صبح قزوین ؛_____ حمیدرضا محسنی.
"چندین ماه اول تصمیم داشتم که اگر از زندان خارج شدم برای تحصیل به اروپا یا آمریکا بروم و در ایران نباشم ولی کشتار عام مردم در پانزده خرداد مرا بر این واداشت که درباره این کشتار بیشتر فکر کنم و درنتیجه از فکر مسافرت به خارج منصرف شدم ...»
اعترافات محمد حنیف نژاد(1)- کتاب سازمان مجاهدین از پیدایی تا فرجام جلد 1
شاید زمانی که محمد حنیف نژاد خسته از محافظهکاری لیبرالهای مذهبی چون بازرگان به دنبال راهاندازی گروهی از جوانان برای کار انقلابی بود، هیچگاه فکرش را نمیکرد که یاران دیده و ندیده او میراثش را اینگونه به تاراج خواهند داد.
گروه چریکی که ساواک اعضای آن را مارکسیستهای مسلمان مینامید با دستگیری کادر اصلی در سال 1350 عنوان سازمان مجاهدین خلق را برای خود انتخاب کردند.
این سازمان چریکی پس از اعدام کادرهای اصلی خود که عمدتاً دلبستگی عمیق مذهبی داشتند. به دو گروه تقسیم شد عدهای در زندان گرد مسعود رجوی جمع و پس از انقلاب با نام منافقین معروف شدند. گروه دوم جریانی که به رهبری تقی شهرام و طی فرآیندی به شکل رسمی در سال 1354 مارکسیست- لنینیست شده و در ادامه مسیر کار انقلابی برای خلق به برادرکشی پرداختند.
بهروز شعیبی در سیانور کوشیده است به این شاخه کمتر شناختهشده سازمان بپردازد. شاخهای که پس از دستگیری وحید افراخته یا به روایت بهمنش مامور زبده ساواک در سیانور، یهودای خائن به سازمان پرده از تسویههای درون سازمانی بردارد.
داستان سیانور در دهه ۵۰ میگذرد و روایت زندگی عاشقانه زوج چریکی است که با چالشهای مهمی روبرو میشوند. لیلا زمردیان و مجید شریف واقفی زوجی که هر دو حقیقت تاریخی دارند دستمایه دومین فیلم بلند شعیبی قرارگرفتهاند.
فیلم با سکانسی مهیج شروع میشود خبر ترور مستشاران آمریکایی آنهم توسط یک زن که در حال صحبت با خبرگزاری بینالمللی است، پلانی که این پارادوکس را در ذهن مخاطب ایجاد میکند که زن بهعنوان نماد لطافت و زندگی چگونه میتواند با این جسارت خبر از ترور بدهد.
سیانور پس از این شروع خوب به معرفی شخصیتهای مختلف حاضر در فیلم میپردازد؛ که بهطورکلی آنها را میتوان به سه دسته تقسیم کرد.
دسته اول نیروهای سرسپرده رژیم پهلوی یا همان پلیسهای سیاسی هستند. افسر جوان باهوش و موفقی که بهتازگی دانشگاه افسری را با ارائه تحقیقی پیرامون گروههای چریکی به اتمام رسانده اما در مراحل تحقیق سؤالهای مگویی دارد که اقدامات سیستم حاکم را هم مورد نقد قرار میدهد.
پس از آن معرفی افسر عالیرتبه ساواک که یادآور پرویز ثابتی با بازی آتیلا پسیانی؛ نهایتا بِهمنش ماموری کارکشته و مسلط به کار که پرونده ترور مستشاران آمریکایی به او سپرده میشود.
به نظر میرسد نویسنده فیلم سعی کرده از نگاه کلیشهای به مأمورین ساواک بپرهیزد و به همین دلیل هم مأمورین ساواک در این فیلم مامورانی نسبتا حرفهای و خاکستری میبینیم.
دسته دوم روایت چریکهای مارکسیست شده سازمان مجاهدین هستند که با ترور به دنبال خودنمایی بهویژه در مقابل چریکهای فدائیان خلق هستند.
از طرف دیگر با فلش بَک در فیلم شاهد روایت تسویه نیروهای مذهبی از سازمان هستیم. به نظر میرسد برای تماشاگر چهره منفی اصلی فیلم تقی شهرام است بهعنوان رهبری که برای همه تصمیم میگیرد و از احساسات آرمانخواهانه جوانان آن زمان با غرور و دانش سطحی چپ آن روزگار سو استفاده میکند. تقی قمپوز رهبری است که در کمال خونسردی میتواند دستور ترور، تسویه و برادرکشی بدهد. وحید افراخته به عنوان خائن بزرگ سازمان نیز در این دسته قرار میگیرد.
نقدی که میتوان در این بخش به فیلم وارد کرد بازی ضعیف حامد کمیلی (وحید افراخته) و فرزین صابونی (تقی شهرام) است که حتی گاهی طنز و کمیک میشود.
دسته سوم هم شامل گروهی است که بیننده با آنها همراه و همدرد میشود مثل شریف واقفی که عقیدهاش را به مبارزه نمیبازد و نهایتاً در این مسیر به دست برادرانش هابیل وار کشته میشود.
همانطور که مشاهده میکنیم با حجم نسبتاً زیادی از بازیگران و نقشهای فرعی روبرو هستیم که به تماشاگر اجازه نمی دهد با شخصیت اصلی فیلم همراه شود چرا که به واقع نمی توان از شخصی به عنوان چهره اصلی و پیش برنده فیلم نام برد. با این وجود شخصیتهای فرعی آنقدر قوی هستند که میتوانند شما را با خود همراه کنند.
با وجود اینکه سیانور اتفاق رو به جلویی در ژانر سیاسی در سینمای امروز کشورمان به حساب می آمد. اما با کمی دقت در پرداخت شخصیت های اصلی می توانست عاشقانه سیاسی جذاب تری باشد و تماشاگر را به عمق زندگی دو چریک مسلمان ببرد. اما گویی حجم بالای اطلاعات و پژوهش این اجازه را به نویسنده نداده است تا کمی در نوشتن فیلم نامه بی رحم تر عمل کند.
فیلمی که از نظر میزان سن، طراحی لباس، دکوپاژ توانسته تهران آن سالها را بهخوبی تداعی کند. از سویی رفتوبرگشت زمانی فیلم نیز با تدوین مناسب خوب از کار درآمده است.
کارگردان تا جایی که امکان داشته سعی کرده از تصاویر و دیالوگهای شعاری پرهیز کند و به ترسیم دوگانه عشق و مبارزه، زندگی و مرگ، ایمان و بیایمانی بپردازد. در دام روایت همیشگی از ساواک نمیافتد و مسئله را کمی عمیقتر میبیند تا جایی که بیننده بارها با بِهمنش همراه میشود که «شما چه موجوداتی هستید».
سیانور بهعنوان فیلم جذاب علاوه بر اینکه میتواند تماشاگر خود را سرگرم کند سؤالهای فراوانی نیز در ذهن مخاطبش ایجاد میکند سؤالهایی که برای جوانان آرمانخواه چند دهه پیش این کشور مطرح نبود و یا هیجان و انحراف هیچگاه این اجازه را به آنها نداد که به آن بیاندیشند.
مبارزه برای چه هدفی و چه کسی؟ دوگانهای که در سکانس زیبای پیش از اعدام وحید افراخته بهعنوان چریکی فرصتطلب و ترسیده از مرگی که در انتظارش است و مرتضی صمدیه لباف بهعنوان چریکی با هدفی روشن و بدون ترسی از اعدام ، به خوبی تصویر شده است.
پی نوشت(1):
محمد حنیف نژاد (۱۳۱۸ - ۴ خرداد ۱۳۵۱) از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران بود. وی به همراه سعید محسن، عبدالرضا نیکبین (عبدی) و علیاصغر بدیع زادگان، سازمان مجاهدین خلق را در سال ۱۳۴۴ پایهریزی نمود. محمد حنیف نژاد در سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر گردید و در چهارم خرداد ۱۳۵۱ اعدام شد.
مهدی بازرگان (۱۲۸۶ در تهران - ۳۰ دی ۱۳۷۳ در زوریخ) معروف به مهندس بازرگان، سیاستمدار، عضو جبهه ملی ایران، مؤسس حزب نهضت آزادی ایران، استاد دانشگاه، پژوهشگر قرآن و مدتی نخستوزیر ایران بود. در زمان نخستوزیری خود نیز باوجود مخالفت با ولایتفقیه، خواستار جدایی دین از دولت نبود؛ اما در سالهای آخر عمر خود تغییر عقیده داد و از جدایی دین از دولت حمایت کرد.
با پیروزی انقلاب، نخستوزیری دولت موقت را به نام بازرگان صادر گردید. وی از همان ابتدا با امام خمینی (ره) اختلاف داشت. اولین اختلاف دولت موقت، سر مسئله همهپرسی بود. ابتدا دولت موقت مطرح کرد که جمهوری دموکراتیک باید به رفراندوم گذاشته شود؛ اما امام خمینی (ره) اظهار داشت: فقط «جمهوری اسلامی» نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم
اکثر وزرای دولت بازرگان را اعضای جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران تشکیل میدادند. دولت موقت، برای جلوگیری از تصویب ولایتفقیه، طرح انحلال مجلس خبرگان را نیز ارائه داد که با واکنش شدید امام خمینی (ره) مواجه شد.
آنوقت آمدند آقایان پیش ما؛ همه این آقایانی که آقای بازرگان و رفقایش گفتند: ما خیال داریم این مجلس را منحلش کنیم. من گفتم: شما چهکاره هستید اصلش که میخواهید این کار را بکنید! شما چه سمتی دارید که بتوانید مجلس منحل کنید؟ پا شوید بروید سراغ کارتان. وقتی دیدند محکم است مسئله، کنار رفتند./صحیفه نور- جلد 14- صفحه 438/
لیلا (صدیقه) زمردیان (اسفند ۱۳۲۸ - ۱۴ دی ۱۳۵۵) از اعضای زن سازمان مجاهدین خلق بود که به ادعای هواداران تقی شهرام در سال ۱۳۵۴ مارکسیست شده است.
نامه دستنویسی که از او در دست است اوج فشارهای تشکیلاتی و سردرگمی وی را نشان میدهد و اینکه او به ترور مجید شریف واقفی توسط جریان تقی شهرام تمایلی نداشته است. در صفحه ۳۶ یادداشت یادشده لیلا زمردیان نوشته است:
«دلم میخواست گفتن من ) خبر دادن در مورد فعالیت مجید شریف واقفی و دوستانش برای حیات بچهها [برای آنها] خطری نداشته باشد؛ یعنی من به A [شریف واقفی و دوستانش] خیانتی نکرده باشم...» لیلا زمردیان: به داستان زندگی من گوش کنید.
طبق رهنمود سازمان، با قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی (همسرش) ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت ۴ بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشتماه ۱۳۵۴ در سهراه بوزرجمهری نـو (۱۵ خـرداد شـرقی)٬ بـاید یکـدیگر را میدیدند.
همان روز حسین سیاه کلاه و وحید افراخته، مجید شریف واقفی را به قتل میرسانند.
لیلا زمردیان از برنامه قتل مجید شریف واقفی برکنار بود و تصور اینکه آن روز چه اتفاقی قرار است روی بدهد را هم نداشت. وی بعد از واقعه بارها از چرایی واقعه میپرسید و به آن معترض بود. بنا بر اظهارات وحید افراخته سازمان در سال ۱۳۵۴ به فکر ترور لیلا زمردیان هم بوده که عملی نمیشود و درصدد فرستادن وی به خارج از کشور (افغانستان) بودهاند...
لیلا زمردیان ۱۴ دی ۵۵ در تعقیب گشتهای ساواک مورد اصابت گلوله قرار گرفت و با جویدن سیانور کشته شد. مأموران ساواک در خیابان ری در حوالی میدان شاه سابق به وی که چادربهسر داشت ظنین شده و چون قصد تعیین هویت او را داشتند، لیلا با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین گریخته و به اخطارهای مأموران توجهی نمیکند. عاقبت در کوچه شترداران از ناحیه لگن خاصره و پا مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و از فرار بازمیماند و با جویدن قرص سمی سیانور جان میبازد.
مجید شریف واقفی (مهر ۱۳۲۷–۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴) از رهبران سازمان مجاهدین خلق بود که توسط دیگر اعضای سازمان به خاطر تعلقات اسلامیاش کشته شد. لیلا زمردیان همسر سازمانی وی به مرکزیت سازمان خبر داد که مجید قصد تأسیس شاخه اسلامی مجاهدین خلق را دارد و در حال عضوگیری از اعضایی است که هنوز به اسلام وفادارند. به دنبال آن با ابلاغ سازمان قراری بین وحید افراخته با مجید در ساعت ۴ بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشتماه ۱۳۵۴ در سهراه بوزرجمهری نو (۱۵ خرداد شرقی) گذاشته میشود. هنگامیکه وی بر سر قرار حاضر میشود توسط وحید افراخته و محسن سید خاموشی کشتهشده و سپس برای جلوگیری از هویتیابی، جسدش توسط حسین سیاه کلاه و محسن سید خاموشی سوزانده میشود و آن را در محل دفن زبالهها در خارج از تهران میاندازند؛ اما بعد از دستگیری وحید افراخته و محسن سید خاموشی، جسد توسط ساواک کشف و شناسایی میشود. س از انقلاب تقی شهرام که دستور کشتن وی را داده بود اعدام شد و دانشگاه آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف تغییر نام داده شد.
پرویز ثابتی مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران بود. او در بهمن ماه ۱۳۳۷ با معرفی ضرابی (مدیر کل نهم ساواک) به عنوان تحلیلگر سیاسی به استخدام ساواک درآمد.ثابتی به قول خودش از ابتدا شاه دوست بود. پرویز ثابتی که حضورش به عنوان مقام امنیتی[۴]در تلویزیون او را بر سر زبانها انداخت. نمونه کامل یک پلیس سیاسی بشمار میرفت
اداره کل سوم، جدا از دفتر و بخش مستقل بازجویی، هفت اداره مجزای دیگر را نیز در برمیگرفت و هرکدام بخشهای عریض و طویل داشت.
زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری در ردیف یکی از ادارات کل سّوم بود و واحد اطلاعاتی، اجرایی و پشتیبانی اش هر کدام از دوایر گوناگون تشکیل میشد و با یک اداره ساواک برابری میکرد. برای مثال اداره یکم از زیرمجموعه اداره کل سوم (عملیات و بررسی) که وظایفش تجسس، مراقبت و تعقیب فعالیتهای براندازی بود، خودش از شش بخش مستقل تشکیل میشد. اداره کل سوم اساسی ترین وظایف ساواک را انجام میداد.
پرویز ثابتی مسئول نخست اداره کل سوم ساواک بود و زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری هم از زیرمجموعههای آن بشمار میرفت. زندانیان بسیاری شکنجههای هولناک و شوک الکتریکی را در آن زندان به شهادت رسیده اند.
مطابق با اسناد ساواک، وی در نهم آبان سال ۱۳۵۷ با نام مستعار عالیخانی از طریق فرودگاه بینالمللی مهرآباد، تهران را به مقصد لندن ترک کرد و مدتی در اسرائیل زندگی و در حال حاضر در ایالات متحده با همسرش زندگی میکند و به فعالیت اقتصادی مشغول است.
محمدتقی شهرام (۱۳۲۶–۱۳۵۹) یکی از چهرههای شاخص سازمان مجاهدین خلق ایران و یکی از رهبران شاخه مارکسیسم-لنینیسم سازمان پس از انشعاب در سال ۱۳۵۴ بود. این شاخه کمی پیش از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر (که به اختصار پیکار نامیده میشد) تغییر نام داد. تقی شهرام در تیر ماه ۵۸ دستگیر و در مرداد ۵۹ به اتهام صدور دستور ترور مجید شریف واقفی محاکمه و اعدام شد.
سال ۱۳۲۵ در یک خانواده کاملا مذهبی در شهر اصفهان به دنیا آمد. دانشجوی مهندسی دانشگاه صنعتی بود که قبل از سال 1350 به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد .در عملیات های بسیاری شرکت کرده بود. پس از تغییر ایدئولوژی به علت مقاومت در برابراین تصمیم مجید شریف واقفی از سوي سازمان خائن شماره 1 و مرتضي صمديه لباف خائن شماره 2 قلمداد شدند آنها به زعم رهبران ماركسيستي سازمان پس از چهار ماه توطئه عليه سازمان و به علت پیگیری برای کادر سازی و انشعاب شاخه اسلامی به اعدام محكوم شدند.
ترور این دو در یک روز رخ داد که ترور صمدیه لباف ناکام مانده و بعد از انتقال به بیمارستان او به دست ساواک افتاد و به کمیته مشترک منتقل می شود.
آیت الله طالقانی همان موقع در کمیته مشترک بازداشت بود، بدون اجازه به بالین مرتضی می رود و می پرسد:" صمد! چه شد؟ چرا این طور شد؟"
مرتضی هم جواب می دهد:" حاج آقا از قرآن جداشدیم، به این روز افتادیم."
او پیش از اعدام وصیت نامه ای برای خانواده اش به این شکل می نویسد«وصیت من به مادر و برادر و خواهرانم این است که هرگز از قرآن و خاندان عصمت و طهارت فاصله نگیرید زیرا سعادت و رستگاری در همین است. از برادران و خواهرانم خواهش می کنم برای من ۱۰ ماه روزه قرضی بگیرند، چون وضع مزاجی من سالم نبود که بتوانم خودم بگیریم و خواهش دیگرم این است که من را اگر گناهی در حق شماها کرده ام ببخشید، مخصوصا از مادرم طلب بخشش دارم. به من دعا کنید. امیدوارم رستگار باشید. »
انتهای پیام/2002
دیدگاه ها