صبح قزوین: 34 سال از حادثه شهادت استاد مطهری می گذرد، ترور شهید مطهری دومین ترور سیاسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود.
از فروردین ماه 1358 یعنی کمتر از دو ماه پس از پیروزی انقلاب، موج ترورها علیه شخصیت های روحانی و نظامی انقلاب آغاز شد و همچنان نیز ادامه دارد. که ترورهای اخیر دانشمندان هسته ای کشورمان در ادامه این روند است.
عظمت علمی و شخصیت جامع فقهی و سیاسی آیت الله مطهری باعث شده است که هر ساله در سالگرد شهادت او بیشتر توجهات متوجه شخصیت علمی و عملکرد سیاسی استاد در مقاطع مختلف تاریخ انقلاب اسلامی شود، امادر پرونده زیر سعی شده است با نگاهی جدید و کمتر پرداخته شده به اصل حادثه ترور استاد مطهری توجه شود. در گرد آوری این پرونده از آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی و صدا و سیما استفاده شده است.
داستان ترور
ساعت حدود هفت شب بود که تیم سه نفره ترور؛ شامل بصیری، نیکنام و وفا قاضی زاده مقابل منزل شهید مطهری در خیابان دولت تهران توقف می کنند. نقشه اولیه ترور او در همان منطقه بود، اما هوشیاری راننده آیتالله مطهری و وضعیت بد منطقه از نظر ترور، مانع کار تروریست ها می شود.
آن ها خودروی استاد مطهری را تعقیب می کنند.
احتمالا راننده خیابان شریعتی را به سمت پل سید خندان کنونی آمده و بعد از عبور از خیابان سهروردی به میدان هفت تیر رسیده و باگذراز خیابان مفتح به سمت میدان کنونی سپاه رفته بود. بعد از آن هم وارد خیابان فخر آباد تا به منزل مرحوم یدالله سحابی برسد .
جلسه آن شب بر خلاف آنچه تصور می شود جلسه شورای انقلاب نبود، بلکه جلسه موسسه مطلع (مکتب تربیتی-اجتماعی علمی) بود که در سال 1337 تاسیس شده بود و به مسائل اجتماعی می پرداخت، اما به دلایل امنیتی هیچ سندی از خود ثبت نکرده بود.
خودرو تروریست ها در ضلع مقابل خیابان پارک شده بود.
قاتل (محمدعلی بصیری) هم پشت دیوار منزل سحابی کمین کرده و منتظر استادمطهری بود. ظاهرا نفر دیگری (حمید نیکنام) هم سر کوچه کشیک می داده است.
کارشناسان وقت معتقدند چنین شرایطی معلول شناسایی مناسب منطقه بوده است. ضمنا تروریست ها چراغی که ساکنان محل در پارک امین الدوله-محل فعلی خانه مداحان – برای روشنایی و امنیت محله گذاشته بودند، را خاموش کرده بودند و با استفاده از تاریکی شب موفق به چنین کاری شدند.
ساعت حدود 40/10 شب جلسه و نیز شام مهمانان تمام می شود و استاد مطهری عزم منزل می کند. ظاهرا قرار براین می شودکه با خودرو آقای ترخانی به شمیران – منزل شخصی- خود برود.
خودرو ترخانی سر کوچه پارک شده بود. یدالله و عزت الله سحابی چند قدمی استاد مطهری را بدرقه می کنند تا این که آقای مطهری به سر کوچه می رسد.
ظاهرا در این هنگام است که قاتل اصلی به استاد مطهری نزدیک می شود و او را به نام صدا می کند و پس از برگشتن آیت الله مطهری گلوله ای به زیر گوش او شلیک می کند که از ابروی چپش خارج می شود. قاتل پس از این اقدام، ظاهرا از طریق یک کوچه فرار می کند و خود را به اتومبیل پیکان استیشن شان می رساند و با 2 نفر دیگربه سمت شرق تهران فرار می کنند. در این چهار چوب مستند ویدئویی پخش شده مبنی بر قتل شهید مطهری با موتور سیکلت فاقد وجاهت تاریخی است.
در اینجا بنا به نقلی، دکتر یدالله سحابی که ظاهرا در چند قدمی مشغول قدم زدن بود، بلافاصله خود را به استاد مطهری می رساند و او را با اتومبیل آقای ترخانی به بیمارستان طرفه می رساند.
حال آقای مطهری در لحظات اولیه وخیم گزارش می شود. این گونه است که بعد از القای یک شوک الکتریکی به این نتیجه می رسندکه استاد مطهری دار فانی را وداع گفته است.
خبر همان شب پخش نمی شود؛ ولی صبح رادیو این خبر را به اطلاع عموم می رساند.
ساعت یک نیمه شب، فردی با روزنامه اطلاعات و آیندگان تماس می گیرد و ادعا می کند گروه فرقان، رئیس شورای انقلاب یعنی آیت الله مطهری را کشته است و در ادامه تعدادی دیگر از شخصیت های اجتماعی و سیاسی را هم خواهد کشت.
این مسئله که فرقان چگونه به این موضوع محرمانه-ریاست شهید مطهری بر شورای انقلاب –پی برده بود از رازهای تاریخ معاصر است. همچنین اطلاعیه ای از گروه فرقان در محل ترور کشف می شود.
روايت خانواده
آخرين توصيه استاد قبل از شهادت
شهادت آيتالله مرتضي مطهري براي خانواده او غم مضاعفي بود، چرا كه آنان هم شخصيت فردي و هم شخصيت اجتماعي او را از دست داده بودند. اعضاي خانواده اين شهيد بعد از گذشت سالها خاطراتي در مورد لحظات قبل و بعد از ترور او ميگويند.
از مجموع سخنان فرزندان و اعضاي خانواده شهيد مطهري اينگونه برميآيد كه شهيد مطهري انتظار چنين كنشي از سوي گروه فرقان را داشته است.
اينگونه است كه دكتر مجتبي مطهري از برگهاي سخن ميگويد كه آقاي محقق در قم براي آقاي مطهري ميآورند كه روي آن نوشته شده بود: «ما سه شخصيت سياسي، مذهبي و نظامي را ترور خواهيم كرد.» و ميگويد پدرش به آقاي محقق گفته است كه آن شخصيت مذهبي من هستم.
محمد مطهري هم ميگويد كه پدر ميدانسته توسط چه منحرفاني به شهادت خواهد رسيد و از همين رو بوده است كه بعد از شهادت سرلشكر قرني ميگفته است: «نفر بعدي من هستم.» البته به غير از اين اطلاعات، از خوشحالي و حالت روحي خاص شهيد مطهري هم سخن گفته ميشود.
ظاهرا از ميان فرزندان شهيد مطهري، علي و سعيده در آن شب بيرون از شهر تهران بودند و به همين دليل، امكان ديدار آخر با پدر هم براي آنان فراهم نشد.
مجتبي مطهري كه آن زمان در خانه بوده است از تميزكردن اتاق و نگاه عميق پدر به كتابخانهاش سخن ميگويد. او همچنين آخرين توصيه شهيد مطهري به خود را رعايت امورات مادر (همسر شهيد مطهري) بيان ميكند.
بعد از ترور و مسجلشدن شهادت تصميم گرفته ميشود كه موضوع به منزل ايشان منتقل نشود. به همين خاطر، آقاي سحابي با همسر ايشان تماس ميگيرد و ميگويد كه آقاي مطهري امشب به منزل نميآيند.
همسر استاد مطهري با نگراني سوال ميكنند كه «ايشان اگر ميخواستند خودشان تماس ميگرفتند. چرا شما تماس گرفتهايد؟ مگر ترور شدهاند؟» و سحابي از اصابت تير به كتف ايشان سخن ميگويد. ادامه ماجرا از زبان دختر آيتالله مطهري يعني سعيده شنيدني است.
او كه در زمان حادثه در اصفهان بوده است، ميگويد بعد از شنيدن خبر ترور پدر، به تهران ميآيد هر چند اطرافيان پدر گفته بودند او فقط زخمي شده است. اما وقتي، صبحهنگام، به تهران ميرسد در ميدان هفتم تير پسرك روزنامهفروشي را ميبيند كه روزنامه آيندگان ميفروشد و تيتر درشت روزنامه اين است: «رئيس شوراي انقلاب را كشتيم.»
همسر استاد مطهري شرايط بعد از شهادت را سخت توصيف ميكند، چرا كه «به هر جايي كه نگاه ميكرديم نشان از شهيد مطهري داشت»، اما در آن شرايط به ديگران گفت «شهادت آرزوي شهيد مطهري بود و ايشان به آرزوي خود رسيد.»
اما ماجراي اشاره شهيد مطهري به قاتل خويش هم در نوع خود جالب است. محمد مطهري ميگويد: حدود دو ماه از شهادت ايشان ميگذشت و هنوز قاتل ايشان شناسايي نشده بود، در يكي از خوابهايي كه ديدم گفتم: «ما چطور قاتل شما را بشناسيم؟» ايشان فرمودند: «وقتي او را ببينيد، لباس سبز بر تن دارد.» محمد ميافزايد: «چند ماه بعد كه براي محاكمه ضارب ايشان به دادگاه رفتيم، در وسط دادگاه يكمرتبه به ياد اين خواب افتادم. ديدم، آري، لباس قاتل سبز است.»
روايت شاهد عيني
ناگهان ... صدا زد آقاي مطهري!
اولين جلسه «متاع» پس از انقلاب اسلامي، روز11ارديبهشت 1358 با حضور آقايان مطهري، مهندس بازرگان، مهندس سحابي، حاج كاظم آقاحاج ترخاني، مهندس تاج و بنده در منزل مسكوني آقاي مهندس سحابي واقع در خيابان بهارستان باغ امينالدوله تشكيل شد.
نام «متاع» مخفف حروف كلمات اول مكتب تربيتي، اجتماعي، علمي در سال 1337 به ابتكار آقاي مهندس بازرگان با تعدادي از افراد كه مقرر بود نامشان معلوم نباشد، تاسيس شده بود.
سال 1337 هم از من دعوت كردند به عنوان عضوي از اين تشكل باشم. جلسات متاع هر از چند گاهي در منازل اعضا به شكلي كه به ظاهر مهماني بود با صرف شام تشكيل ميشد.
اين شيوه به منظور حفاظت و صيانت از آن بود. در جلسه فوق همان طوري كه گفته شد با حضور افراد ياد شده از اول شب برپا شد و به بررسي حوادث پس از انقلاب پرداختند و تا نيمه شب ادامه داشت.
بنابراين، اين جلسه هيچ ارتباطي به شوراي انقلاب يا هيات دولت نداشت. دستور جلسات عموما در اين مدت 20 سال مسائل روز و متفاوت بود. همانطوري كه گفتم در اين جلسه حوادث مهم پس از تشكيل دولت موقت مطرح گرديد.
بايد گفت با اين كه آن ايام هيچكس خصوصا مسوولان تراز اول مملكت امنيت كامل نداشتند، اما در اين شرايط هم وقوع حادثه خاصي پيشبيني نميشد.
البته گروه فرقان با رهبري شخصي به نام گودرزي كه هم در كسوت روحانيت بود و هم گاهي لباس شخصي ميپوشيد، مخفيانه تشكيل شده بود و فعاليتهاي تند سياسي و مذهبي را آغاز كرده بودند.
از اعلاميهها و نوشتههايشان چنين برميآمد كه روحانيت را دشمن اصلي عنوان ميكردند. اين گروه دست به ترور سران و دستاندركاران انقلاب و دولت ميزدند و اولين قرباني آنها تيمسار قرني و آقاي مطهري بود.
براي افراد ديگر نيز شيوه آنها چنين بود كه اخطارهايي براي افراد ميفرستادند و ظرف 24 ساعت آنها را به قتل ميرساندند. بعدا تمام آنها با تلاش سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي دستگير و در دادگاه انقلاب محاكمه و مجازات شدند.
ازجمله من را هم كتبا در سمت وزارت تهديد به قتل كردند.
جلسه شب حادثه طولاني بود و ساعت 12 شب پايان يافت. آقاي حاج ترخاني به آقاي مطهري گفت اگر ماشين نداريد من شميران ميروم در خدمتتان باشم. ايشان هم پذيرفتند.
همگي از منزل آقاي مهندس سحابي خارج شديم. من با آقاي حاج ترخاني يك مساله خصوصي داشتم كه دم در صحبت ميكرديم. آقاي مطهري به لحاظ رعايت احترام و ادب با فاصله 30 قدمي در اول كوچه منتظر ما شد تا صحبت ما تمام شود و همراه ايشان با ماشين آقاي حاج ترخاني بروند.
من هم با دقت آقاي مطهري را نگاه ميكردم كه ناگاه جواني كه در تاريكي شب دقيقا سن و قيافهاش قابل تشخيص نبود از سمت پايين به سمت ايشان آمد و صدا زد آقاي مطهري! ميخواست مطمئن شود ايشان آقاي مطهري است. آقاي مطهري برگشت به طرف او پاسخ داد بله! در يك لحظه جوان تيري به سر او شليك كرد.
با همان ضربه آقاي مطهري به زمين افتاد و ديگر حركتي از خود نشان نداد. ضارب به سرعت در تاريكي شب فرار كرد.
من وحشتزده فرياد كردم آقاي حاج ترخاني مطهري را زدند. ايشان كه متوجه صداي گلوله نشده بود از فرياد من حيرت كرد و گفت چي ميگي؟! گفتم ببين آقاي مطهري را كشتند. او به سمت در حياط منزل آقاي مهندس سحابي رفت و زنگ تمام طبقات را زد و فرياد ميكرد بياييد.
بچههاي ايرج سحابي برادر مهندس سحابي، با سرعت از پلهها پايين آمدند و سوال ميكردند چه شده؟! ما به آنها اشاره كرديم كه آقاي مطهري آنجا افتاده است. آنها به طرف او شتافتند و او را بلند كرده و به سوي اتومبيل آقاي حاج ترخاني بردند و همگي به سوي بيمارستان طرفه كه نزديكترين بيمارستان آن محله بود به راه افتادند.
من ماندم و تاريكي شب و حيران و پريشان زيرا نميدانستم آيا ضارب در پناهي مخفي شده و برنامه ديگري دارد يا خير؟ آيا ضارب همدستاني هم براي ارتكاب قتل بسيج كرده است يا نه؟! چون من هم يكبار از طرف اين گروه تهديد شده بودم.
سعي كردم هر چه زودتر از آن منطقه دور شوم. به سرعت سمت كوچه فرعي بالاي محل وقوع حادثه رفتم كه سوار ماشينم بشوم. ديدم ماشينام را پنچر كردهاند يقين كردم كه برنامهاي در جريان است. بالاخره دواندوان خودم را به خيابان بهارستان رساندم و در حالي كه هر لحظه احتمال ترور خودم را ميدادم در خيابان اولين ماشين شخصي كه رسيد سوار شدم. گفت كجا ميرويد؟ من گفتم فوري حركت كن هر كجا ميتواني مرا ببر.
مرا در خيابان بهارستان به سمت شمال برد. اولين انشعاب از مسير ايشان سوار ماشين ديگري شدم و خودم را به منزلم در ميدان فاطمي رساندم، اما بيم آن را داشتم كه شخص ديگري در اين محل ممكن است در كمين من باشد. به هر حال وارد خانه شدم و آهسته به طرف اتاق خواب رفتم اما صداي ضربان قلب و نفس زدن من همسرم را بيدار كرد و وحشت زده پرسيد چه شده است؟!
به او گفتم آقاي مطهري را ترور كردند. ديگر نتوانستم يا نخواستم توضيح ديگري بدهم، زيرا خود من هم نميدانستم در بيمارستان چه اتفاقي افتاده است. نميدانم شب را چگونه به صبح رساندم و آيا خوابي هم كردم يا نه و در لحظات خواب جز كابوس وحشت چيزي نميديدم.
صبح خيلي زود راديو را گرفتم قرآن ميخواند فهميدم كار تمام شده است. من در بيمارستان نبودم ولي از يكي از همراهان آقاي مطهري شنيدم كه به محض ورود به بيمارستان پزشكان بالاي سر او آمدند و گفتند در همان لحظه اول جان سپرده است و كاري از هيچكس ساخته نيست. همان شب با منزل آقاي مطهري تماس گرفته شد و گفتند چون دير وقت است شب منزل نميآيند نگران نباشيد. اما آنها در نهايت نگران شدند.
وقتي خبر ترور و مرگ آقاي مطهري از راديو پخش شد تمام مردم و از همه مهمتر امام بشدت متاثر و متحير شدند به طوري كه امام فقط در مرگ مطهري بشدت گريست و عموم مردم كه او را ميشناختند عزادار شدند.
"مصطفي كتيرايي عضو شوراي انقلاب و شاهد عيني ترور استاد مطهري"
به روايت بازجوي پرونده
با حكم امام (ره) مامور پرونده شدم
نقطه آغاز آشنايي من با گروه فرقان به قبل از انقلاب اسلامي برميگردد، آن زمان كه به دليل همكاري با گروه نداي اسلام در فضاي مبارزاتي و عقيدتي حضور داشتم. به تناسب اين فعاليتها در جلسات گروه فرقان نيز حضور پيدا ميكردم، اما رفتهرفته متوجه انحراف اين گروه شدم و موضوع را به شهيد مطهري منتقل كردم.
ايشان نيز بنده را مامور زير نظر داشتن تحركات اين گروه كردند. بعدها با شور گرفتن فعاليتهاي انقلابي و محول شدن وظايف ديگري به اين جانب موضوع گروه فرقان از دستور كار من خارج شد.
ماجراي گروه فرقان ديگر در برنامههاي من جا نداشت تا اين كه وقتي بنده به عنوان سر تيم محافظت امام خميني(ره) در قم حضور داشتم. بحث ترور شهيد مطهري و شهيد قرني پيش آمد.
در ختم شهيد مطهري، آقاي هاشمي رفسنجاني بنا به تحليل خود حزب توده را مسوول اين ترور اعلام كرد، اما همان لحظه بنده به امام خميني(ره) اعلام كردم چنين نيست و من گروه قاتل شهيد مطهري را ميشناسم. (با توجه به اين كه در آن ايام گفته ميشد گروهي به نام فرقان مسووليت اين ترورها را پذيرفته است.)
بعد از اين گفته بود بنده با حكم امام خميني(ره) مامور اين پرونده شدم. به تهران آمدم و با همكاري افرادي چون آقاي مهدي هادويف دادستان وقت كل كشور، آقاي قدوسي دادستان كل كشور، آقاي مهدوي كني مسوول امور كميتههاي انقلاب، آقاي حسن عابد جعفري مسوول وقت سپاه پاسداران، آقاي علياكبر و عباسعلي ناطقنوري و با همكاري تعدادي از دوستان بخصوص مرحوم محمد هنردوست كار را به عهده گرفتيم.
براي مكان فعاليتهاي خود بند موسوم به 209 اوين را انتخاب كرديم و آنجا را سر و سامان داديم. دوستان را به 3 گروه تعقيب، مراقبت و عمليات، گروه تداركات براي تهيه غذا و امكانات و نظافت زندان و گروه مطالعه، تحقيق و بازجويي تقسيم و كار جدي خود را شروع كرديم كه از حدود ارديبهشت 1358 تا ديماه 1358 به طول انجاميد البته بعد از مدتي گروهي از افسران نوهد كلاهسبزهاي رژيم شاه ـ و بعد از مدتي تعدادي از اعضاي سازمان مجاهدين انقلاب وقت مثل سردار ذوالقدر و آقاي الويري ـ نيز به جمع ما پيوستند.
بعد از اين سازماندهي بود كه توانستيم دستگيرشدگان روزهاي اوليه توسط كلانتريها و كميتهها را در يك مكان جمعآوري و بازجوييهاي مبتني بر بحث عقيدتي و فرهنگي با اعضاي گروه فرقان را آغاز كنيم.
در حين فعاليت ما البته گروه فرقان ترورهاي ديگري هم انجام داد، اما بيشتر اين ترورها از نظر عملياتي عليه افرادي انجام ميشد كه به دليل مردمي بودن سهلالوصول بوده و به عبارت ديگر از ارزش عملياتي كمي برخوردار بودند. ما از ارديبهشتماه تا مردادماه، حدود 80 درصد اعضاي گروه را دستگير كرده بوديم و اين قبيل اقدامات آخرين نفسهاي باقيمانده فرقانيان بود.
در مورد شيوه بازجويي و دادگاه لازم است اين نكته دوباره تاكيد شود كه بازجويي از اعضاي گروه فرقان مبتني بر بحثهاي تئوريك و عقيدتي بود و در اين چارچوب افرادي چون حجج اسلام معاديخواه و احمد احمدي (رئيس فعلي موسسه سمت) و آقاي جلالالدين فارسي به زندان ميآمدند و با اعضاي گروه فرقان بحثهاي تئوريك و مبنايي ميكردند و حجم بزرگي از شكستن اعضاي اين گروه در زندان به دليل همين ضعف تئوريك بود. آنها در چنين بحثهايي متوجه توخالي بودن عقايد خود و رهبرشان ميشدند و بزودي از كرده هاي خود توبه ميكردند.
قاضي دادگاه فرقانيان ابتدا آيتالله محمدي گيلاني بود كه ايشان به دليل اين كه وابستگي و علقه شديدي به شهيد مطهري داشت مرتب در مقام قاضي قاتلان را لعنت ميكرد. من براي حفظ بيطرفي قاضي اين دادگاه را خاتمه دادم و با بيان اين مطلب خدمت امام در خواست كردم افرادي چون ربانيشيرازي، معاديخواه و ناطقنوري به عنوان قاضي اين دادگاه انتخاب شوند.
حكم اين افراد هم به دستور امام توسط مرحوم مشكيني و مرحوم منتظري صادر شد، اما آقاي رباني شيرازي به دليل كسالت در دادگاه حاضر نشدند.
وضعيت و سرنوشت تمام اعضاي گروه فرقان در دادگاه مشخص شد و سرانجام نيز با تصريح امام مبني بر محدود شدن اعدام به كساني كه قتل مرتكب شدهاند شش تن از اعضاي اين گروه به اعدام محكوم شدند در حالي كه اين گروه 9 نفر را كشته بودند از نظر من پرونده فرقان سند افتخاري براي بازجويان و قاضيان اين پرونده است، ضمن اين كه آن را ميتوان نخستين پرونده اطلاعاتي در جمهوري اسلامي دانست.
حميد نقاشيان ـ بازجوي پرونده
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/2002/خ
دیدگاه ها