به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر
صبح قزوین ؛ آزاده سرافراز و جانباز صفرعلی عالینژاد، سال 1359 در سن 17 سالگی در یکی از شرکتهای شهر صنعتی البرز به نام قفل رضا کار میکرد.
به طور اتفاقی در بسیج ثبتنام کرده و با چند تن از دوستان سال 1360 عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شده و بعد از شرکت در عملیات مطلعالفجر در تاریخ 27 دی ماه سال 1360 وارد دنیا و زندگی جدیدی به نام اسارت میشود.
آزاده سرافراز و جانباز صفرعلی عالینژاد از خاطرات خود میگوید: سرانجام به بغداد رسیدیم و مرا بردند به استخبارات بغداد مکانی که میگفتند چیزی شبیه سازمان امنیت ایران در قبل از انقلاب بود.
مرا وارد بازداشگاه کوچکی کردند که چند ایرانی از جمله محمد علیخانی که از پایگاه زینبیه با هم اعزام شده بودیم آن جا بود.
سر و وضع مرا که دید جا خورد، جلو آمد و پرسید: چی شده چرا این شکلی شدی کجاهایت تیر خورد؟ گفتم: چیز مهمی نیست فقط دستم تیر خورده و اذیت میکنه بقیه ترکشهای ریزه چون خون روی لباسم جاری شده و وحشتناک به نظر میرسه.
بعد من از بچههای پایگاه پرسیدم که گفت: سید جواد اینانلو و محمد قاسمی شهید شدهاند، بقیه بچهها را هم ندیدم چی شدند. آن طور که خودش تعریف میکرد محمد روز اول اسیر شده بود و سه روز بود که آنجا بود.
پرسیدم " اوضاع اینجا چه طوریه؟ گفت: "خیلی خرابه اگه مواظب نباشی کار تمامه، چند تا از بچهها را که احتمال میدادند اطلاعات درستی ندادهاند به نقطه نامعلومی بردند حتی یک نفر را فقط برای اینکه روی سینهاش یا زهرا نوشته بود بردهاند.
حواست رو باید خیلی جمع کنی"،گفتم: "حواسم هست نگران نباش". بعد رفتم گوشه دیوار دراز بکشم. چند روز بود نخوابیده بودم. دستم ورم کرده بود و سیاه شده بود خیلی درد میکرد یکی از بچهها گفت: "این جا یک دکتر عراقی هست که به قصاب بیشتر شباهت داره تا دکتر. اگه بیاد احتمال داره دستت رو قطع کنه".
محمد گفت:" این سیاهی و ورم به خاطر جریان نداشتن خونه. بهتره این باند رو باز کنی و قبل از آمدن اون قصابه ورم دستت بخوابه" همین کار رو کردم.
با کمک ماساژ و بازو بسته کردن مشتم از دست اون قصابه قصر در رفتم. یعنی اصلا دستم رو نشانش ندادم خوشبختانه تیر توی ماهیچه خورده بود و به استخوان دستم آسیبی نرسیده بود.
آزاده و جانباز صفرعلی عالینژاد، سرانجام پس از طی دوران پر فراز و نشیب اسارت در 26 مرداد ماه سال 69، سن 26 سالگی بعد از حدود 9 سال با کولهباری از تجربه وارد میهن اسلامی میشود.
مجموعهی خاطرات خواندنی آزاده و جانباز صفرعلی عالینژاد با 3 هزار و یکصد و 61 روز اسارت، با عنوان کتاب «طومار سکوت» به نویسندگی حسن شکیبزاده، سال 90 در ۲۰۰ صفحه و شمارگان 2 هزار نسخه، توسط انتشارات نشر هدی به چاپ رسیده است.
این کتاب دارای 9 فصل شامل عنوان، در آغاز راه، در بند اسارت، نکتهها و لبخندها، واقعیتهای تلخ، با سید آزادگان، روزنههای امید، از آزادی تا بازنشستگی، ذکر خاطرات من به قلم و بیان دوستان و همکاران و اسناد و تصاویر میباشد.
انتهای پیام/2002
دیدگاه ها