۱۹/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۱۰ جمعه

صبح قزوین تولدت مبارک سید ناصر!!!
کد خبر: ۳۵۳۰ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

تولدت مبارک سید ناصر!!!

باید گفت که هر حرکتی بی امام سکون است و هر فریادی بی امام سکوت و هر نوری بی امام ظلمت و هر راهی و هر هدفی بی امام سراب می‌باشد، باید پیرو بود تا به سعادت رسید.

تولدت مبارک سید ناصر!!!

 وصیتنامه شهید سید ناصر سیاهپوش:  

صبح قزوین:«در عمل، پیرو امام و روحانیت در خط امام باش! "

انا لله و انا الیه راجعون بسم رب الشهداء و الصدیقین وصیت نامه سید ناصر سیاهپوش، فرزند سید محمود متولد ۱۳۳۷ قزوین، عضو سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی قزوین.
وصی من آقای باریک بین و پدر بزرگوارم می باشد.

  اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان امیر المؤمنین علیاً ولی الله   آری شهادت می‌دهم که خدای احد و واحد یکی است و همتا نداشته و از همه موجودات بی نیاز است.

  شهادت می‌دهم که محمد(ص) آخرین فرستاده خداست و کتابش کتاب خدا، قرآن کریم است.
شهادت می‌دهم که علی(ع)، بهمراه 11 تن از فرزندانش از اولیاء خدا و جانشینان به حق پیامبرند.

شهادت می‌دهم که پس از مرده شدن دوباره، زنده خواهیم شد تا به سزای اعمال نیک و بد خود برسیم و آن زندگی است که زندگانی جاوید است.
   شهادت می‌دهم که خداوند رحمان عادل است و هیچ گاه ظلمی بر هیچ مخلوقی روا نداشته و نخواهد داشت.

"  شهادت می دهم که حضرت مهدی(عج) مظهر عدالت حق تعالی و منجی عالم بشریت که در غیبت کبری به سر می‌برد روزی خواهد آمد، تا با آمدنش همه ناپاکی ها را از بین ببرد و عدالت خداوندی را حاکم گرداند.

شهادت می‌دهم که خمینی این مرد خدا و فرزند پاک فاطمه زهرا(س) که از سلاله پاک انبیاست، پرچمدار خط سرخ و خونین ولایت فقیه است و اوست که نایب بر حق امام زمان بوده و اطاعتش را بر خود فرض میدانم و مقلد اویم.

  برادر و خواهرم! من این چنینم، من فرزند همه شما هستم، من برادر کوچک شمایم و من مقلد روح خدایم و بر این اساس است که فرمان امامم را لبیک گفتم و عازم جبهه گشتم.

اما سخنی هم با شما دارم؛ من تنها با پدر و مادر خودم سخن نمی‌گویم، چون خودم را به همه شما امت حزب الله وابسته و عضو کوچکی از پیکر عظیم امت حزب الله می‌دانم، روی سخنم با شماست.

خواهر و برادرم به یاد دارم تا قبل از انقلاب، هر گاه از حسین(ع) و مظلومیت حسین(ع) و شهادتش می‌گفتند و هر گاه عاشورا فرا می‌رسید و در مجالس از کشته شدن امام حسین(ع) و یارانش و به اسارت رفتن عزیزانش می‌خواندند، من با خدای خود می‌گفتم که ای کاش بودم و امام حسین(ع) را یاری می‌کردم.

و این را با خدای خویش بارها زمزمه کرده بودم, که اگر می‌بودم در زمره طرفداران امام حسین(ع) قرار می‌گرفتم و دین خود را یاری می‌کردم و می‌دانم که تو هم اینچنین و تو نیز بارها و بارها بر مظلومیت امام حسین(ع) و یارانش اشک ها ریختی و عاشوراهای متمادی را عزادار بودی و تو بر این عقیده بودی که ای کاش می‌بودیم و امام حسین(ع) را یاری می‌کردیم و بر این اساس خدای بر ما منت نهاد و خواسته ما را به اجابت رسانید.

  او از فرزندان حسین(ع) برای ما رهبری فرستاد تا با یاری او و رهبریش دینش را یاری نماییم.

آری خدای برای ما حسین را فرستاد.
او خمینی، این مرد خدا را فرستاد تا دیگر بهانه‌ای نباشد و حال این ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان است که فریاد می‌کشد و بر همه یزیدیان زمان شوریده است، اوست که با رهبریش ما را بسوی سعادت، رهبری می‌نماید و اوست که دوباره خاطره کربلا را زنده کرده است و حال این من و تو هستیم که انتخاب گریم که یا باید حسینی بود و برای حاکمیت حق به شهادت رسید و یا چنان حضرت زینب(س) و حضرت سجاد(ع) پیام رسان کربلا و خون شهدا باشیم، در غیر این صورت یزیدی بوده و در خط شیاطین گام برداشتن جهنمی است.

  آری دیگر حق و باطل مشخص است و سردمداران اسلام و کفر آشکار گردید و باید یکطرف بایستی و برای نابودی طرف دیگر تلاش کنی و این تو هستی که یا حق را و یا باطل را بپذیری.
دیگر سکوت جایز نیست و بی تفاوتی خیانتی بس بزرگ خواهد بود.

"پس باید بپاخیزی و بر همه مظاهر شرک و کفر، چون رهبرت خمینی به خروشی و بگوئی نه.

 ای برادر و خواهرم من عازم جبهه نبرد حق علیه باطل می‌باشم و از خدای می‌خواهم که یاریم نماید تا لیاقتش را هر چه بیشتر کسب نمایم و اگر سعادتی بود و شهادت نصیبم گردید، این را بدان که تنها از یک چیز ناراحتم.

گر چه با شهادت، انسان به خدا می‌رسد, اما خواهر و برادرم هر گاه که خون یک مقلد روح الله و فرزندان حزب الله بر زمین می‌ریزد.

یکی از قلب هایی که به خمینی عشق می‌ورزد از تپیدن باز می‌ایستد و یکی از یاران امام کم می‌شود و من نیز از این ناراحتم.

بزرگترین خواسته‌ام از تو این است که هر گاه خونم بر زمین ریخت و قلبم از تپیدن باز ایستاد، تو باید امام را بیشتر دوست بداری و جای خالیم را پر کنی و آنقدر که من امام را دوست می‌داشتم تو جبران نمایی تا من مرگ را با خاطری آسوده در بغل بگیرم و به استقبال او بشتابم.

  خواست دوم از تو این است که در عمل پیرو امام و روحانیت در خط امام باش که انشاء ا.
.
.
هستی.

آری برادر و خواهرم در خط امام بودن، عمل کردن به دستورات و فرامین امام امت، پشتیبان روحانیت بودن، حمایت عملی کردن از آنان است و حمایت کردن از بزرگانی چون حضرت آیت الله منتظری و مشکینی بزرگ  و چونان اینان است.

برادر و خواهرم! ادامه دادن راه شهیدان چون شهدای بزرگوار، شهید مظلوم بهشتی عزیز، رجائی، باهنر مظلوم و شهدای دیگر چون دستغیب، مدنی و دیگران حمایت از همسنگران آنهاست.
  برادر و خواهرم خصوصاً تو برادر و خواهر دانش آموز و دانشجویم بدان که جامعه به سوی تکامل و الهی شدن در حرکت است و در پی بدست آوردن شعور است و روز به روز شعارها جایشان را به شعورها می‌دهند.

"  آری باید خود را ساخت که فردا دیر است و برای ساخته شدن باید به مکتب و مدافعان مکتب یعنی روحانیت و حوزه پیوست و در مقابل آنها زانوی ادب بر زمین زد و سالها تلمذ آنها را نمود.

  آری باید محتوی عقیدتی و سیاسی خود را غنا بخشیم که در خط امام بودن تنها شعار دادن نیست، بلکه به تزکیه و عمل احتیاج دارد و اگر می‌خواهی در خط امام بمانی باید اخلاقت، ایمانت، عقیده‌ات و بینش سیاسیت و مهمتر از همه تقوایت را چونان امام و در خط امام نمایی.

  از شما خواهشم این است که حتماً و حتماً مطالعه کنید و خصوصاً آرا و افکار استاد شهید مرتضی مطهری و علامه بزرگوار مرحوم طباطبایی را چراغ راه خود و سیاست تان را با امام همگام نمایید و از یاران امام چونان منتظری‌ها، مشکینی‌ها کمک بگیرید و از این نترسید که شما را وابسته بخوانند، چون این وابستگی ها خود افتخار بزرگیست و من افتخار می‌کنم که یکی از بهترین معلمین سیاستم، حضرت امام بودند.
.

سخن دیگرم این است که برادر و خواهرم! من انگیزه‌ام از جبهه رفتن منطبق بر این حدیث است که می‌فرماید: «من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فان دیته.
»

آری من برای طلب خدا به جبهه می روم تا او را بیابم و دوستش بدارم و عاشقش شوم تا شاید عشقم را بپذیرد و آنگاه که پذیرفت، من به سعادت ابدی دست یافته‌ام؛

زیرا دیگر این خداست که عاشقم می‌شود و خداست که عاشقش را می‌کشد و خداست دیه آنکسی را که کشته است می‌پردازد و خداست که خود دیه انسان می‌شود و چه چیزی عظیم تر و برتر از این می‌تواند باشد.

آری آنجاست که انسان به خدا نزدیکتر است و آنجاست که خدا را راحت‌تر می‌توان یافت و امام زمان(عج) آنجاست و کیست که آرزوی آنجا را بتواند از سر بیرون کند.

  بنابراین این را بگویم که پس از شهادتم چشمهایم را باز بگذارید تا دشمنان بدانند که آگاهانه به این راه رفته‌ام و دست هایم را از کفنم بیرون بگذارید تا بدانند که هیچ چیز از این دنیا نبرده‌ام و مشت هایم را گره کرده بگذارید، تا دشمنان بدانند که تا دم مرگ از همه آنها بیزار بوده‌ام و این نشانه خشم نسبت به آنهاست.

برادر و خواهر حزب الهیم برای اینکه سعادتمند شوی باید پیرو و لایت فقیه باشی و آنگاه که قلباً پذیرفتی و هیچگاه در ذهنت نگذشت که حتی در یک مورد بهتر از امام می فهمی بنحوی که مانع اطاعت تو گردد آن لحظه، لحظه پیروزی است.

و بدان که اطاعت از امام، همراهی با نماینده‌اش و یارانش می‌باشد و بجاست که اینجا از مظلوم شهرمان و نماینده اماممان آقای باریک بین نیز یادی نماییم.
  آری ما باید خود را با او هماهنگ کنیم و هماهنگی با او و اطاعت از او هماهنگی و اطاعت از امام است.

 باید گفت که هر حرکتی بی امام سکون است و هر فریادی بی امام سکوت و هر نوری بی امام ظلمت و هر راهی و هر هدفی بی امام سراب می‌باشد، باید پیرو بود تا به سعادت رسید.

  در آخر من دست پدر و مادرم را می بوسم که مرا اینگونه تربیت کردند و بسوی خدایم فرستادند.

"  اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان امیر المؤمنین علیاً ولی الله   آری شهادت می‌دهم که خدای احد و واحد یکی است و همتا نداشته و از همه موجودات بی نیاز است"

آری آن نمازهای مادرم بود که مرا اینگونه ساخت و دعاهای پدر و مادرم بود که مرا چنین عاقبتی خوش آمد، بنابراین از آنها می‌خواهم، گر چه شاید مشکل باشد، ولی در مرگم اشک نریزند، چون همیشه آرزو داشتند عاقبت به خیر شوم و چه عاقبتی خوشتر از اینکه انسان به سوی خدا برود.

این را هم می دانم که هیچ باری سنگین تر از جنازه فرزند بر دوش پدر نیست و از پدر می‌خواهم تا این بار را تحمل کند و با دعاهای خیرش مرا به سوی معبودم بفرستد و این آخرین سخنم باشد که اگر لیاقت آنرا پیدا کردم که بر دستهای پاک شما مردم که امام الهی شدنتان را نوید می‌دهد، تشییع شوم، می‌خواهم مرا شبانه بخاک بسپارید،

هنگامی که سیاهی شب همه جا را فرا گیرد، چون دوست دارم که دشمن این را ببیند که ما شب شکنیم و تاریکی برای ما مفهومی ندارد و بگذار تا شب را هم از این جغدهای شوم بگیریم و تا امیدی برای زنده بودنشان نماند و از شما می‌خواهم که اگر حقی گردن من  دارید، اگر قابل بخشش است ببخشید و گرنه می‌توانید از خانواده‌ام مطالبه نمایید.

  از حضرت حجت الاسلام باریک‌بین نیز تقاضا می کنم که بپذیرند علاوه بر پدرم، وصی من باشند و این آخرین فریاد است که می‌خواهم شما هم همراه من فریاد بر‌آورید تا بیادگار بماند که ما از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، امام زنده باشد.

 همه با هم دست ها را بسوی آسمان دراز کنیم و ندا سر دهیم که «خدایا، خدایا، ترا به جان مهدی، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.

والسلام

خداحافظ همگی شما مسلمانان باشد، پیروز باد انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، نابود باد کفر جهانی بسرکردگی آمریکا و نوکر سرسپرده‌اش صدام.

  "سید ناصر سیاهپوش»

انتهای پیام/2002/خ

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان