۱۰/شوّال/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۳۱ جمعه

صبح قزوین عشق اینجا به حسین ختم می شود، قدم به قدم
کد خبر: ۲۱۷۰۳۰ تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۸/۳۰ ساعت: ۱۱:۳۶ ↗ لینک کوتاه

به گزارش یک جامانده؛

عشق اینجا به حسین ختم می شود، قدم به قدم

گویی عشق جادو کرده تو را، در من آمیخته، در تو آمیخته و عشق حسین گویی در گِل بشریت آمیخته، نه نژاد میشناسد، نه رنگ‌ها در دایره لغات محبتش می‌گنجد و نه جنسیت را بلد است، عشق اینجا به حسین ختم می‌شود،قدم به قدم...

عشق اینجا به حسین ختم می شود، قدم به قدم
صبح قزوین ؛____اعظم میرزائی.

به گزارش یک جامانده،
با پای جسم که نه، پای دلم را راهی کرده‌ام آقا، 
روزها را شمرده‌ام، زمستان آمدنم را سر انداخته‌ام و دانه دانه خیال بافته‌ام بر قامت رویای وصال، بهار شد و بعد بهار هم میان گیس‌های طلایی آفتاب پنهان شد؛

آبان شد، روزهایش را ستون کردم، از این روز به آن روز، فرج خواستم برای خواستنم، اما نشد...
اصلا فدای سرت که نخواستی و نشد ارباب، پشت قاب شیشه‌ای این جعبه‌های جادویی زائرانت هوایی‌ام کرده‌اند، انگار که جامانده‌ام زیر قدم‌هایشان، هی گونه‌هایم خیس می‌شوند و هی پاکشان می‌کنم به امید اربعین بعدی، اما از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد آقا، قلبم شبیه خیمه زینبت آتش گرفته و مدام زمزمه لبان شده که:
"ز کودکی دلم شده- اسیر و مبتلای تو
خدا کند که جان دهم- به یاد کربلای تو
ذکر تو عبادتم- تشنه ی شهادتم
شاه کربلا حسین- می کشی مرا حسین 

بعد نهیب میزنم به خودم که آقا حق دارد نخواهدت، زائر حسین شدن لیاقت میخواهد پریشان دل و پریشان حال، اما لحظه‌ای بعد دوباره امید میبندم به این لفظ که "اینها خاندان کرم‌اند به وسع کرمشان میبخشند نه به حد لیاقت تو" و آرام می‌شوم و باز هم گونه‌هایم تر می‌شوند؛
زل می‌زنم بازهم به این جعبه جادویی، حقا که عجب جادوگری است، اما نه، این روزهای منتهی به اربعین انگار که عشق جادو کرده با دلبری‌هایش تو را، در من آمیخته، در تو آمیخته و عشق حسین گویی در گِل بشریت آمیخته، نه نژاد میشناسد، نه رنگ‌ها در دایره لغات محبتش می‌گنجد و نه جنسیت را بلد است، عشق اینجا به حسین ختم می‌شود، قدم به قدم...

و باز هم پای این قاب شیشه‌ای؛ مسیر رسیدن به تو چقدر سه ساله دارد ارباب، فدای دلت، ببین چه دست‌های کوچکی پذیرای زائرانت هستند، ستون‌های مسیر نجف تا حرم عباست را می‌نشینم به شماره، ستون اول، ستون دوم، ستون سوم، به اینجا که می‌رسم تویی باز، همیشه به سه که می‌رسم تویی، سر و سه ساله و سردار و سر بر نیزه و...
اینبار نشسته‌ام به گره زدن، مثل همیشه، مثل همه اربعین‌هایی که جاماندم از قافله عشاق، آنقدر گره زده‌ام زندگی‌ام را به امید تو که حساب ندارم شماره‌اش را، به امید حرم‌ات که بهانه‌های بودنم تمام نشود، بنشینم به باز کردنشان، یکی یکی، زمان بگذرد و من هنوز هزاران گره باز نکرده داشته باشم برایت، بگذار زمانش برسد، جامانده‌ها نفس‌هایشان تنگ‌تر، بغض‌هایشان شکننده‌تر و راهشان دشوارتر است، اربعین بعد دعوتم کن آقا، من جامانده‌ام...

انتهای پیام/9003

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان