۱۹/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۱۰ جمعه

صبح قزوین ننه سرما
کد خبر: ۳۹۲۶۴ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

داستان کودکانه؛

ننه سرما

ننه سرما همراه پسرش کولاک باید به سفر می رفتن ننه سرما بقچشو پراز یخ کرد.کولاک هم دمای هوا را پایین آورد هر دوی آنها به راه افتادند مردم منتظرآنها بودند.        

ننه سرما
صبح قزوین؛ بچه های خوب ننه سرما اومده از راه خیلی دور اومده با یک بقچه سرما اومده دونه های برف آورده همه رو روی هم گذاشته کلاه به سرکنیم، دستکش به سرکنیم، پالتو به تن کنیم.
می خوایم بریم برف بازی بسازیم آدم برفی با دماغ ذغالی، باچشمای دگمه ای بکنیم سرسره بازی ننه سرما اومده بایه عالمه قصه های زیبا اومده حالامی خوایم بریم زیرکرسی ازپنجره اتاق نگاه کنیم به آدم برفی گوش بدیم به قصه ننه سرما یکی بودیکی نبود.
ننه سرما همراه پسرش کولاک باید به سفر می رفتن ننه سرما بقچشو پراز یخ کرد.
کولاک هم دمای هوا را پایین آورد هر دوی آنها به راه افتادند مردم منتظرآنها بودند.
که سوز وسرما از راه برسه.
لباسهای زمستانی کم کم از کمدها که زندانی شده بودند توسط مادران بیرون اومدند.
تا ننه سرما اومد همه لباساشونو پوشیدن.
یک روز ستاره قصه ما به دنبال پالتوش می گشت اما هر چی می گشت اونو پیدا نمی کرد.
به سراغ مادر رفت وگفت: مامانی پالتوی من نیست می خوام بپوشمش.
مادرش خندید وگفت: دخترم پالتوی توکوچیک شده به خاطرهمین اونو به یکی که اندازش بود دادم.
  ۲۰۱۰۰۷۰۳۱۸۰۳۰۳_lorestan avalin barf88 .</br>1   ستاره گریه کرد من پالتوی خودمو می خوام.
مادرش گفت: دخترم ستاره تو، امسال بزرگترشدی و پالتوی پارسال تنت نمی شه بخاطرهمین اونو به ننه سرما دادم تا برای یه بچه دیگه ای ببره.
حالا اگر دخترخوبی باشی امروز برات یه پالتوی نو وخوشگل می خرم.
ستاره گفت: مامانی پس این پالتو رودیگه به ننه سرمانده.
مادرش گفت: اگه سال دیگه تو بزرگترشدی وپالتوت کوچیک شد بازم اونو به ننه سرما می دم.
حالاستاره فهمیده بودکه با هر سرما اون بزرگتر می شه.
همون روز ستاره همراه مادرش رفت و یه پالتوی خوشگل خرید.
اما یک دفعه ننه سرما با پسرش کولاک رسیدن.
ستاره گفت: مامانی برف میاد ننه سرما اومد آخ جون برف اومد.
  ۱۱۱۹۱۲۳۷۲۴۱۱۲۹۵۸۱۷۷۶۳۸۱۱۹۸۲۹۱۱۴۶۰۲۱۵۱۲۷۷۵   آره ننه سرما ازراه دور رسید وخودشو به نمایش گذاشت.
همه جا سفیدشده بود دونه های سفید و قل قلی از آسمون روی زمین می نشست.
آقا کلاغه ی سیاه روی شاخه درختها نشسته بودو غارغار می کرد اونم سردش شده بود.
درسرزمین سرما همه خوشحال بودند.
از آسمون آبی برف سفید می بارید.
  بچه ها ننه سرما اومده باسوز وسرما اومده ازسرزمین های دور با قصه های پرشور قصه ی آدم برفی کور پیرزن تنها ازکوه نور از سرزمین های دوردور ننه سرما اومده با سوز طو سرما اومده نویسنده: زینت اسدی انتهای پیام/۳۰۰۷

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان