدیم.
زینب در ادامه از سفرهی افطاری سادهای که در نمازخانه خوابگاه باهنر دانشگاه امام خمینی(ره) پهن میشود، برایمان میگوید.
وی میگوید: حال و هوای ماه رمضان امسال در خوابگاه باهنر متفاوتتر از ماه رمضان سالهای گذشته است. امسال با امام جماعت خوابگاه و چند تن از دوستان بسیج تصمیم گرفتیم تا هر روز در نمازخانهی خوابگاه بعد از اقامه نماز جماعت سفرهی افطاری سادهای پهن کنیم تا همگی در کنار یکدیگر روزه را باز کنیم.
این دانشجوی خوابگاهی میگوید: روز اول ماه رمضان بعد از نمازظهر تصمیم خود را با دانشجویان خوابگاه مطرح کردیم و کیفی در نمازخانه گذاشتیم و اعلام کردیم هر کس به هر مقداری که مایل است و در توان دارد برای سفره افطاری امشب کمک کند.
وی میافزاید: واقعا تمام بچههای خوابگاه در اولین روز این طرح معنوی سنگ تمام گذاشتند و هر نفر حداقل 10هزارتومان کمک کرده بودند و این سفره افطار تقریبا هرشب با کمکهای دانشجویان و امام جماعت خوابگاه باهنر در نمازخانه پهن میشود.
زینب ادامه میدهد: در بعضی در روزها در سفره افطاری تنها نان، پنیر و سبزی و چای است ولی همان نان، پنیر و سبزی که با زحمت دوستانمان تهیه و در کنار یکدیگر با شوخی و خنده خورده میشود بسیار خوشمزهتر از هزار مدل غذاهای رنگین است.
وی عنوان میکند: کار جالب و خوبی که از نظر من در این طرح وجود دارد آن است که بعد از نماز، امام جماعت خوابگاه نیز در جمع صمیمانه ما بر سر سفره مینشیند و با ما افطار میکند و باب گفتوگو با بچهها را باز کرده و از خاطرات خود میگوید، کتاب معرفی کرده و درباره مسائل روز با بچه ها بحث میکند.
بعد از شنیدن خاطرات این جمع صمیمی دانشجوهای دانشگاه امام خمینی(ره) از آنها خداحافظی کرده و از جمع آنها جدا شدم.
برای یافتن سوژههایی دیگر درحال راه رفتن در حیاط دانشگاه بودیم که دختر و پسری که در سایه و زیر درختی نشسته بودند توجهام را به خود جلب کردند و از ظاهر و نوع پوشش آنها مشخص بود که اهل ایران نیستند؛ بنابراین برای هم صحبت شدن با آنها به سمتشان حرکت کردم.
بعد از سلام دادن به آنها جویا آن شدم که اهل کجا هستند؟ و آیا روزه میگیرند یا خیر؟
روزا اهل یمن و 6ماه است که به ایران آمده و مشغول یادگیری زبان فارسی است.
روزا هنوز نمیتوانست به خوبی فارسی صحبت کند اما با همان لهجه شیرین خود که سعی داشت جواب سوالات من را به فارسی بدهد، برایم از روزهای سخت زندگی در خوابگاه میگوید.
وی میگوید: زندگی در خوابگاه برایم بسیار دشوار بوده و برای اولین بار در دوران زندگیام به دور از خانواده زندگی میکنم و زندگی در خوابگاه گاهی برایم شیرین و گاهی تلخ میشود.
این دانشجوی خارجی دانشگاه امام(ره) ابراز میکند: زمانی که با دوستانم هستم خیلی گذر زمان و دلتنگی برای خانوادهام را حس نمیکنم، ولی وقتی که ماه رمضان فرا رسید بیشتر دلم برای خانواده و سفرههای افطاری که مادرم پهن میکرد و همه اعضای خانواده به دور آن مینشستیم و دعا میخواندیم تنگ شده است.
روزا میگوید خیلی اهل آشپزی نیست و به سختی گاهی اوقات برای خود آشپزی میکند، به همین دلیل ماه رمضان امسال برایش سختتر از سالهایی است که در کنار خانوادهاش بوده است.
در کنار روزا پسری به نام "انس محمد" نشسته است که با روزا فامیل بوده و هر دو با یکدیگر برای تحصیل در دانشگاه امام خمینی(ره) به ایران آمدهاند.
برخلاف "روزا" که روزهای سختی را به دور از خانواده میگذراند اما اَنس از اینکه به ایران آمده است راضی و خوشحال بود و با شوق و هیجان بیشتری از خاطرات خود در خوابگاه میگوید.
اَنس میگوید: بعضی از روزها خودم در خوابگاه آشپزی میکنم و غذایی مثل سمبوسه، شفوت( غذای محلی یمنیها، نان و ماست)، مندی پلو( برنج و مرغ) درست میکنم و البته سعی میکنم از آن غذاها برای روزا نیز بیاورم.
محمود یکی دیگر از دانشجویان یمنی است که میگوید: فضای ماه رمضان در ایران متفاوتتر است؛ ماه رمضان در ایران گویا حال و هوای دیگری دارد. با توجه به اینکه سال اولی است که به دور از خانوادهام و مشغول درس خواندن هستم، و شرایط زندگی برایم سختتر است اما در ماه رمضان امسال حس نزدیکی بیشتری به خدا دارم.
وی ادامه میدهد: زمان افطار وقتی در کنار دوستانم بر سر سفره مینشینم، احساس خوشایندی دارم و حتی غذاهایی که نیز میخورم شاید به اندازه دستپخت مادرم خوشمزه نباشد ولی چون با زحمت خودمان تهیه و پخته شده است، لذت بیشتری از خوردن آنها میبرم.
کمی آن طرفتر دو دانشجوی پسر بر روی صندلی نشسته و مشغول صحبت کردن با یکدیگر هستند به سمت آنها رفته و جویای آن شدم که اهل کجا هستند.
محمد سلطانی 3سال است که تجربه زندگی در خوابگاه را دارد و از استان مازندران برای تحصیل در رشته مهندسی برق به قزوین آمده است.
وی میگوید: زندگی در خوابگاه مرحلهای از زندگی است که هر شخصی آن را تجربه نمیکند. زندگی در خوابگاه تجربیات و خاطرات تلخ و شیرینی را به همراه خود دارد.
این دانشجوی مازندرانی در ادامه یکی از خاطرات ماه رمضان خود را نقل میکند.
محمد میگوید: در ماه رمضان سال 96 برای اولین بار در شهر قزوین در مراسم احیای شب قدر شرکت کردم. روزها و شبهای قدر در قزوین برایم جالب بود مردمانش بسیار مقید و مذهبی بودند.
وی میافزاید: بیشتر مردم شهر سیاهپوش بودند و کمتر مسجدی میتوانست پیدا کرد که جمعیت متوسطی در خود داشته باشد و اکثر مساجد پر از جمعیت بودند. این شهر کوچک و مذهبی من را که آدم متدین و معتقدی هستم را به خود علاقهمند کرده است.
این دانشجوی خوابگاهی ادامه میدهد: خاطره اولین سال از حضور در شهر قزوین، شبهای قدر و دیدن حال وهوای مذهبی شهر بود و از همه این موارد جالبتر برایم هم اتاق شدن با کسانی بود که مانند خودم بودند و ماه رمضانی هرچند سخت اما شیرینی را در کنار یکدیگر گذراندیم.
وی اذعان میکند: ماه رمضان سال 96 برای اولین بار بود که این ماه را در خوابگاه و به دور از خانوادهام سپری میکردم و برایم بسیار روزهای سختی بود، اما با دیدن این حجم از عشق و محبت مردم شهر قزوین به اهل بیت این ماه و شبهای قدرش تبدیل به تجربه و خاطرهای شیرین از آن روزها شد.
امین خیرخواه اهل کرج و 2سالی است که در خوابگاه زندگی میکند.
وی میگوید: ماه رمضان امسال نسبت به سال گذشته بسیار سریعتر از آنچه که فکر میکردم، درحال گذشتن است. با توجه به اینکه ماه رمضان با فصل امتحانات تداخل نیافته بود در خوابگاه شرایط بهتری را گذراندیم؛ در صورتی که در سال گذشته برگزاری امتحانات مصادف شده بود با ماه مبارک رمضان و روزهای سختی را سپری کردیم.
این دانشجوی کرجی ابراز میکند: ماه رمضانهایی که در خوابگاه میگذرد شیرینیهای خاص خود را دارد، مثل سفرههای افطاری که همهی دوستانمان در کنار یکدیگر مینشینیم و همه هرچه دارند بر سر سفره میگذارند تا همگی با هم افطار کنند و این سادگی، صمیمیتی را ایجاد میکند که شاید دیگر نتوانیم آن را تجربه کنیم.
وی ادامه میدهد: البته هیچ چیز جای سفرههای افطار خانه خود شخص را نمیگیرد، اما سفرههای افطاری خوابگاه صمیمیت خاصی دارد که هرگز فراموش نمیشود.
بعد از خداحافظی با آن دو دانشجوی پسر به سمت خروجی دانشگاه به راه افتادم و با به یادآوردن خاطرات بعضی از آنها لبخندی بر کنج لبهایم جای میگرفت.
انتهای پیام/3009
دیدگاه ها