۱۸/رمضان/۱۴۴۵

-

۱۴۰۳/۰۱/۰۹ پنجشنبه

صبح قزوین تاراج عفت و پاکی بانوان مینودری را دریابید
کد خبر: ۲۱۵۹۳۵ نویسنده: امید زاهد تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ساعت: ۱۳:۳ ↗ لینک کوتاه

یادداشت روز؛

تاراج عفت و پاکی بانوان مینودری را دریابید

مگر من سکاندار عدالت این شهر مینودری نیستم که ببینم تعدادی خرابه و ویرانه، پست مدرن شده، تاراج بزنند بر هیبت و جلال عظیم زنان و دختران این خاک؟!

تاراج عفت و پاکی بانوان مینودری را دریابید
صبح قزوین ؛_____ امید زاهد.

گوش‌هایم تیز شده اند، چشم‌هایم برای پلک زدن حتی کرکره را به خاموشی دعوت نمی‌کنند شاید امروز 17یا19دی در تواریخ ورق خورده تاشده و به آتش کشیده شیطان قرمز پوش نباشد اما صدای شیپوری در این دیار مغز مرا به قیام فراخوانده، آیا شما شنیده اید؟
در این روزها که دود اسپند خریدارانی میان کوچک و بزرگ یافته و این سروده باوقار که، اگر دل نذر حسین است خریدن دارد، اشک اگر مال حسین(ع) است که ریختن دارد قیمت یافته، در شهری مینودری خیمه ای به آرامی آتش خواهد گرفت!؟
در شهری ابابیلی گوشواره به تاراج خواهد رفت!؟ در سادگی‌های رجاء گونه اش به آشنایان غریب افتاده تازیانه می‌زنند؟! هیهات... ما هرگز اسب نفس بریده ای نبوده ایم که تازیانه ای طاقت ما را بگیرد... چقدر ادبی و ناهمگون میگون.
بگذارید کمی مهربانانه و عاشقانه سخن گویم... مردی شمشیر بدست، سینه سپر همچون میثم تمار قلم زده بر حکمی اساسی که جایگاهی را به صاحبش برگرداند... و آنی رسالتش را اندکی به باغ همسایه هدایت نکرده و مردانه ایستاده چون از بزرگانش حدیث ما ایستاده ایم را با گوشت و استخوان‌هایش در آمیخته و شماره کرده است.

مادرش به او درس عاشورا را فوق مافوق آموخته و پرچم امربه معروف و نهی از منکر، نماز و احیای دین رسول خدا را از بر است. حکمش چیست؟ می‌دانید؟ نکند شما هم فریادی کرده اید، اما گوش‌ها سمعک‌ها را برداشته‌اند؟
در این لحظه من خبری را می‌خوانم... در این بلاد، قزوین، مردی از زینب(س) برای مردمی فاطمی جوهری را بر برگ‌ها نوشت ... آری او نوشت... بازی کردن با پوشش مردم، گناه و جرم است.
اگر بادبادک‌هایتان نمی‌پرند حق سرقت حجاب خواهرانم را ندارید. اگر کشتی تان به گل نشسته، سرقت، بافته‌های ریسمان گونه پاکی زنان این سرزمین دستور نیست. مگر من سکاندار عدالت این شهر مینودری نیستم که ببینم تعدادی خرابه و ویرانه، پست مدرن شده، تاراج بزنند بر هیبت و جلال عظیم زنان و دختران این خاک؟!

من امروز در این دنیا ایستاده ام و شاید فریادی به دادم برسدو مولایی در هنگام پرسش‌های نکیران منکر شده ... بلی من فراموش نمی‌کنم آن رودهای به راه افتاده از خون زنان سرزمینم را و اگر نماز در جوار مولایم رضا(ع) می‌خوانم و اشک‌هایم جاری است در مسجد گوهرشاد به یاد چادرهایی که رضاخان به پنجه‌های گرگ صفتش آلوده کرد.
من ایرانیم، من حسینیم و من انقلابی‌ام مانند مردم شهرم قزوین. برخی بر این مرد چشم‌هایی پر از خشم را حواله کردند و در این روشنایی‌هایی که آن مرد ایستاده و زنجیر زده بر دروازه‌های شیطانی برج‌های بی غیرتی، برخی هیاهو کرده اند که در این بی لقمه گی، شلوغی، جدایی و طلاق به چه کار آید بستن اصناف غفلت زده غربی؟

هیهات من الذله. من جز زیبایی چیزی ندیدم، مثل اینکه جنگ و فقرونداری و مشکلات اقتصادی در دهه شصت برای بعضیا شده افسانه، من نه قصیده سرا و نه غزل خوانم. فقط می‌گویم زینب هرگز لحظه ای در آن طوفان عظیم عقب ننشست و پرواز به سوی خدایش را انتخاب کرد.
مردم من را، به ترس و بیخیالی محکوم نکنید ملت ما قهرمانان پوریا صفت و شیر ژیان اند. بار دیگر بیشتر قلم خواهیم زد براین بازی‌های بی علاجی.
انتهای پیام/2002

دیدگاه ها

اخبار استان قزوین
اخبار ایران و جهان