۱۸/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۰۹ پنجشنبه

صبح قزوین ۱۷سال است که از دریچه مثبت به زندگی نگاه می‌کنم
کد خبر: ۳۳۲۳۰۱ تاریخ انتشار: ۱۳۹۷/۹/۱۰ ساعت: ۱۰:۱۸ ↗ لینک کوتاه

فرد مبتلا به ایدز؛

۱۷سال است که از دریچه مثبت به زندگی نگاه می‌کنم

فرد مبتلا به ایدز گفت: ۱۷ سال است که با HIVمثبت زندگی می‌کنم و همچنان برای درمان بیماری‌ام تلاش می‌کنم.

۱۷سال است که از دریچه مثبت به زندگی نگاه می‌کنم
به گزارش سرویس اجتماعی صبح قزوین ، بعضی روزها و مناسبت‌ها در سال است که شاید بسیاری از ما فراموش می‌کنیم و شاید هم یک روز در سال به یادش می‌افتیم و همان یک روز می‌شود و بعد به تقویم می‌سپاریم.

دهم آذرماه از آن روزهایی است که پرسروصدا می‌آید و می‌گذرد؛ اگر در این روز گذرمان به مراکز بهداشتی و درمانی بیفتد و یا در سطح شهر نگاهی بیندازیم بروشورها و بنرهایی را می‌بینیم که علامت یک روبان قرمز وجه اشتراک همه آنهاست.

روبانی که یک روز جهانی را به همه ما یادآوری می‌کند؛ روزی که باید یاد بگیریم نگاهی مثبت به آدم‌های مثبت داشته باشیم و بدانیم که همه ما می‌توانیم در کنار هم نفس بکشیم و زندگی کنیم.

موضوع را با خانم کشاورز، روابط عمومی مرکز بهداشت شهید بلندیان قزوین در میان می‌گذارم، می‌گوید: تا به حال کسی حاضر به مصاحبه نشده است اما باز هم موضوع را پیگیری می‌کند و نتیجه را اطلاع می‌دهد.

چند روزی که می‌گذرد مجدد با او تماس می‌گیرم و پاسخی غیرمنتظره را می‌شنوم؛ فردی حاضر به مصاحبه شده است اما به شرطی که ناشناس بماند.

از این خبر خوشحال می‌شوم اما تا روز ملاقات اضطراب و استرس به سراغم می‌آید؛ آخر بعضی مصاحبه‌ها با هر مصاحبه دیگری توفیر می‌کند اگر هزاران مصاحبه و گفتگو را هم تجربه کرده باشی گاهی میمانی چه بگویی، از کجا شروع کنی، چطور سر صحبت را باز کنی؛ باید مراقب رفتارت باشی خطایی از تو سر نزند و میهمانت رنجیده خاطر نشود باید بتوانی یک هم صحبت و شاید هم همدرد خوبی برایش باشی.

ساعتم را نگاهی می‌اندازم ۸نیم صبح را نشان می‌دهد و من هنوز موفق نشده‌ام یک گل فروشی پیدا کنم که باز باشد، مضطرب‌تر می‌شوم که نکند دیرتر از زمان تعیین شده برسم تا اینکه بلاخره با گلدان گل از گل فروشی بیرون می‌آیم و تاکسی به مقصد مرکز بهداشت شهید بلندیان می‌گیرم.

ساختمان بیماری‌های رفتاری را پیدا می‌کنم و در اتاق انتظار با خانم دکتر جوانی احوال پرسی می‌کنم، می‌گوید: باید چند دقیقه‌ای منتظر خانم کشاورز بمانم و به آقای میانسالی اشاره می‌کند که در اتاق نشسته است و می گوید؛ ایشان میهمان شما هستند.

کمی غافلگیر می‌شوم، سلام و احوال پرسی کوتاهی میان ما رد و بدل می‌شود و گلدان را به طرفش می‌گیرم و می‌گویم؛ یک هدیه ناقابل برای شماست.

آقای میانسال که از همان ابتدا با خوش‌رویی اولین سلام را به من داده بود این بار انحنای لب‌هایش بیشتر می‌شود و با شوقی فراروان می‌گوید: از کجا می‌دانستید من علاقه زیادی به گل‌ها دارم؟!

از اینکه می‌دیدم هدیه‌ام او را خوشحال کرده ذوق‌زده شدم و فهمیدم که با یک مصاحبه‌شونده خوش ذوق و قطعا خوش صحبت طرف هستم و این کارم را راحت‌تر می‌کرد.

خانم دکتر جوان و همکارش که معلوم بود مدت‌هاست با آقای میانسال آشنا هستند دریافت این هدیه‌ را به او تبریک می‌گویند.

آقای میانسال که هنوز گلدان را در دستش می‌چرخاند از من می‌پرسد اسم این گل چیست؟ همان جا در دل به عجله کردن‌های اول صبحم لعنت می‌فرستم و می‌گویم: متاسفانه فراموش کردم از آقای فروشنده اسم گل را بپرسم.

خانم دکتر جوان و همکارش در پیدا کردن اسم گل تلاش می‌کنند و با آمدن خانم کشاورزی بحث ناتمام می‌ماند.

خانم کشاورز ما را به اتاقش که در طبقه بالا واقع است راهنمایی می‌کند تا مصاحبه آنجا انجام شود؛ در مسیر کارمندان را که در حال رفت و آمد در راهروها هستند می‌بینیم؛ آقای میانسال که انگار آشنایی دیرینه با همه آن‌ها دارد، سلامی می‌دهد و احوال پرسی گرمی می‌کند.

گلدان را به آن‌ها نشان می‌دهد و می‌گوید؛ ببینید چه هدیه قشنگی گرفتم!… می‌خواهم کل مجموعه را بچرخانم و به همه نشان دهم. با صحبت‌هایش لبخند را به صورت همه می‌آورد و از هم دور می‌شوند.

پیش از آنکه مصاحبه را آغاز کنیم دوباره یادآوری می‌کند که نمی‌خواهد تصویر و نامی از او در مصاحبه بیاید؛ می‌گویم به هر نحوی که او راضی باشد گفتگو را پیش می‌بریم.

می‌گوید: از آنجایی که علاقه زیادی به نام “کوروش” دارد، با همین نام مستعار معرفی شود.

برای اینکه گفتگویمان حالت رسمی و خشک نگیرد و بتواند راحت صحبت کند، می‌گویم: از هر جایی که شما تمایل دارید صحبت را شروع می‌کنیم، فعلا سوالی نمی‌پرسم.

و کوروش ۵۰ساله داستان زندگی‌اش را اینگونه آغاز می‌کند ” ۱۷ سال پیش بود که به خاطر یک اتهام به زندان افتادم و تقریبا ۲سالی را آنجا بودم، یک روز آمدند و از همه زندانی‌ها آزمایش گرفتند و سوالاتی هم پرسیدند.

از اعتیاد، سابقه خالکوبی و رفتارهای پرخطر از ما سوال کردند که من صادقانه به همه جواب دادم چون همه این موارد را داشتم و تجربه کرده بودم؛ روزها گذشت و من از زندان آزاد شدم.

همسر خواهرم هم در همان زندان بود، یک روز که خواهرم برای ملاقات همسرش رفته بود آنجا به او گفته بودند جواب آزمایش برادرت مثبت است و به HIV مثبت دارد.

طبیعتا اولین نفر خواهرم بود که آمد و موضوع را به من گفت، شوکه شدم و کاملا بهم ریختم. گفتم: دورغ است، آزمایش اشتباه شده و می‌روم دوباره آزمایش می‌دهم.پذیرش موضوع برایم واقعا سخت بود.”

لبخندی می‌زند و می‌گوید: من خرافاتی نیستم اما می‌گویند افراد متولد مهرماه آدم‌های منطقی هستند و مسائل را زود می‌پذیرند.

به ۱۷سال قبل برمی‌گردد و ادامه می‌دهد؛ ” بعد از چند روز از طرف مرکز بهداشت شهیدبلندیان به درب منزل آمدند و گفتند: شما بیمار هستید و باید برای درمان و انجام آزمایشات تکمیلی اقدام کنید.

به هر حال من هم مسئله را پذیرفته بودم و با آن کنار آمده بودم. با همسرم صحبت کردم و جریان را با او درمیان گذاشتم و گفتم: انتخاب با خودت است مختاری که بمانی و با من زندگی کنی و یا جدا شوی و به سراغ زندگی خودت بروی.

اما همسرم کنارم ماند و من را ترک نکرد، گفت: من امیدوارم که خوب می‌شوی و خدا شفادهنده است.

خانواده‌ام هم در جریان موضوع قرار گرفتند و حمایتم کردند و به من امیدواری دادند و گفتند: کوروش تو قوی هستی و حتما می‌توانی از پس این بیماری بربیایی.

بلاخره برای درمان و انجام آزمایشات به مرکز بهداشت شهید بلندیان مراجعه کردم و الان ۱۷سال است که تحت درمان هستم”

کوروش با ابراز خرسندی می‌گوید: خداروشکر همسر و فرزندم سالم هستند، ما یک پسر ۱۷ ساله داریم و او پایه دوازدهم دبیرستان است.

می‎پرسم: آیا مشخص شد که چند سال به این بیماری مبتلا بودید؟ علت بیمار شدنتان چه بود؟

وی می‌گوید: هنوز علم آنقدر پیشرفت نکرده است که به طور دقیق مشخص شود دقیقا از چه زمانی و از چندسال قبل به ایدز مبتلا شده‌ای اما من به خاطر اعتیاد، در زندان تزریق با سرنگ چندبار مصرف داشتم و خالکوبی هم کرده بودم و احتمال می‌رود همان زمان مبتلا شدم.

می‌گذارم کوروش به حرف‌هایش ادامه دهد و داستان زندگی پر فراز و نشیبش را اینگونه بیان می‌کند؛ ” من در این ۱۷سال مرگ کسانی که بیمار بودند و هم سطح و هم پایه من بودند را به چشم خودم دیدم چراکه هیچکدام به اندازه من رعایت نکردند.

من از همان اول خیلی زود خودم را جمع و جور کردم و برای درمان آمدم؛ آن زمان اعتیاد شدید و فعال به مواد مخدر هم داشتم؛ موادمخدر را از حدود ۱۶سالگی تجربه کرده بودم و از ۲۷سالگی اعتیاد شدید پیدا کردم.

از همان ابتدا داروهای ضدویروس برایم تجویز شد و به این نتیجه رسیدم که باید برای درمانم کاری کنم و شروع کردم به مطالعه و تحقیق کردن درباره این بیماری و به شدت پیگیری کردم که چطور می‌شود ایدز را درمان کرد و سطح آگاهیم را بالاتر بردم و در کنارش به همه موارد و توصیه‌ها عمل کردم.

آن زمان خانم دکتری اینجا مشغول به کار بود که یادم هست به او گفتم: من حتما روزی برگه منفی‌ام را می‌آورم و روی میزت می‌گذارم و برای اولین بار این بیماری را درمان می‌کنم و به دنیا ثابت می‌کنم که می‌شود ایدز را درمان کرد.

هنوز هم برای درمانم کوتاه نیامدم و همچنان پیگیری می‌کنم”

می‌پرسم چه عاملی باعث شده که شما امید خود را از دست ندهید؟

وی بیان می‌کند: اولین عامل این بود که خدا را کنار خودم احساس کردم و ایمان توکل به خدا از هر چیزی بیشتر کمکم کرد، از طرفی هم خانواده‌ام و همسرم تردم نکردند و با حمایت‌ها و تشویق‌هایشان امید بیشتری به من دادند.

کوروش یادآوری می‌کند: من زمانی به زندگی امیدوارتر شدم که اعتیاد و سیگار را کنار گذاشتم؛ ۱۲ سال است که مصرف موادمخدر را ترک کردم و ۸سال هم هست دیگر سیگار نمی‌کشم.

سوالم را این طور ادامه می‌دهم که آیا ترک اعتیاد در آن شرایط برایتان سخت نبود؟

کوروش می‌گوید: “خیلی سخت بود؛ به یکی از مراکز ترک اعتیاد مراجعه کردم و یادم هست که آنجا گفتند؛ این کورورش یا از درد خماری می‌میرد یا دیوانه می‌شود و یا فرار می کند.

حدود ۱۲سال از آن تاریخ می گذرد و من نه مردم، نه فرار کردم و نه دیوانه شدم بلکه خیلی هم بهتر شدم.

در حال حاضر هم نمی‌گویم شرایط نرمالی دارم اما از زندگی راضی هستم و امیدم را از دست نمی‌دهم.

آخرین مدرک تحصیلی من پنجم ابتدایی بود اما در طی این سالیان ادامه تحصیل دادم و اکنون دیپلم می‌گیرم و می‌خواهم وارد دانشگاه شوم و دوست دارم در رشته روانشناسی تحصیل کنم چراکه مرتبط با شغلم است.”

از او می‌خواهم درباره شغلش بیشتر توضیح دهد.

کوروش می‌گوید: ” من با افراد مبتلا به HIV مثبت و بیماران اعتیاد سروکار دارم و در یک مرکز ترک اعتیاد به آن‌ها مشاوره می‌دهم و رشته روانشناسی را هم برای همین انتخاب کردم.

از شغلم راضی هستم چون انتخاب خودم بود ۱۲سال پیش وقتی برای قطع مصرف موادمخدر اقدام کردم با خدای خودم عهدی بستم و گفتم خدایا به من کمک کن که پاک بمانم من هم زندگیم را وقف بندگانت می‌کنم و کمک می کنم که آن‌ها هم به زندگی برگردند.”

از او می‌پرسم چه شد که سراغ اعتیاد رفتید؟

کوروش در جواب سوالم می‌گوید: ” من در یک خانواده آسیب دیده و پرخطر به دنیا آمدم و زندگی کردم چون پدر و مادرم هر دو مصرف کننده مواد مخدر بودند و تعداد فرزندان زیادی داشتند، ما ۸ خواهر و برادر بودیم.

از طرفی در یک منطقه‌ای زندگی می‌کردم که کاملا آسیب‌زده بود چراکه همه کسانی که آنجا زندگی می‌کردند یا فروشنده مواد بودند و یا مصرف می‌کردند.

من یک نوجوان پرشور و فوق‌العاده باهوش بودم که شاید اگر حمایت می‌شدم به یکی از افراد مطرح تبدیل می‌شدم اما شرایط زندگی و خانواده‌ام سرنوشت من را اینگونه رقم زد.”

گوشی همراهش زنگ می‌خورد و گفتگو را برای چند دقیقه‌ای متوقف می‌کنیم تا با همسرش صحبت کند. جرعه‌ای چای می‌نوشد و مصاحبه را از سر می‌گیریم.

می‌پرسم: چه داروهایی مصرف می‌کنید؟ هزینه داروها چگونه است؟

وی در این باره می‌گوید: “دو قرص مصرف می‌کنم که به طور رایگان در مرکز بهداشت شهید بلندیان در اختیارم قرار می‌دهند اما اگر داروی دیگری نیاز باشد باید خودم تهیه کنم.

معاونت بهداشت علوم پزشکی تا حدودی در برخی هزینه‌ها حمایت می‌کند و همچنین یک موسسه مثبت هست که مبالغی را تقبل می‌کند و از بیماران مبتلا به ایدز حمایت می‌کند.

از آنجایی که ایدز سیستم دفاعی را ضعیف می‌کند، بدن انسان برای ابتلا به بیماری‌های دیگر مستعدتر می‌شود لذا در حال حاضر مشکل کبد دارم و برای درمان و آزمایش‌های تخصصی باید به تهران مراجعه کنم.

یک آدم معمولی به راحتی می‌تواند کبد پیوند کند اما برای مبتلایان به HIVمثبت بسیار دشوار است چراکه ممکن است بیماری به حالت قبل برگردد.

از مشکلاتش می‌پرسم و می‌خواهم از مهمترین دغدغه‌هایش بگوید.

نفس عمیقی می‌کشد و با بیان اینکه دغدغه اصلی‌اش موضوع اجاره خانه است، ابراز می‌کند: “من توان بالایی برای کار زیاد ندارم و در نهایت می‌توانم ماهی یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان درآمد داشته باشم که با این مبلغ باید همه مخارج زندگی را تامین کنیم.

ما هم دوست داریم یک رفاه نسبی داشته باشیم و صاحب یک خانه حتی در پایین شهر باشیم و به مسافرت برویم اما متاسفانه شرایط سخت زندگی این اجازه را نمی‌دهد.

کوروش با بیان اینکه خودش به تنهایی هزینه زندگی را تامین می‌کند، می‌افزاید: به همسرم اجازه نمی‌دهم سر کار برود چون دوست ندارم خسته شود، او به اندازه کافی فشارهای روحی و مالی زندگی را تحمل می‌کند نمی‌خواهم فشار کار هم اضافه شود؛ من عاشق همسرو فرزندم هستم و مهمترین عامل فعالیت و امیدم هستند.

تقریبا یک ساعت و نیم از گفتگوی ما می‌گذرد و مصاحبه به انتهای خود رسیده است از او می‌خواهم هر حرف ناگفته‌ای که باقیمانده است بیان کند.

کوروش می‌گوید؛ ” با وجود اینکه سالهاست در سطح وسیعی درخصوص بیماری ایدز صحبت شده و تقریبا همه درباره‌اش می‌دانند اما همین الان هم اگر مردم بفهمند کسی بیماری HIV مثبت دارد با او رفتار مناسبی ندارند به دلیل اینکه هنوز هم متاسفانه سطح آگاهی جامعه پایین است و فرهنگ سازی خوبی صوت نگرفته است.

چرا من باید ناشناس و بدون معرفی هویتم و تصویرم با شما مصاحبه کنم؟ به خاطر تابو بودن این بیماری است و اینکه مردم ما هنوز نگاه درستی به مبتلایان به ایدز ندارند. مردم هنوز به این اطمینان نرسیدند که دست دادن و در کنار هم نشستن و یا بسیاری از کارها باعث انتقال بیماری نمی‌شود.

این نوع نگاه‌ها ما را از شناخته شدن و دیده شدن در مقابل همه فراری کرده است، من و خانواده‌ام در این زمینه آسیب روحی سختی دیده‌ایم که جبرانش بسیار دشوار بوده است.

امیدوارم سطح آگاهی و اطلاع رسانی جامعه به بالاترین درجه خود برسد و صحبت درباره ایدز و شناخت این بیماری تنها به یک روز در سال ختم نشود.”

جلسه تمام می‌شود و از کوروش و خانم کشاورز خداحافظی می‌کنم.

در راه بازگشت به این موضوع فکر می‌کنم که این یک گفتگوی ساده و معمولی نبود و حتی یک داستان تخیلی هم نبود که در رمان‌ها خوانده باشیم بلکه تجربه‌ای از روی دیگر سکه زندگی است که ممکن است به سراغ هرکدام از ما بیاید.

مسائل زیادی دست به دست هم می‌دهند تا انسان‌ها در شرایطی خاص قرار گیرند، سبک زندگی، نوع انتخاب‌ها، طبیعت و مسائلی که به متولیان امر و مسئولین در حوزه آسیب‌های اجتماعی مربوط می‌شود همه از عوامل اثرگذار است.

در این میان سطح آگاهی و فرهنگ سازی عامل مهمی است که امیدواریم هر کدام از ما این رسالت را به نحو مطلوبی به انجام برسانیم.
انتهای پیام/2002

منبع: شاخص

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان