به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر
صبح قزوین ؛ میهمان خانه سومین شهید مدافع حرم استان قزوین شدهایم، خانه شهید یک منزل باصفا و صمیمی است؛ خانهای که این روزها با عکسهای رنگارنگ شهید در جای جای خانه خوش میدرخشد.
زمانی که برای خدا اهل تواضع باشی پروردگار بزرگت میکند، نمونه این کلام را میتوان با شهادت شهدای مدافع حرم به خوبی لمس کرد.
آقاحجت یکی از این مردان روزگار ما بود، شهید طلبه مدافع حرم حضرت زینب(س).
نامش "حجت" است، حجت اسدی.
متولد دهم آبان ماه سال 1360 که در شناسنامهاش 31 شهریور قید شده است.
آقاحجت ابتدا تحصیلات خود را در رشته نقشهکشی صنعتی آغاز و با علاقهمندی به دروس حوزوی در این رشته ادامه تحصیل داد.
عاشقانههایی از شهید مدافع حرم در کلام همسرش
خانم نظری همسر شهید متولد 1362 است. ثمره زندگی آنها سه فرزند پسر به نامهای محسن (15 ساله)، مجتبی (8 ساله) و محمدحسین 1 سال و 11 ماهه است.
زمانی که پای خاطرات همسر شهید حجت نشستیم شاید انتظار میرفت در صحبتهایش بیقراری ببینیم از اینکه قرار است 3 فرزند را عمری با یاد پدر، بزرگ کند اما او محکم و آرام؛ صبورانه از مردی میگوید که خستگی ناپذیر بود.
مردی که دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مردم مظلوم، هدف اصلی زندگیاش بود تا جایی که دیگر هیچ چیز نمیتوانست مانع او شود.
عاشقانههایش ملموس و واقعی بود و اهل شعار دادن نبود. همان چیزی که اتفاق افتاده را بدون توصیف دیگری نقل میکند، شاید برای همین است که این روایتها از همسر شهیدش به دل مینشیند.
صبح قزوین : چطور با آقاحجت آشنا شدید؟
همسر شهید اسدی: در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و پدرم روحانی است. پدرم خیلی معتقد بود و هرگز ما را برای خرید به بازار نمیبرد حتی همسایه دیوار به دیوارمان خبر نداشت ما چند تا دختر در خانه هستیم، به یاد دارم برای خرید کفش پدرم با یک تکه نخ پای هرکدام از ما را اندازه میگرفت و طبق آن برایمان کفش میخرید.
آقاحجت را داماد بزرگتر خانواده ما برای خواستگاری از من معرفی کرد و در خصوص رفتار ایشان میگفت اگر به اخلاق و کردار خودم نمره 10 بدهم به آقا حجت نمره 20 میدهم.
بهمن ماه سال 79 آقا حجت 19 ساله بود که به خواستگاریم آمد و من هم زیاد به ازدواج در آن موقع راغب نبودم؛ اما خواهرم درباره اخلاقیات آقاحجت با من صحبت کرد که در تصمیمم اثرگذار بود.
صبح قزوین : معيارهاى شهیدحجت براى ازدواج با شما چه بود؟
همسر شهید اسدی: آقا حجت در آن زمان دروس حوزه را میخواند و معیارهای ایشان ایمان و تقوا و حب اهل بیت(ع) بود، آقاحجت تاکید بسیاری به مباحث اعتقادی داشت.
صبح قزوین : معیار خودتان برای ازدواج با شهید چه بود؟
همسر شهید اسدی: معیارهای من ایمان، تقوا، اعتقادات قوی و ولایت فقیه بود؛ سوالی در مورد مدرک تحصیلی و حقوق و پشتوانه مالی نپرسیدم تا جایی که حتی من سن آقاحجت را در آن زمان نمیدانستم چراکه بیشتر مباحث ریشهای برایم مهم بود، ایشان نیز مباحث اعتقادی را از من پرسید.
صبح قزوین : مراسم عقد چه زمانی برگزار شد؟
همسر شهید اسدی: بهمن ماه سال 79 محرم شدیم و 26اسفندماه همان سال عقد کردیم. یک سال و 4 ماه بعد از عقدمان در خرداد سال 81 مراسم عروسی برگزار شد.
صبح قزوین : مراسم عروسی شما چگونه بود؟
همسر شهید اسدی: آقاحجت فوق العاده در مراسم عروسی پایبند به اصول دینی بود و دوست نداشت مراسم عروسی آلوده به گناه شود و ما از مدل عروسی که به عرف جامعه تبدیل شده و همراه با گناه بود، دوری کردیم.
صبح قزوین : خاطرات شما از زندگی مشترک با شهیدحجت؟
همسر شهید اسدی: در آن زمان شرایط زندگی سخت بود؛ اما با همه این سختیها من دست حمایت امام زمان(عج) را در زندگی مشترکمان حس میکردم.
یادم هست یک روز که از قزوین به سمت قم برمیگشتیم آقاحجت 6 هزار تومان بیشتر پول نداشت وسط راه ماشین ما خراب شد و من خیلی نگران هزینه تعمیر ماشین بودم؛ اما آقاحجت بسیار خونسردانه رفتار میکرد که از قضا هزینه تعمیر ماشین 6 هزار تومان شد. گویی که این موارد همه باهم هماهنگ بودند، البته من در تمام زندگیام دست امام زمان(عج) را حس میکنم.
صبح قزوین : تقسیم بندی کارها در خانه چگونه بود؟
همسر شهید اسدی: باتوجه به فعالیتهای تربیتی، آموزشی و فرهنگی که آقاحجت در بیرون از منزل داشت، اکثر امور خانه با من بود و تربیت فرزندان را بیشتر خودم برعهده داشتم.
صبح قزوین : در مورد تربیت فرزندان چه توصیههایی میکردند؟
همسر شهید اسدی: تاکید داشت اجازه ندهم بچهها به مراسم گناه بروند از جمله مراسم عروسی همراه با گناه و اینکه به مسائل تربیت دینی خیلی حساس بود.
با آقاحجت همیشه در خانه نماز جماعت میخواندیم. چراکه اهمیت عجیبی به نماز اول وقت به خصوص به صورت نماز جماعت میداد.
صبح قزوین : از دیگر خصوصیتهای اخلاقی شهید بگویید؟
همسر شهید اسدی: وی بسیار ساده پوش بود و تا لباسهایش کامل کهنه و بلااستفاده نمیشد هیچ وقت راضی به خرید لباس جدید به نمیشد.
بسیار کم حرف و بیشتر اهل عمل کردن بود؛ هیچ وقت کاری نمیکرد که مادر و پدرش ناراحت شوند اگر هم کاری میکرد فورا از دل آنها درمیآورد و همیشه به مادرش سفارش میکرد برای شهادتش دعا کند.
آقاحجت فوق العاده رک بود و صراحت کلام داشت؛ البته در کمال ادب و اخلاق کلام خود را میگفت، همیشه دائم الوضو بود و نمازش را اول وقت میخواند.
به مسائل محرم و نامحرمی خیلی حساس بود و یادم است یکبار از تلویزیون مصاحبه همسران شهدا پخش میشد، شهید رو به من گفت؛ مبادا بعد از شهادت من صدا یا تصویری از شما پخش شود.
اگر جلسه کارگروه اجرای هیأت و کانون در خانه ما برگزار میشد، میگفت که شما در خانه نباشید خیلی غیرتی و باحیا بود.
هیچ وقت مرا به اسمم در پیش نامحرمان صدا نمیزد و با لفظ حاج خانوم صدایم میکرد؛ خیلی بامحبت بود، زمانی که مجتبی فرزند دومم 7 ماهه به دنیا آمد، به دلیل تولد زودهنگام پسرم دکترها گفتند که امیدی به زنده ماندن این بچه نیست.
آقاحجت هر موقع به بیمارستان میآمد با چشمانشان من را نوازش میکردند و زیاد با حرف بازی نمیکرد؛ اما با محبت خود کاری کرده بود که نیازی به حرف زدن نباشد و همه محبتش در چشمانش بود. خیلی نگاهش مرا آرام میکرد، اخلاقیات فرزند دومم، مجتبی خیلی شبیه شهیدحجت است.
صبح قزوین : از فعالیتهای فرهنگی شهید اسدی برایمان بگویید؟
همسر شهید اسدی: وی موسس هیأت حسین جان بود و یک فروشگاه حسین جان هم در سبزه میدان افتتاح کرد که هرماه مبلغی از درآمد این فروشگاه را به هیأت اختصاص میداد و میگفت امام حسین(ع) زندگی ما را بیمه کرده و آقا خودش امور اقتصادی زندگی را اداره میکنند و این حرف جزئی اعتقادات قلبی شهید بود.
صبح قزوین : چرا شهید اسدی برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) داوطلب شد؟
همسر شهید اسدی: هر بار با شنیدن اخبار جنگ سوریه خیلی ناراحت میشد و میگفت چرا من باید اینجا پیش زن و فرزندم باشم و شیعیان جای دیگر زیر بار ظلم قرار بگیرند.
پیش از رفتن به سوریه خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود. سالها پیش به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم امام حسین(ع) و امام علی(ع) در زمان حمله آمریکا به شهرهای نجف و کربلا به عراق رفت و با متجاوزان جنگیده بود.
خانمها معمولا دوست دارند همسرشان را منحصرا برای خود حفظ کنند. شاید برخی مرد ایدهآل را مردی بدانند که اکثر وقتش را قبل از شغل و فعالیتهای اجتماعیاش با همسرش میگذراند.
صبح قزوین : هیچوقت به همسرتان نمیگفتید حق من است که بیشتر در خانه باشی؟
همسر شهید اسدی: با اینکه زیاد در خانه نبودند اما من به ایشان خیلی وابسته بودم این وابستگی بعد از ازدواج روز به روز بیشتر شد؛ همین حس را هم آقاحجت نسبت به من داشت.
نگاه ایشان نسبت به یک خانم بسیار خوب بود، هیچ وقت به من دستور نمیداد، در این 15 سالی که با وی زندگی کردم بیشتر اوقات در ایام عید منزل نبود هر بار 40 روز من تنها در خانه میماندم و شهید به فعالیتهایشان در عید و مراسمهای مذهبی میرسید؛ اما با بازگشت از سفر به حدی در خانه به من پر و بال میداد که این تنهایی جبران میشد.
17 بار کربلا رفته بود و در زمانی که برای ساخت موکب در ایام پیاده روی اربعین به کربلا میرفت تمام زحمات بچهها به دوش من بود، میگفت که اگر شما نبودی امکان اینکه من به این فعالیتهای مذهبی و فرهنگی خود برسم، وجود نداشت.
آقاحجت مرا هم در ثواب کاراهایش شریک میکرد این بار هم امیدوارم در ثواب شهادتش من را بینصیب نگذارد.
صبح قزوین : از آخرین دیدارهای شهید قبل شهادتشان برایمان بگویید؟
همسر شهید اسدی: آخرین باری که برای موکب زنی اربعین رفت 38 روز در کربلا حضور داشت و دلش برای بچهها تنگ شده بود، چند روز زودتر قبل از اربعین به ایران برگشت.
این اواخر یک حال و هوای دیگری داشت و مدام بی قرار بود و زیاد در خانه راه میرفت.
آقاحجت هیچ وقت عکس مرا در گوشی تلفن خود نگه نمیداشت؛ اما پیش از رفتنش به من گفت چادرت را سر کن تا باهم عکس بگیریم، میخواهم در سوریه که دلم تنگ شد به عکس شما نگاه کنم.
هر بار که برای سفر آماده رفتن میشد پسر بزرگم محسن خیلی بی تابی میکرد و من میگفتم نگران نباش بادمجان بم آفت ندار د غصه نخور، اما این دفعه آخر که راهی سوریه میشد حال عجیبی داشتم و اصلا نتوانستم این جمله را بر زبان بیاورم اما خودش برگشت این جمله را تکرار کرد و گفت چیزی نمیشود.
صبح قزوین : چگونه برای سفر به سوریه آماده شد؟
همسر شهید اسدی: ساعت 6 صبح پرواز داشت و شب قبلش در یکی از اتاقها نشست و وصیت نامه نوشت.
هیچ وقت برای سفر رفتن ساک نمیبست، اما این دفعه خودم پیشنهاد دادم که حتما ساک با خودش ببرد، برای بستن ساک مجبور بودم در اتاقش تردد کنم، داشت وصیتنامه مینوشت، دستش را روی کاغذ میگذاشت تا من نوشتههایش را نبینم، قبل از رفتن به سوریه دو نامه به من داد و گفت یکی را به آقاسید امید که از دوستان صمیمی شهید بود، بدهم و دیگری برای خودم که بعد از شهادتش بخوانم.
اقا حجت فوق العاده مخلص بود، به همین علت تمایل نداشت کسی از موضوع سفرش به سوریه مطلع شود حتی پدر و مادرش نیز چند روز پس از سفرش متوجه شدند.
صبح قزوین : شهید اسدی چه تاریخی عازم سوریه شد؟
همسر شهید اسدی: 20 بهمن روز سفر شهید بود و از آنجا پیام میداد که دعا کنیم کارش جور شود.
روزی که آقاحجت به شهادت رسید از صبح استرس عجیبی داشتم و فکرم خیلی درگیر بود، انگار روحم از کالبد جسمم بیرون رفته بود.
برای رفع استرسم و درست شدن کار آقا حجت در سوریه در یکی از گروههای تلگرام ختم 5000 ذکر "یا قاضی الحاجات" گذاشتم و خودم نزدیک به 2000 ذکر گفتم، با هر ذکری که میگفتم بند دلم پاره میشد.
بعد شهادت آقاحجت دوستشون تعریف میکرد که در تماس تلفنی که به شهید گفته بودم برایش ذکر گفتهام لبخند ملیحی زده و ابراز خوشحالی کرده بود.
روز شهادتشان تا اذان ظهر جواب پیامهای من را میداد اما بعدش هر چه پیام دادم جوابی نداد، در پیام آخر برایش نوشتم که دیگه از من دل کندید که جواب پیامم را نمیدهید، وقتی جوابی نداد خودم نیز سعی کردم از شهید دل بکنم.
در همان روز بود که خواهر شوهرم تماس گرفت تا از آقا حجت خبری بگیرد با دلهره عجیبی گفتم آقا حجت دیگر برنمیگردد!
طبق گفته دوستش در سوریه آقاحجت در همان روز ساعت چهار و نیم به شهادت رسیده بود و سوریه تا ایران دو ساعت فاصله زمانی دارد، زمان نماز مغرب رسیده بود که نمازم را خواندم و وسط نماز عشا پاهام سست شد و نشستم، زنگ تلفن به صدا درآمد و خبر شهادتش را دادند، آقاحجت دوم اسفندماه سال 94 به شهادت رسید.
دوست شهید که در سوریه باهم بودند تعریف میکرد؛ اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود و آقاحجت رو به حرم حضرت زینب(س) ایستاده بود و رو به خانم گفته بود من 15سال برای شما نوکری کردم، یکی را قبول کنید تا خداوند شهادت را نصیب من کند.
آقاحجت در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود از ناحیه پهلو و بازوی چپش صدمه دید، حدود 40 ساچمه در شکمش مانده و صورتش هم کبود شده بود.
هنوز شهادت آقاحجت را باور نمیکنم، هنوز هم هر شب بهش پیام میدهم و منتظرم پیامهایم تیک بخورد، عکس شهادتش را هر روز نگاه میکنم تا شهادتش باورم شود اما…
صبح قزوین : خبر شهادتش چطور به شما رسید؟
همسر شهید اسدی: خبر شهادت آقاحجت را خیلی مستقیم به من گفتند، تلفن خانه زنگ زد خواهر بزرگم بود، از من سوال کرد آقا حجت کجاست؟ چون همسرم از من خواسته بود کسی متوجه رفتن وی به سوریه نشود در جواب خواهرم گفتم رفته کربلا، اما خواهرم خیلی رک برگشت به من گفت، شنیده آقاحجت در سوریه شهید شده است.
با شنیدن این حرف از خواهرم مطمئن شدم که همسرم شهید شده است.
شهید هیچ صلهای از دیگران بابت مداحی دریافت نمیکرد و میگفتند صله من رو باید آقا بدهد، روز تولد خانم حضرت زینب(س) سوریه بود و روز شهادتش نیز آنجا حضور داشت و نزدیک حرم خانم هم شهید شد، اینها هم صله آقاحجت بود.
صبح قزوین : آخرین بار با ایشان در معراج شهدا دیدار و وداع کردید، آرامش شما بالای سر پیکر شهید جالب و ستودنی بود، آنجا با شهید اسدی چه حرفی زدید؟
همسر شهید اسدی: اولین باری که بعد از شهادتش چهره آقاحجت را دیدم خیلی نورانی و زیبا شده بود، خیلی دوست داشتم یک ساعت با همسرم خلوت کنم، با آقای برزگر هماهنگ کردم نزدیک به 20 دقیقه با ایشان تنهایی صحبت کردم.
به آقاحجت گفتم مرا هم شفاعت کرده و در تربیت فرزندان کمکم کند تا فرزندانم نیز بتوانند راه پدرشان را ادامه دهند.
امروز مطمئنم آقاحجت بیشتر از زمانی که زنده بود من را در این راه کمک میکند، حضورش را در زندگی حس میکنم.
یک روز مجتبی هنگام دیدن فیلم پدرش گریه میکرد و میگفت من بابامو میخوام، خیلی مستاصل شدم از طرف دیگه محمدحسین پسر کوچکم شروع کرد به گریه کردن، نمیدانستم چه کار باید کنم؟ به عکس آقاحجت نگاه کردم و گفتم خودت کاری کن این بچهها آرام شوند، چند دقیقه بعد دیدم دوتا پسرام آرام شده و خوابیدند. آقا حجت سریع الاجابه بود و خیلی زود به خواستههایش رسید.
صبح قزوین : حرف آخر؟
همسر شهید اسدی: آقاحجت خیلی تاکید بر اقامه نماز داشت و میگفت تنها راه نجات جوانان ما نماز است، به جوانها خرده نگیرید و خودش زیاد بر جوانان سخت نمیگرفت و میگفت کاری کنید که جوانها حتما نماز بخوانند، نماز خودش این جوانها را نجات میدهد.
انتهای پیام/2002
دیدگاه ها