۱۱/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۲/۰۱ شنبه

صبح قزوین زندگی ها با محبت ایمن است
کد خبر: ۲۴۹۴۰ تاریخ انتشار: // ساعت: : ↗ لینک کوتاه

داستان زوج پیر؛

زندگی ها با محبت ایمن است

ای دلا غافل مشو از مهر یار تا توانی باش مرد روزگار

زندگی ها با محبت ایمن است
صبح قزوین؛ 5 بشنوید این داستان از زوج پیر سالها در پیش هم بودند اسیر مرداسیر مهر زوجه گشته بود زن زحق و سهم خود بگذشته بود زوجه را صندوقچه ای بود از جهیز این متاع از بهر او بودش عزیز گوئیا صندوقچه ی اسرار بود پرسش همسر از او بسیار بود از چه این صندوقچه را در بسته ای عاشقانه پای او بنشسته ای بهر من راز و معما را بگوی شوهرت هستم مدد از من بجوی گفت همسر را که ای والا مقام راز او روزی بگویم با مرام! هر چه کرد او بر نتابید از درون تا که از سن جوانی شد برون روزگار وعده دادن سر رسید مرغ همسایه دوباره پر کشید زوجه قانع شد بگوید راز خود واکند صندوقچه ی دمساز خود تا بداند شوهرش این قصه را داستان صندوق دربسته را همسرش را زد صدا ای شیر مرد جان من دستم بگیر ای پیر مرد وقت افشاء کردن راز دل است چهره پیرت هنوزم خوشگل است این کلید عشق من تقدیم تو محتوای صندوقم تسلیم تو فاش شد صندوقچه ی اسرار او در درونش دو عروسک کار او پول بسیاری درون بغچه بود این دو چیز اندوخته ی صندوقچه بود چون که شوهر دید گفت این چیستی؟ عمر خود با این عروسک زیستی؟ زوجه گفتا مادرم در وقت شاد اینچنین پندی مرا یکباره داد رنجشی دیدی اگر از شوهرت هرگزم چیزی مگو با همسرت یک عروسک را بباف هنگام رنج نزد خود پنهان نما مانند گنج این عروسک ها زرنج شوهر است خاطرات زندگی با دلبر است مرد از این آزار کم مسرور شد از خودش راضی و هم مغرور شد بار دیگر او سوال عنوان نمود اینهمه پول از کجا آمد وجود گفت به پاسخ زوجه نیکو سرشت پولها باشد ز یمن سرنوشت با فروش این عروسکهای خود اینهمه پول زین جهت افزوده شد مرد ناراحت شد از جایش پرید جامه ی نخوت زجان خود درید سر زنان نالید و گفتا کیستم؟ سالها با مهر او می زیستم ای دلا غافل مشو از مهر یار تا توانی باش مرد روزگار القرض این قصه تدبیر من است زندگی ها با محبت ایمن است کار رهگوی در مسیر دلبریست شیوه ی او شیوه ی نوآوریست شعر از: "غلامحسن رهگوی" انتهای پیام/3007

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان