۱۹/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۱۰ جمعه

صبح قزوین خاطرات خواندنی زنده یاد، آزاده و جانباز سیاهکالی‌مرادی
کد خبر: ۲۶۲۴۹۶ تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۵/۲۵ ساعت: ۱۱:۵۸ ↗ لینک کوتاه

به مناسبت ۲۶ مردادماه؛

خاطرات خواندنی زنده یاد، آزاده و جانباز سیاهکالی‌مرادی

آزاده سرافراز و جانباز سیاهکالی‌مرادی از خاطرات خود می‌گوید: آخرین نفر من بودم که برای بازجویی بردند، یک نفر مرا با دست و چشم بسته تا جلوی اطاقی برد و بعد درب را باز و مرا وارد اطاق کرد و خودش برگشت.

خاطرات خواندنی زنده یاد، آزاده و جانباز سیاهکالی‌مرادی
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین ؛ زنده یاد، آزاده سرافراز و جانباز یزدانبخش سیاهکالی‌مرادی سال 1342 در روستای سنبل‌آباد از توابع منطقه رودبار الموت قزوین در خانواده‌ای متدین به دنیا آمد.

وی بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه در دانشگاه شهید بهشتی تهران رشته حقوق مشغول به تحصیل شد، سال 1366 برای گذراندن طرح دانشجویی، 6 ماه به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام و در رسته‌ی ستادی دفتر قضایی قرارگاه رمضان، مشغول به کار شد.

مرداد ماه سال 67 در قالب نیروهای غیرمنظم در خاک عراق رفت‌وآمد داشته و وضعیت موجود نیروها و امکانات را بررسی و گزارش می‌کرد، 5 مهر ماه همین سال در ارتفاعات مشرف به شهر اشنویه پس از مجروحیت از ناحیه‌ی پا به اسارت دشمنان بعثی درآمد.

آزاده سرافراز و جانباز سیاهکالی‌مرادی از خاطرات خود می‌گوید: آخرین نفر من بودم که برای بازجویی بردند، یک نفر مرا با دست و چشم بسته تا جلوی اطاقی برد و بعد درب را باز و مرا وارد اطاق کرد و خودش برگشت.

مدت خیلی کوتاهی اتاق ساکت بود تا اینکه فردی به زبان فارسی از من خواست که به نزد او بروم و کنار دیوار بایستم بعد شروع کرد از من سوال کردن که حین سوالات متوجه شدم یک نفر دیگر هم غیر از بازجوی من در اتاق حضور دارد.

سوالات از من بسیار زیاد و به اصطلاح فنی و نظامی بود از من راجع به تعداد پل، نیروها، سلاح‌ها، انبار مهمات و فرماندهان سوال شد.

به خاطر دارم در ضربات اولی که مرا می‌زد سوال کرد که آیا تو حرس هستی یا نه، که من نمی‌دانستم معنی حرس چیست و براساس معنوی لغوی آن تصور می‌کردم که می‌پرسند آیا تو نگهبان بودی یا نه که من هم جواب می‌دادم نه و راجع به انواع سلاح‌ها هم پرسیدند که من گفتم اصلا چیزی نمی‌دانم و وقتی سوال می‌کردند آیا کاتیوشا و یا مینی کاتیوشا و یا خمپاره داشتید یا نه و به چه تعدادی؟

من پاسخ دادم من نمی‌دانم این سلاح‌هایی که شما می‌گویید چی هستند ولی یک نوع اسلحه‌ای را در بین راه دیدم که روی زمین می‌گذاشتند و چیزی داخل آن می‌انداختند و از این سلاح‌ها در کنار جاده‌ها دیدم و نمی‌دانم اسمش چه بود.

با اینگونه پاسخ‌ها تمام سعی‌ام این بود که راجع به مسایل نظامی چیزی را فاش نکرده و اذهان بازجوها را منحرف کنم.

بازجوی استخباراتی وقتی دید من جواب درست به او نمی‌دهم شروع به زدن من کرد سیلی بسیار محکمی از روبرو مرا می‌زد و وقتی خیلی عصبانی می‌شد با کابلی که در دستش بود بر سر، صورت و بدنم می‌زد و همچنین شیئی را که من تصور می‌کردم اسلحه است در قسمت شقیقه من گذاشت و گفت یا حرف بزن یا می‌کشمت.

واقعا صحنه عجیبی بود، زیرا من تا آن لحظه اطلاعات مفیدی به آنها نداده بودم و اگر اطلاعاتی به آنها می‌دادم آنها مصرتر و سخت‌تر شده و تشویق می‌شدند که نهایت تلاش خود را برای گرفتن اعتراف با استفاده از خشونت و شکنجه بنمایند.

و از طرف دیگر هم فکر می‌کردم که اگر قرار است اینها مرا بکشند، چه اطلاعات بدهم یا ندهم آنها کار خودشان را خواهند کرد پس چه بهتر اسرار را حفظ نمایم.

در حال بازجویی از من اسم افراد را می‌پرسیدند که گفتم نمی‌شناسم که همین امر آنها را بسیار عصبانی کرد به نحوی که ضربه‌ای به پشت گردن من با دست زد که من یک لحظه کنترلم را از دست دادم.

ضمن اینکه قبل از آن هم با سیگار گلویم را سوزاند به طوری که به زمین افتادم و چند لحظه‌ای متوجه اوضاع و احوال اطراف خودم نبودم.

در آن لحظات هنگامی که بازجوها دیدند حال من وخیم شد یکی از آنها تقاضای آمبولانس کرد که از آن لحظات به بعد فشار جسمی روی من و کتک کمتر شد تا اینکه بالاخره بازجویی من تمام شد.

در حالی که هنوز بدنم احساس درد می‌کرد و زخم پایم نیز آزارم می‌داد و از همه بدتر تشنگی مفرطی که داشت مرا از پای در می‌آورد، بالاخره از اتاق بیرون آوردند و مرا با همان وضعیت نزد دوستان دیگرم بردند.

وی سرانجام پس از طی دوران پر فراز و نشیب اسارت در 20 شهریور ماه سال 69 برگ آزادی امضا و روانه ایران می‌شود و بعد از سه ماه ازدواج می‌کند.

همچنین پس از آزادی دو ترم باقی مانده از دروس دانشگاهی را ادامه داد و سپس مقطع کارشناسی ارشد رشته حقوق در دانشگاه تربیت مدرس تهران پذیرفته شد، وی با شرکت در آزمون‌های مربوطه، پروانه وکالت از کانون وکلای تهران اخذ کرد و به عنوان وکیل پایه یک دادگستری مشغول به کار می‌شود.

آزاده سرافراز و جانباز سیاهکالی‌مرادی دارای 2 دختر و یک پسر است و تدریس در دانشگاه‌های مختلف استان، مشاور حقوقی شهرداری به مدت 8 سال، عضو شورای اسلامی شهر قزوین، عضو شورای عالی استان‌های کشور، عضو شورای اسلامی شهرستان و استان قزوین، فعالیت در کانون وکلا و رییس شعبه‌ی 2 دادگاه انتظامی کانون وکلا از جمله فعالیت‌های اجتماعی ایشان است.

وی سرانجام در بیستم آذر ماه سال 1388 بر اثر بیماری قلبی دار فانی را وداع گفت.

مجموعه‌ی خاطرات خواندنی زنده یاد، آزاده و جانباز یزدانبخش سیاهکالی‌مرادی با عنوان کتاب «سپیده صبح» به نویسندگی حسن شکیب‌زاده، سال 88 در ۲۰۰ صفحه و شمارگان ۳ هزار نسخه، توسط انتشارات اندیشه زرین به چاپ رسیده است.

این کتاب دارای ۵ بخش متفاوت شامل بخش اول آغاز ماموریت در طرح 6 ماهه‌ی اعزام دانشجویی تا روزهای آغاز اسارت، بخش دوم آغاز اسارت در ارتفاعات مشرف به شهر اشنویه تا ورود به سوله‌های سرد و نمور کمپ 16، بخش سوم سرگذشت حضور 9 ماهه آزادگان در کمپ 16 عراق و تحلیل رخدادهای این ایام، بخش چهارم انتقال آزادگان ناراضی و نا آرام به کمپ 20 تا روزهای انتظار برای آزادی و بخش پنجم سرگذشت، وصیت‌نامه و تصاویر است.
انتهای پیام/2002

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان