۰۹/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۲/۱۲/۲۹ سه شنبه

صبح قزوین "آقاحجت" صِله خادمی‌اش را از دستان مادرش گرفت/ شهیدی که نه رئیس بود نه مدیر!
کد خبر: ۳۳۴۱۳۶ نویسنده: حنانه امیری تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۱۲/۲ ساعت: ۱۵:۸ ↗ لینک کوتاه

سال‌های نبودنت به سه سال قد کشید؛

"آقاحجت" صِله خادمی‌اش را از دستان مادرش گرفت/ شهیدی که نه رئیس بود نه مدیر!

ابتدای وصیت‌نامه نوشته شده؛ «هوالشهید»، بعد از حلالیت طلبیدن در بند دوم وصیت‌نامه می‌گوید؛ ما همه در هیئت و مجموعه خادم اهل بیت(ع) هستیم نه مدیر و رئیس.

"آقاحجت" صِله خادمی‌اش را از دستان مادرش گرفت/ شهیدی که نه رئیس بود نه مدیر!
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین ؛____حنانه امیری.

شهید "حجت اسدی" سومین شهید مدافع حرم استان قزوین؛ دهم آبان ماه سال 1360 در قزوین به دنیا آمد؛ برای اینکه یک سال از تحصیل عقب نماند تاریخ تولدش را در شناسنامه‌ 31 شهریورماه ثبت کردند.

آقاحجت فرزند دوم خانواده‌ای مذهبی بود که 4 فرزند، یک دختر و سه پسر داشت، وی در منطقه راه آهن قزوین محله حسین آبادی‌ها به دنیا آمد پدرش در کارگاه موزائیک سازی کار می‌کرد و مادرش خانه دار بود.

از دوران کودکی ساکت و بانظم بود و هیچ موقع تذکری به او داده نمی‌شد که درس‌هایش را بخواند چراکه خودش به همه کارهایش می‌رسید و بازی هم سر جای خودش برقرار بود.

از کودکی شهادت را مژده می‌دانست
در بازی‌های کودکانه‌اش همیشه تعزیه‌خوانی می‌کرد و دوست داشت با هم بازی‌هایش خیمه بزند و تعزیه خوانی کند، خیمه تعزیه اش هم چادر کهنه و قدیمی مادرش بود که به امانت می‌گرفت.

در کنار تعزیه خوانی علاقه زیادی به فوتبال دستی و بازی‌های کامپیوتری داشت حتی تازه به دوران نوجوانی رسیده بود که از مادرش خواست برایش آتاری بخرند که با مخالفت آنها روبرو شد چون مادرش نگران تحصیلش بود.

از دوران کودکی شهادت را نوعی مژده می‌دانست، 7 ساله بود که دایی اش شهید "محسن سیاهپوش" لباس شهادت را برتن کرد و آقاحجت پیام آور خبر شهادت دایی خود برای مادرش بود؛ پس از آن هم کلید دار مزار دایی‌اش شد و شب‌های جمعه می‌رفت مزارش را تمیز می‌کرد و آب می‌پاشید.

از سن 5 سالگی عینکی شد و این عینکی بودن مانع بازی‌هایش می‌شد چون چند بار حین بازی شکسته بود، زیاد به سمت فوتبال و والیبال نمی‌رفت از ترس اینکه عینکش بشکند؛ دوست نداشت به خاطر شکستن عینکش پدر و مادرش برایش هزینه کنند.

از دوران نوجوانی خیلی اهل قناعت بود، پول تو جیبی‌هایش را پس انداز می‌کرد یا اصلا خرج نمی‌کرد و از دوران کودکی کفش و لباس‌هایش را مرتب و نو نگه می‌داشت.

از همان 12سالگی دوست داشت پول تو جیبی‌اش را خودش دربیاورد؛ برای همین تابستان یکی از سال‌های نوجوانی اش در پخش تخم مرغی مشغول به کار شد و اغلب به همراه پدرش در همان پخش تخم مرغ کار می‌کرد، در سن 14 سالگی هم در یک شیرینی پزی مشغول به فعالیت شد.

اسمی از او در بنرهای تبلیغ هیئت دیده نمی‌شد
حسابداری در یکی از حجره‌های بازار آخرین شغلی بود که آقاحجت در نوجوانی برعهده گرفت؛ چون تحصیلاتشان در همین زمینه بود و آن زمان هم کسی به کارهای کامپیوتری وارد نبود.

از سن 14سالگی با تشویق مادرش عضو بسیج شد، در آن زمان عباس کاظمی فرمانده بسیج شهید صیاد شیرازی شهرک کوثر بود و به گفته اطرافیانش تولد دوباره آقاحجت با عضویت در بسیج رخ داد.

آقاحجت 2 مدرک تحصیلی دیپلم داشت، یکی نقشه کشی صنعتی و دیگری کامپیوتر؛ چندماهی هم دوران کارآموزی را در کارخانه فرش گذراده بود. 2 سالی از عضویتش در بسیج نگذشته بود که از لحاظ معنوی و اعتقادی دگرگون شد و تصمیم به تغییر رشته تحصیلی اش گرفت و برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه تهران رفت.

بعد از عضویت در بسیج و در سن 17سالگی مداحی را شروع کرد و اولین روضه‌اش هم به علت علاقه ای که به حضرت فاطمه زهرا(س) داشت، برای ایشان خواند.

در همین ایام در منازل دوستانش هیئت برگزار می‌کردند دهه‌های محرم و صفر یک نفر بانی هیأت در منزل می‌شد؛ رفته رفته در همین شهرک کوثر از طرف شهرداری مکانی را گرفتند و در ایام فاطمیه و محرم داربست می‌زدند و هیأت راه می‌انداختند.

غیر از ایام عزاداری هم به صورت هفتگی در منازل دوستان هیئت داشتند تا اینکه هیئت حسین جان را تشکیل دادند.

آقاحجت در این ایام فرمانده پایگاه بسیج صیاد شیرازی بود و چند سالی هیئت حسین جان را آنجا برپا می‌کردند و بعد از آن هم مسجد المهدی را برای این هیأت درنظر گرفتند و به آنجا رفتند.

با اینکه مداح هیئت بود اما هیچ وقت اسم خودش را در بنرها عنوان نمی‌کرد و اسامی دیگر مداحان را می‌نوشت از همان سنین جوانی از شهرت گریزان بود و اخلاص عجیبی در کارهایش داشت و کار را فقط متعلق به خدا و امام حسین(ع) می‌دانست.

19ساله بود که تصمیم به ازدواج گرفت و با خواهرخانم یکی از دوستانش به نام مجید اسلامی که از بچه‌های هیئت حسین جان بود، عقد کرد و پس از گذشت یک و سال و نیم در خرداد سال 81 با یک ازدواج ساده راهی خانه خودش شد.

سه پسر به نام‌های محسن و مجتبی و محمدحسین حاصل این ازدواج بود؛ باتوجه به فعالیت‌های تربیتی، آموزشی و فرهنگی که بیرون از منزل داشت، اکثر امور خانه، من جمله تربیت فرزندان را همسرش انجام می‌داد؛ همیشه به همسرش تاکید داشت که فرزندانش را به مراسم گناه نبرد از جمله مراسم عروسی همراه با گناه و به مسائل تربیت دینی خیلی حساس بود.

آقاحجت بسیار ساده پوش بود و تا لباس‌هایش کامل کهنه و بلااستفاده نمی‌شد هیچ وقت راضی به خرید لباس جدید به نمی‌شد. بسیار کم حرف و بیشتر اهل عمل کردن بود؛ هیچ وقت کاری نمی‌کرد که مادر و پدرش ناراحت شوند اگر هم کاری می‌کرد فورا از دل آنها درمی‌آورد و همیشه به مادرش سفارش می‌کرد برای شهادتش دعا کند.

8 سال مسئول پایگاه شهید صیاد شیرازی و همزمان فرمانده پایگاه بسیج ثارالله نیز بود و در این ایام فعالیت‌های تربیتی زیادی را در پایگاه‌ها انجام می‌داد.

سابقه فعالیت شهید در فرماندهی بسیج به سال 86 می‌رسد و زمانی که فعالیت فرهنگی شهید گسترده شد از پایگاه شهید صیاد شیرازی خارج و در مسجد المهدی شروع به فعالیت کرد و پایگاه بسیج حضرت حمزه را در این مسجد راه اندازی کرد.

آقا حجت چندسالی به عنوان زائر به راهیان نور سفر می‌کرد سپس به این فکر افتاد که به عنوان خادم در این مناطق حضور داشته باشد که بعد از چشیدن مزه شیرین خادمی، تصمیم گرفت در راستای فعالیت‌های تربیتی کار بزرگی انجام دهد و با تحویل گرفتن یادمان‌های شهدا در جنوب، بچه‌ها را در دوره‌های 45 روزه به این مناطق می‌برد.

اربعین 94 میهمان سیدالشهدا بود
یادمان‌های والفجر یک، معراج الشهدای اهواز، یادمان سوسنگرد شهید سبحانی، یادمان دارساوین مابین بانه تا سردشت، یادمان دریاچه زریوار در شهر مریوان از مناطقی بود که خود شهید مدیریت کامل آنها را عهده دار بود و فعالیت‌های فرهنگی و تربیتی انجام می‌داد.

اقدام مهم آقا حجت در مناطق جنوب کشور فعالیت‌های تربیتی بود و یک اردوی راهیان نور را برابر با چندسال انجام کار فرهنگی می‌دانست.

17بار کربلا رفته بود؛ علاقه زیادی به امام حسین(ع) داشت؛ ورود تیم شهید حجت در بحث پیاده روی اربعین در موکب امام رضا(ع) در سال 93 آغاز شد؛ برنامه ایام فاطمیه سال 93 در نجف اشرف و در صحن حضرت زهرا(س) که یک دهه فاطمیه توسط شهید حجت برگزار شد.

وی برنامه اربعین سال 94 را با حضور تیم بزرگتری برعهده داشت و موکب علی بن موسی الرضا در حسینیه قمی‌ها، موکب هتل جواهر، حسینیه آسیدکاظم و حسنیه اهل بیت در نجف و احیای و برگزاری یک مهدکودک جنب فندق انصار را انجام داد.

شهید اسدی با توجه و علاقه به کار فرهنگی وارد فعالیت‌های اقتصادی شد و دو مغازه پوشاک ایرانی- اسلامی، یک مغازه محصولات فرهنگی و یک چاپخانه و دو مغازه هم به صورت پوشاک ایرانی راه اندازی کرد.

او همیشه در مورد خوراک فرهنگی حرف داشت و خیلی از دغدغه‎های وی برای سنین کودک و خردسال بود و سال 93 نمایندگی نوشت افزار ایرانی- اسلامی را در استان قزوین را پیگیری کرد و برعهده گرفت و نیز مسئولیت کارگروه فرهنگی در جبهه فرهنگی را به تیم فرهنگی- اقتصادی شهید داده بودند.

تولیدات فرهنگی متناسب با فضای کشورهای عراق، سوریه، ایران و برخی کشورهای دیگر داشت که توزیع آن به‌صورت بین المللی بود. آخرین آنها هم مربوط به اربعین 1394 بود که چندین محصول فرهنگی ایشان در عراق به نمایش گذاشته شد.

پوشاک ایرانی- اسلامی شهید حجت تنوع زیادی را خلق کرد و انحصاری بودن این تولیدات در سطح کشور زبانزد بود و در استان هیچ کس توان این ریسک اقتصادی را نداشت زیرا شهید برای رفع دغدغه فرهنگی خود توجیه اقتصادی محدودی را درنظر گرفته بود.

دغدغه دین داشت!
محرم سال 94 دغدغه خیلی از مداحان و مسئولین هیات مذهبی تی شرت مخصوص سینه زنی بود که کسی نتوانست به تولید انبوه برساند؛ اما تیم شهید حجت این کار را انجام داد.

نگاه آقا حجت فقط صرف سودآوری نبود بلکه دغدغه فرهنگی داشت و مخالف نگاه تاجرانه به این کارها بود.

شهید کار اقتصادی را به گونه‌ای طراحی کرد که مجموعه باید با همین هزینه‌ها پیش برود یعنی هزینه‌های هیئت حسین جان زیاد بود و این مخارج جاری باید از منبعی تامین می‌شد که این مخارج تماما از این فروشگاه تامین می‌شد و از نهاد و سازمانی در استان حامی هیئت نبودند و کار اقتصادی را برای پشتیبانی از مجموعه راه انداخته شد.

هر بار با شنیدن اخبار جنگ سوریه خیلی ناراحت می‌شد و می‌گفت چرا من باید اینجا پیش زن و فرزندم باشم و شیعیان جای دیگر زیر بار ظلم قرار بگیرند.

پیش از رفتن به سوریه خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود. سال‌ها پیش به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم امام حسین(ع) و امام علی(ع) در زمان حمله آمریکا به شهرهای نجف و کربلا به عراق رفت و با متجاوزان جنگیده بود.

در سال‌های پیش از شهادتش تلاش زیادی برای رفتن به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب(س) انجام داده بود اما به سرانجام نرسیده بود تا اینکه در بهمن ماه سال 94 بدون اینکه خانواده اش مطلع باشند از طریق لبنان به صورت داوطلبانه به سوریه رفت.

صله من رو باید آقا بدهد
دوست شهیدش که در سوریه باهم بودند تعریف می‌کرد؛ اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود و آقاحجت رو به حرم حضرت زینب(س) ایستاده بود و رو به حضرت زینب(س) گفته بود من 15سال برای شما نوکری کردم، یکی را قبول کنید تا خداوند شهادت را نصیب من کند.

آقاحجت در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود از ناحیه پهلو و بازوی چپش صدمه دید، حدود 40 ساچمه در شکمش مانده و صورتش هم کبود شده بود و سرانجام در دوم اسفندماه سال 94 به شهادت رسید.

شهید هیچ صله‌ای از دیگران بابت مداحی دریافت نمی‌کرد و می‌گفت صله من رو باید آقا بدهد، روز تولد حضرت زینب(س) سوریه بود و روز شهادتش نیز آنجا حضور داشت و نزدیک حرم خانم هم شهید شد، اینها هم صله آقاحجت بود.

ابتدای وصیت‌نامه نوشته شده؛ «هوالشهید»، بعد از حلالیت طلبیدن در بند دوم وصیت‌نامه می‌گوید؛ ما همه در هیئت و مجموعه خادم اهل بیت(ع) هستیم نه مدیر و رئیس.
انتهای پیام/2002

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان