به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر
صبح قزوین ؛ شهید سید ناصر سیاهپوش در 18 بهمن سال 1337 در شهر قزوين به دنيا آمد.
داشتن روحیهای کوشا و تلاشگر، علم دوستی، اخلاص در رفتار، مبارز طلبی، مبارزه با منافقان، داشتن بینش و آشنایی با جریانهای مختلف فکری، علاقه فراوان به امام خمینی(ره) و تاکید به پیروی از ایشان و روحانیت، غنا بخشیدن به محتواى عقيدتى و سياسى خود و همچنین وصیت به تقویت تقوا از جمله ویژگیهای این شهید بزرگوار بود.
او پس از گذراندن دوران کودکی به مدرسه وارد شد و تحصیلات خود را تا سطح دیپلم ادامه داد.
در سال 57 به خدمت سربازی رفت و پس از پیروزی انقلاب به تحصیل در رشته دبیری ریاضیات در مجتمع آموزش عالی دهخدا (دانشگاه بين المللي امام خميني (ره)فعلي) مشغول شد.
باتوجه به داشتن روحیه انقلابی و مبارزه طلبی و همچنین داشتن بینش و آگاهی نسبت به جریانهای مختلف چپ وراست وجریان صحیح، رهبری دانشجویان حزب الهی دانشگاه را به عهده گرفت، دفاع از خط امام و روحانیت راستین از شاخصترین جلوههای مبارزاتی این شهید در سالهای ابتدایی انقلاب بود.
او با آغاز جنگ تحمیلی از سنگر دانشگاه به سنگر مبارزه رفت و با پیوستن به سپاه به دلیل شایستگیهایی که داشت به فرماندهی سپاه آبیک منصوب شد.
شرکت در عملیات فتح المبین(1360) و فرماندهی گردان امام محمد باقر در لشکر 27 محمد رسول الله از جمله فعالیتها و مسئولیتهای او بود.
این شهید در دهم اردیبهشت ماه سال 1361 با اصابت ترکش خمپاره در عملیات بیت المقدس در خرمشهر به شهادت رسید وپیکرش در گلزار شهدای شهرش به خاک سپرده شد.
رضایت نامهای که به دست حضرت زهرا(س) امضا شد
خواهر شهید در خاطرهای میگوید؛ چون امام رضایت پدر و مادر را برای حضور در جبهه جایز میدانست، ناصر باوجود علاقه به حضور در جبهه بدون رضایت پدر این کار را نمیکرد، از طرفی پدر میگفت همین جابه مردم خدمت کن، یک روز پدر به خانه ما آمد وگفت خواب دیدم حضرت زهرا(س) گفت: چرا نمیگذاری برود، بگذار برود. درواقع این خواب رضایت پدر و حضور ناصر در جبهه را به دنبال داشت.
برادر شهید نیز روایت میکند که مطالعه کتابهای شهید مطهری از اولین سفارشهای او در وصیت نامهاش بوده است.
برادرم به هربچهای که سواد خواندن داشته کتابهای شهید مطهری را داده و از او میخواست پس از مطالعه کتاب محتوایی که از آن فهمیده را برایش بازگو کند.
شهید سید ناصر سیاهپوش در وصیت نامهاش، پس از شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبر و بر حق بودن دوازده امام، به پیروی از امام خمینی به عنوان ولی فقیه ونائب امام زمان(عج) تاکید کرده و حضورش در جبهه نبردحق علیه باطل را لبیک گفتن به فرمان ایشان میداند.
او دفاع مقدس و حضور در جبهه مبارزه را اجابت خواسته خود برای یاری امام حسین(ع) میداند.
در بخشی از وصیت نامه او میخوانیم:
«اين را با خداى خويش زمزمه كرده بودم كه اگر مىبودم در زمره طرفداران امام حسين(ع) قرار میگرفتم و دين خدا را يارى مىكردم و مىدانم كه تو هم اين چنين بارها و بارها بر مظلوميت امام حسين(ع) و يارانش اشك ريختهاى و عاشوراهاى متمادى را عزادار بودى و تو نیز بر اين عقيده بودى كه ايكاش مىبودی و امام حسين(ع) را يارى مىكرديم؛ لذا بر همين اساس خداى بر ما منت نهاد و خواسته ما را اجابت كرد. او از میان فرزندان حسين(ع) براى ما رهبرى فرستاد تا با يارى او و رهبرش دينش را يارى نماييم.»
در واقع شهید، اجابت فرمان امام خمینی(ره) را اجابت فریاد«هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان میدانست که در برابر یزیدیان زمان قرارگرفته و بنابراین پیروی از آن راه سعادت خواهد بود.
امروز نیز شهید "سیاهپوش" از همفکرانی در جامعه برخوردار است، کسانی که فرمان ولی فقیه زمان خود را لبیک گفته و متناسب با زمان در عرصههای مختلف مبارزه حق علیه باطل و در راستای پیشرفت و اعتلای دین و جامعه اسلامی تلاش میکنند.
دست نوشته شهید:
"ای برادر و خواهرم! بزرگترین خواستهام از تو این است که هر گاه خونم بر زمین ریخت و قلبم از تپیدن باز ایستاد، تو باید امام را بیشتر دوست بداری و جای خالیم را پر کنی و آنقدر که من امام را دوست میداشتم تو جبران نمائی، تا من مرگ را با خاطری آسوده در بغل بگیرم و به استقبال او بشتابم. خواست دومم از تو این است که در عمل پیرو امام و روحانیت در خط امام باشی که انشاء الله هستی. آری برادر و خواهرم در خط امام بودن، عمل کردن به دستورات و فرامین امام امت، پشتیبان روحانیت بودن و حمایت عملی کردن از آنان است."
خاطرهای از زبان "محسن صباغ" همرزم شهید:
بچههای گروهان ما، همه ورزشکار و فعال بودند، بخاطر همین هم در عملیات فتح المبین قرار شد ما از بقیه گروهان ها ،جلوتر حرکت کنیم.
مسیر زیادی را طی کرده بودیم، بچهها در حالی که یک دستشان اسحله بود، با دست دیگر ناهار میخوردند و آنقدر گرسنه بودند که معلوم نبود چه جوری غذا میخوردند و شهید سید ناصر سیاهپوش به شوخی به بچهها میگفت: بخورید، ولی مراقب باشید خودتان را با خوردن شهید نکنید.
تا صدای گلوله ناصر توی هوا پیچید، یک دفعه دیدیم نیروهایی که جلوی ما و حدود دو گروهان و تقریبا دویست نفر می شدند، دستهایشان را بالا بردند و گفتند: الدخیل الخمینی، الدخیل الخمینی، و تازه ما متوجه شدیم که آنها نیروهای عراقی هستند.
همچنان به طرف هدف در حال حرکت بودیم که یک دفعه دیدیم تعداد زیادی نیرو جلوتر از ما در حال حرکت هستند، شهید سیاهپوش به من گفت این چه وضعی است، مگر قرار نبود که ما از همه گروهانها جلوتر باشیم، پس این نیروهایی که جلوی ما هستند از کجا آمده اند؟ ایشان در حالی که به من میگفت نیروها را سریعتر به جلو ببرم، در همین حین و به نشانه این که ما داریم میآییم، نگران نباشید، یک تیر هوایی زد.
ما نیز بلافاصله موضع گرفتیم و شهید سیاهپوش به زبان عربی و فارسی با آنها حرف میزد و سر به سر آنها میگذاشت و چیزهایی میگفت که بچهها آن قدر خندیدند که دیگر نمیتوانستند حرکت کنند و سیاهپوش با اشاره به آنها گفت: کمربندهایتان را باز کنید، کفشهایتان را دربیاورید و اسلحههایتان را زمین بگذارید که در نتیجه همه ی نیروهای عراقی که وحشت زده بودند تسلیم بچههای ما شدند و حدود ۲۰۰ اسلحه نیز به دست ما افتاد و ما چون در حال رسیدن به مقصد برای عملیات بودیم دویست نیروی اسیر را با دو نفر به عقب فرستادیم.
انتهای پیام/6006
دیدگاه ها