به گزارش خبرنگار سیاسی
صبح قزوین ؛ زنده یاد محمدحسین خاکساران در طول مبارزات، بارها دستگیر، زندانی و شکنجه شده، علاوه بر شکنجههای عمومی، مورد اذیت و آزار شدید ساواک و بازجوهای زندان قرار گرفت که تا زمان فوتش، هنوز آثار شکنجه در بدن ایشان باقی مانده بود.
محمدحسین خاکساران در سال 1321 در قزوین متولد شد، بعد از شروع قیام حضرت امام خمینی(س) در سال 1341 همزمان با اشتغال به علوم دینی، فعالیتهای سیاسی را آغاز کرد این فعالیتها در ابتدا به صورت توزیع کتاب و اعلامیه و نوار سخنرانیهای حضرت امام بود، ولی در سالهای بعد با فعالیتهای تبلیغی و جلسات بحث و گفتوگو با جوانان که به منظور آگاهی دادن و عمق بخشیدن به اعتقادات دینی و آشنایی جوانان با مسایل سیاسی روز بود، ادامه پیدا کرد.
در سال 1354، بعضی از افراد دستگیر شده در بازجوییها، زنده یاد محمدحسین خاکساران را لو داده بودند. به این ترتیب ایشان در همین سال وارد زندان شد و پس از تحمل شکنجههای سخت و طاقتفرسا، سال 1356 آزاد گردید.
وی در خاطراتش میگوید: یادم میآید شبی مرا با چشمان بسته به اتاق بازجویی بردند و روی تختی خواباندند و دست و پایم را بستند و زدن را شروع کردند. ضربات مشت و لگد که بر شکم و پهلوی من وارد میشد، نشان میداد که بازجو نیز به کمک شکنجهگر حسینی آمده است.
آن شب شکنجهگر ساواک وحشیانه و به صورت انتقامی، ضرباتش را وارد میکرد؛ آنان بدون هیچ ملاحظهای در روزها و شبهای بعد هم، به کارشان ادامه دادند، به طوری که در مدت کوتاهی پاهایم تا نزدیکی زانو خون مرده شد و مثل بالش متورم شد.
بالاخره هم شبی در زیر شکنجه و ضربات کابل، پوست متورم پایم ترکید و خون زیادی به راه افتاد و همین باعث شد که دست از زدن بردارند؛ ولی به جای اینکه زخم پایم را پانسمان کرده یا به بیمارستان و درمانگاه منتقل کنند، مرا رها کردند.
خونریزی همچنان ادامه داشت و دو نفر هم سلولی که برای کمک به من فرستاده بودند، به دلیل نبودن باند و وسایل پانسمان سعی میکردند با لباسی که تنشان بود، زخمهای پای مرا ببندند و جلوی خونریزی را بگیرند، ولی موفق نمیشدند.
بلوز و پیراهنی که به پای من بسته بودند، خیلی زود پر از خون میشد و این دوستان مجبور بودند با پیراهن دیگری عوضش کنند. به این ترتیب پیراهنها و حتی زیرپراهنیهایشان پر از خون گردید و با اینکه بارها وضعیت وخیم مرا به اطلاع نگهبان زندان رساندند و خواستار کمک و رسیدگی شدند. وی با سهلانگاری و پشت گوش انداختن کار، رسیدگی را به نگهبان شیفت بعدی موکول کرد.
نزدیک اذان صبح بود که نگهبان جدید وارد سلول ما شد و با دیدن وضع پاهایم و لباسهای پر از خون و خونی که روی زیرانداز ما به راه افتاده بود، وحشت کرد و فورا موضوع را اطلاع داد. بعد از لحظاتی، برانکاردی آوردند و مرا روی آن گذاشتند.
با قرار گرفتن روی برانکارد، به دلیل خونریزی شدید و سردی هوا، فشارم خیلی پایین آمد و بیهوش شدم. بعد از چند لحظه، متوجه شدم یکی شیر به دهانم میریزد و میگوید بخور که مقداری خوردم و فشارم تا حدی بالا آمد. با آمبولانس مرا به بیمارستان شهربانی در خیابان بهار بردند.
در بیمارستان، جراحی به نام دکتر صدر پاهایم را جراحی کرد. ظهر روز بعد، به هوش آمدم و هنوز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده است. دکتر صدر با پزشک دیگری بر بالینم حاضر شد و به پزشک همراهش گفت که تا دو روز من خودم پاهای ایشان را پانسمان میکنم و پس از آن خود شما این کار بر عهده میگیرید و غیر از شما هیچ کس چنین حقی ندارد و بعد روش پانسمان و دستورات لازم را به وی داد و رفت.
فردای آن روز خود دکتر صدر برای تعویض پانسمان آمد. وقتی که ایشان باندها را باز کرد، متوجه شدم دو مامور ساواک که نگهبان ما بودند با دیدن وضع فجیع و ناراحتکنندهی پاهای من از ترس عقب، عقب رفتند؛ خود من چون روی تخت خوابیده بودم و در حالت درازکش قرار داشتم هنوز نمیدانستم چه بر سر پاهایم آمده و چه وضعیتی پیدا کردهاند.
به همین دلیل کمی بلند شدم و به پاهایم که دکتر در حال پانسمان کردنشان بود، نگاه کردم و دیدم پوست کف پاهایم را شکافتهاند و تمام خونمردگیها و حتی گوشتهای پا را که بر اثر شدت ضربات فاسد و سیاه و به اصطلاح خود آنان چند طبقه شده بودن، کنده و خارج کردهاند.
به گونهای استخوان پا با برداشتن پوست کاملا نمایان و آشکار میشد و من هر روز این وضعیت را به هنگام پانسمان مشاهده میکردم. تقریبا یک هفته از بستری شدنم در بیمارستان و پانسمان روزانهی پاهایم میگذشت که دیدم کم کم روی استخوانهای پا، گوشتهای تازه در حال رویش و جوانه زدن است.
همان جا آیهی شریفه «فکسونا العظام لحما» برایم تداعی گردید و این مفهوم قرآنی را که بیانگر بخشی از مراحل عجیب خلقت انسان است، به عینه احساس و مشاهده کردم و دیدم که چگونه این گوشتها جوانه میزنند و لابهلای هم رشد میکنند و بالا میآیند. پانسمان پاهای من، پانزده روز ادامه پیدا کرد.
مجموعه خاطرات و سرگذشت خواندنی زنده یاد محمدحسین خاکساران، توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی در 5 فصل شامل زندگینامه، نهضت امام خمینی از آغاز تا پیروزی، زندان شاه، ماجرای شهید جاوید و دکتر شریعتی و سازمان مجاهدین خلق منتشر شده است.
انتهای پیام/2002
دیدگاه ها