یعنی فضای ادبی و ادبیات فرهنگی کشور ما با آن سابقه غنی از اساتید مطرح کشوری و استانی در این زمینه، این قدر دچار ضعف شده است که نیازمند الگودهی از این گونه افراد بی دین به جامعه جوان امروزی است؟
به گزارش صبح قزوین،
چندی پیش در جلسه شعر انجمن ادبی عبید استان، متولیان جلسه به مناسبت سالروز تولد "صادق هدايت" مطالبی پیرامون زندگی و آثار وی بیان داشتند، که قابل توجه است!!!
در این جلسه به گونه ای به شخصیت این نویسنده منحرف پرداخته شد که گویی این نویسنده از متعهد ترین هنرمندان کشور بوده که پس از گذشت این همه مدت جایگاهش مورد اغفال واقع شده است و در حال حاضر این مسئولین وظیفه خود می دانند که شخصیت این فرد افسرده را از گمنامی در آورده و به جامعه هنر بشناسانند!
با توجه به اینکه شیفتگی بیش از حد سخنرانان جلسه به شخصیت و تفکر صادق هدایت باعث شده بود تا زوایای مختلف زندگی وی مورد نقد و بررسی قرار نگیرد ، نگارنده بر خود لازم می داند نکاتی چند از این نویسنده معاصر را برای اطلاع هنر دوستان جویای حقیقت- ازدیدگاه کسانی که با صادق هدایت زندگی کرده اند- بیان کرده و آن را مورد تحلیل قرار دهد.
باشد که تلنگری برای متولیان این گونه جلسات باشد که به اسم حمایت از ادب و هنر این مملکت علایق شخصی خود را به خورد قشر جوان جویای نام که از این گونه نویسنده های ملحد که فقط اسمی از آنان به یادگار مانده است، بدهند.
م . ف فرزانه به عنوان دوست جوان و مرید صادقِ مورد اعتمادِ او در کتاب آشنایی با صادق هدایت می نویسد:
هدایت در آخرین ماههای عمرش، كوشید همة نوشتههای منتشر نشده و باقیماندة خود ـ جز دو اثر شدیداً ضد اسلامیاش، البعثة الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه و توپ مرواری را از بین ببرد.
در این حال نفرتی كه همیشه از مردم كشورش داشت، در او به اوج خود رسیده بوده است:
« میخواهم هفتاد سال سیاه چیز ننویسم. مرده شور ببرند! عقم مینشیند كه دست به قلم ببرم، به زبان این رَجّالهها چیز بنویسم ... یك مشت بیشرف! ... یك خط هم نباید بماند ...
تازه داشتم بلد میشدم. اول كارم بود. اما این اراذلْ لیاقت ندارند كه كسی برایشان كاری بكند! یك مشت دزد قالتاق ...»
مضامین آثار و سخنان هدایت، نیز گواهی صریح و خالی از هرگونه شبهة ، م.ف.فرزانه، حاكی از آن است كه صادق هدایت، در واپسین ایام عمر، هیچ گونه اعتقادی به خدا و عالم غیب و هیچ دینی نداشته، و به شخصی كاملاً ماتریالیست تبدیل شده بوده است. شخصی که کاملا با حالت افسرده و ناامیدانه و احتمالا به مالیخولیا مبتلا شده بوده است.
یکی دیگر از دوستان هدایت، احسان نراقی (جامعه شناس، پژوهشگر فلسفه و از نزدیکان فرح دیبا که روزهای پایانی پهلوی، مشاور شاه بود) است که، چندی پیش پس از قضایای فتنه 88 و منتشر شدن نامه وی به دفتر ریاست جمهوری و درخواست حمایت مالی برای مقابله با حاشیه های ایجاد شده علیه وی در دادگاه پاریس، بورس محافل رسانه ای داخل و خارج از کشور شده بود و در آذرماه امسال در گذشت، می باشد.
وی با تجلیل از آثار صادق هدایت میگوید: «من او را بسیار دوست داشتم و به افکارش هم منهای جاهایی که به صورت شیفتهواری از ایران باستان، به خصوص دوره ساسانیان تعریف و تمجید میکند، مثل کتاب سایه روشن و پروین دختر ساسان بسیار علاقهمند بودم و به خصوص از داستان سگ ولگرد او که به صورت تمثیلی بیچارگی و مفلوکی یک انسان ناامید مانند خودش را ترسیم میکند، بسیار خوشم میآمد.»
نراقی به شرایط روحی بغرنج هدایت در ماههای پایانی عمر اشاره کرده و گفته است: «اواخر عمر هدایت زمانی که او در پاریس اقامت داشت، من هم به همراه بسیاری از دوستانم نظیر مرحوم جمالزاده، مرحوم انجوی شیرازی، بزرگ علوی و پدر زن او در ژنو اقامت داشتیم. آن اواخر مهندس غلامعلی فریور، از اعضای مهم و برجسته حزب ایران و جبهه ملی هم برای انجام ماموریتی وارد ژنو شده بود. هدایت هم در ژنو به ما ملحق شد.
شاید ندانید که آن وقت گرفتن ویزا برای ژنو حتی از طریق اروپا هم بسیار مشکل بود. زمانی که بالاخره موفق به گرفتن ویزا برای او شدیم، من شخصاً به او تلفن زدم و اطلاع دادم که به زودی میتواند برای گرفتن ویزا به سفارت مراجعه کند و او هم که خیلی عجله داشت،
شاید فردای روزی که با او صحبت کردم، به سفارت مراجعه کرده و میبیند هنوز ویزایش نرسیده. او که در آن شرایط بسیار افسرده و ناآرام بود پس از دریافت این خبر به خانه برمیگردد و متاسفانه خودکشی میکند.
غافل از اینکه عصر همان روز، ویزایش به سفارت رسیده بود.» درباره دلایل خودکشی صادق هدایت روایتهای بسیاری نقل شده است. هدایت ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ با باز کردن شیر گاز در یک آپارتمان اجارهای در خیابان شامپیونه پاریس به زندگیاش پایان داد.
اما در این میان مسئله ای که جالب است، ذکر این نکته می باشد که چطور ممکن است شخصی که دوستانش نزدیکش با او کاملا از نزدیک حشر و نشر داشته اند و او را فردی افسرده و با حالات روانی معرفی می کنند و در نوشته های خود به آن اذعان می کنند، آن موقع اشخاصی در انجمن ادبی عبید استان بیایند و او را به عنوان الگویی برای ادبیاتن داستانی پارسی معرفی کنند!!
یعنی فضای ادبی و ادبیات فرهنگی کشور ما با آن سابقه غنی از اساتید مطرح کشوری و استانی در این زمینه، این قدر دچار ضعف شده است که نیازمند الگودهی از این گونه افراد بی دین به جامعه جوان امروزی است؟
این آن نظارتی است که متولیان فرهنگی بر هدایت قشر فرهیخته و جوان ایرانی دارند؟؟؟
می گویند هدایت با یک ویزای پزشکی دو ماهه که او را «بیمار روحی» معرفی میکرد پا به پاریس گذاشته بود و به گفته جهانگیر هدایت برادرزادهاش، امید داشت «تا از فضای خفهکننده ایران دور شده و بقیه عمر را به دور از لکاتهها و خنزرپنزریها بگذراند و از طرفی کتابهای خود را در فرانسه چاپ نموده و به شهرت و جایگاهی که لایق آن است برسد و با درآمد حاصل از آن زندگیای مستقل، که در آن که زیر دین خانوادهاش نباشد، تشکیل دهد.»
در این دو ماه اما هر آنچه ناملایمات بود بر سرش آمد، از بیماری سخت دوست صمیمیاش حسن شهید نورایی که در چاپ کتابهایش کمک زیادی به او میکرد تا ترور حاجیعلی رزمآرا [شوهر خواهرش] که موقعیت او را در سفارت ایران در پاریس تضعیف کرد.
قبل از ترور رزمآرا [به واسطه نسبت خانوادگیاش] هدایت را بسیار تحویل میگرفتند و او احتمال میداد با کمک آنان بتواند کار اقامتش را انجام دهد. اما اکنون جواب سلامش را به زور میدادند. پس از آن ایده خودکشی که مدت زیادی با او بود، دوباره جان میگیرد.
هدایت در سال ۱۳۰۷ بعد از یک خودکشی نافرجام در نامهای خطاب به برادرش مینویسد: «همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم. چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمیخواهد و پس میزند! کسی تصمیم به خودکشی نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند.» این بار اما مرگ او را پس نزد و شیر گاز خانه شماره ۳۷ خیابان شامپیونه کارش را ساخت.
استاد بزرگوار شعر و ادب پارسی سید علی موسوی گرمارودی در مورد هدایت می گوید: "شرم میکردم از خودم اگر بر صادق هدایت لعنت نمیفرستادم. خداوندا صادق هدایت را لعنت کن.
نویسندهی «توپ مرواری» (صادق هدایت) توهینهای زشتی به امام حسین (ع) کرده است، وظیفهی هر قلم به دستِ اهل قبله میدانم که حداقل به جوانان این کشور بفهماند که چه بیشرفهایی در این کشور قلم زدند که از امویان هم بدتر بودند؛ اسمشان هم صادق بود و هدایت مردم را بر عهده داشتند."
حال با این تفاسیر در نظر بگیرید در کتاب های ادبیات دبیرستانی های ما می آیند و صادق هدایت را به عنوان یکی از نویسندگان ادبیات داستانی کشور معرفی کرده و و با ارائه کتاب هایش جوانان و نوجوان ما را به سمت اراجیف او سوق می دهند.
حال بماند حمایت های بعضی از این به اصطلاح اهل ادب و هنر که او را سمبل نویسنده ای متفکر دانسته و معتقدند عیبی دارد نویسنده ها به مرگ علاقه مند باشند؟؟؟!
و از خودکشی هدایت به طور غیر مستقیم حمایت می کنند.
چه کسی می خواهد دلش برای جامعه ادبی کشور که پیشینه ای به اندازه تأسیس بعضی کشور های غربی دارد بسوزد؟
خواست و انتظار ما این است که مدعیان عرصه ادب استان در عرصه اطلاع رسانی وتبیین فضای هنری معاصر کشور رعایت امانت داری و درست گویی را داشته باشند و تاریخ را آنگونه که هست و نه آنگونه که خودشان مایلند بیان کنند .
این کشور نیازمند الگوگیری از نویسندگان متعهدی است که فرهنگش را آن گونه که هست مطرح کنند. نه امثال هدایت که حتی با وجود خودش هم مشکل داشته و از 26 سالگی دست به خودکشی می زند.
انتهای پیام/2002/خ
دیدگاه ها