به گزارش سرویس اجتماعی
صبح قزوین ، در دنیا افرادی حضور دارند که به دلیل محدودیت در عملکردهای فیزیکی، روانی، حسی یا وضعیتهای طبی یا بیماری ذهنی دچار معلولیت هستند.
معلولان به عنوان طیفی از اقلیتهای یک جامعه همواره به نوعی در معرض نگاههای ترحمآمیزی قرار دارند که تنها توقع آنان تغییر نگرش مردم به معلول و برابری حقوقشان با دیگر افراد جامعه است.
علاوه بر معلولین مادزاد، افراد دیگری نیز هستند که دست روزگار تقدیرشان را به گونه دیگری رقم زده که در گذشته خدمات ارزندهای برای ما به ارمغان آوردهاند که گوشه آسایشگاه یا کنج خانه شایسته چنین افرادی نیست.
به دیدار خانواده ای رفتیم که یکی از اعضای آن سالهاست با معلولیت جسمی و روانی دست و پنجه نرم میکنند.
کوچهای را از پس کوچه دیگر در جستجوی آدرسی که از بهزیستی گرفته بودم، گذراندم و همان طور که پلاک ۲۱ را زیر لب تکرار میکردم به مقصد رسیدم؛ چند دقیقهای مکث کردم و حرفهایی که قرار بود با این خانواده درمیان بگذارم را بار دیگر در جلوی درب منزلشان مرور کرد
نمیدانستم کدام طبقه میزبان من خواهد بود پس به ناچار هر سه زنگ را به نوبت فشردم و دو صدا از پشت آیفن مرا مخاطب قرار دادند "بله؟" با کمی دست پاچگی گفتم: منزل آقای فخاریان …؟
باز شدن درب، این اطمینان را داد که آدرس را درست آمدهام پا به حیاط گذاشتم و با تردید نگاهی به اطراف انداختم، بالاخره با صدایی که مرا به طبقه اول دعوت میکرد از بلاتکلیفی درآمدم.
از پلهها که پایین میرفتم نگاهم به ویلچری تا شده در زیر پله افتاد با حدسی از ذهن گذراندم که شاید صاحب همین ویلچر است که به استقبالم آمده، حرکت تند پرههای هواکش از پنجرههای کوتاه رو به حیاط سکوت یک بعد از ظهر تابستانی را میشکست.
از درگاهی راه رو که داخل شدم مرد مسنی را دیدم که بر تخت فلزی سپیدش نشسته بود، در همان لحظه اول آرامش و مهربانی سید عباس موجب شد تا گفتو گویمان رنگ صمیمیت به خود بگیرد.
پس از یک احوال پرسی گرم و معرفی خودم از او خواستم تا ازخودش برایم بگوید از گذشتهها و از حال…
سید عباس فخاریان در حالی که پتوی روی پاهایش را مرتب میکرد از گذشتههای دور و کودکیهایش گفت: من در یکی از محلات نظام وفا در قزوین متولد شدم؛ کودکی بازیگوش بودم که پدرم مرا برای شاگردی به بازار برد تا علاوه بر کسب درآمد و تجربه، سرگرم شوم.
وی با یادآوری آن دوران لبخندی بر لب نشاند و عنوان کرد: در دوره دبیرستان ریاضیاتم بسیار قوی بود و همیشه شاگرد اول بودم و حتی مدتی با وجود اینکه هنوز دیپلم نگرفته بودم در بعضی از مدارس جبر، مثلثات و شیمی تدریس میکردم و علی رغم اینکه قد کوتاهی داشتم در بسکتبال جزء بهترینها محسوب میشدم و در مسابقات شرکت میکردم.
سید عباس تشریح کرد: دورانی که روسها وارد کشور شده بودند من در اصفهان کارمند بودم و کار ترجمه زبان روسی هم انجام میدادم تا اینکه به رشته نقشهبرداری علاقهمند شدم و با تحصیل نزد بهترین اساتید فوق دیپلمم را گرفتم.
فخاریان ادامه داد: بعد از مدتی با اخذ مدرک فوق دیپلم نقشهبرداری جهت آبادانی کشورم مشغول به فعالیت شدم و برای کار به شهرهای مختلفی مانند کرج، زاهدان، کرمان و شاهرود عازم شدم و در معادن فعالیت میکردم.
وی که گویی خاطره تلخی را در ذهنش مرور میکرد، آهی کشید و افزود: نزدیک به بازنشستگی بودم که مرا برای کار به معدنی واقع در منطقه سنگرود لوشان اعزام کردند.
این معلول قطع نخاعی اضافه کرد: روزها کیلومترها مسیر را در پیچ و خم تونلهای زیرزمینی طی میکردم که یک روز برحسب اتفاق یکی از تونلها ریزش کرد و من زیر تکههای بزرگ سنگ ماندم.
سید عباس همان طور که سعی میکرد لرزش دستهایش را کنترل کند، توضیح داد: سنگ بسیار بزرگی که روی من افتاده بود را به کمک ماشینآلات خرد کردند و بالاخره من را بیرون کشیدند و به بیمارستان تهران منتقل شدم، به دلیل اینکه سه تا از مهرههای گردنم شکسته و به نخاع رسیده بود بلافاصله تحت عمل قرار گرفتم.
فخاریان در حالی که دستان خود را در هم قلاب کرده بود، ابراز کرد: بعد از ۳۰ سال خدمت و حادثهای که برایم پیشآمد بازنشسته شدم و مزایای دیگری به من تعلق نگرفت و ۱۵ سال است که روی این تخت جا خوش کردهام و شاید هفتهها نتوانم رنگ آفتاب را ببینم.
سید عباس که تنها با نگاه به سیمایش میتوانستم گذر سالها سختی را در چهرهاش مشاهده کنم، گفت: ۷۰ سال سن و بیتحرکیهای اجباری، بیماریهای دیگری چون ناراحتی گوارشی و تورم روده را مهمانم کرده و همسرم با تمام ضعفهای جسمی همچون ناراحتی قلبی، گوارشی و پلاتینی که در پا دارد از من مراقبت میکند.
در میانه مصاحبه خانم فخاریان نیز به جمع ما ملحق شد، شرایط زندگی را نیز از ایشان جویا شدم.
همسر این معلول قطع نخاع با نگاهی محبتآمیز به همسر خود گفت: علاقه و عشق بین ما موجب شده تا این سختیها در نظر ما کوچک شوند و تمام مشکلاتی که داشتیم را باهم و در کنار هم تحمل کنیم.
سید عباس درباره نحوه آشنایی خود با همسرش عنوان کرد: من با برادر خانمم دوست صمیمی بودم با اینکه اکرم خانم را ندیده بودم اما خانواده او را میشناختم و طی سفرها و ماموریتها از تنهایی رنج میبردم که این موضوع باعث شد مسئله را با والدینم مطرح کنم و آنها هم برایم آستین بالا زدند.
وی در توصیف خانواده خود چنین بیان کرد: سه فرزند پسر داشتیم که یکی از آنها در سن جوانی از دنیا رفت؛ پسر دیگرم ۴۱ سال دارد و از بیماری اعصاب رنج میبرد و تحت نظر بهزیستی است و فرزند کوچکم نیز در رشته حسابداری مشغول تحصیل است.
خانم فخاریان در حالی که به قاب عکس روی میز خیره شده بود، ابراز کرد: بعد از فوت پسرم و با توجه به شرایط همسر و پسر دیگرم برخی از برخوردها و دلسوزیهای نابجا موجب ناراحتیام میشد که تمام آنها را در خود میریختم و گاهی در تنهایی گریه میکردم.
وی اضافه کرد: برای نجات از فشارهای عصبی ناچار شدم تلفنها را از پریز بکشم و روابطم را با عدهای قطع کنم.
سید عباس با نگاهی قدرمندانه به همسر خود گفت: در طول ۴۵ سال زندگی مشترک با کم و زیاد من ساخته و بعد از این مشکل نیز در تمام کارهایم بدون هیچ شکایتی به من کمک میکند و علی رغم بیماریهایی که تحمل میکند، همه زحمات من و فرزندانم را به جان خریده فقط میتوانم بگویم؛ خدا خیرش دهد.
فخاریان ادامه داد: فرزند کوچکم نیز در خرید و دیگر کارهای منزل کمک حالمان است.
این معلول گفت: ما به گونهای زندگی کردهایم که اگر یک لیوان آب داشته باشیم بین چهار نفرمان تقسیم میکنیم و همیشه احترامها حفظ شده که تنها علتش عشق و علاقه بینمان است.
سید عباس در پاسخ به اینکه تصمیم به تعویض خانه نگرفتهاند، ابراز کرد: با توجه به شرایط من سعی داشتیم این کار را انجام دهیم اما توان مالی خرید خانه بهتر و یا پرداخت وام را نداشتیم به ناچار در اینجا ماندیم و مشکل رفت و آمد از این پلهها باعث شده من ۱۵ سال رنگ آفتاب را نبینم.
فخاریان با دستهای لرزان خود به کتابهایی که کنار تختش بود اشاره کرد و گفت: الان تنها خود را با خواندن کتابهای مذهبی به ویژه قرآن و ادعیه مشغول میکنم.
این معلول درباره کمکهای بهزیستی نیز چنین عنوان کرد: پیش از این ۲ دکتر برای فیزیوتراپی دستی و برقی به منزل میآمدند و شرایطم بهتر بود اما هم اکنون به علت زخم بستری که گرفتهام یک تشک برقی را به سختی دادهاند و میگویند به دلیل کمبود نیرو و جمعیت زیاد بیماران نمیتوانند دکتری برای فیزیوتراپی برایم بفرستند.
سید عباس در ادامه گفت: من تحت پوشش بیمه هستم ولی به دلیل شرایط خاصم گاها داروهای خارجی تجویز میشود که بیمه هزینه آن را تقبل نمیکند.
فخاریان با دعای اینکه امیدوارم کسی در چنین شرایطی قرار نگیرد، گفت: کار بهزیستی باید بهتر کردن شرایط زندگی افراد تحت پوشش باشد و دولت نیز با حمایتهای خود میتواند یاریکننده این افراد شود تا محتاج دیگران نشوند.
وی بیان کرد: تنها امیدم به خدا است و زندگی دوبارهام را مدیون عنایت او هستم چراکه زنده ماندن در زیر آن همه آوار فقط معجزه بود.
سید عباس در پایان سخنانش به خواندن یک بیت شعر اکتفا کرد:
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم/ کس را روا نباشد مخدوم بی عنایت
پس از گفت و گویی یک ساعته با خانواده گرم و صمیمی فخاریان از آنها خداحافظی کردم و سید عباس با دعای عاقبت بخیری برای من و همه جوانها بدرقهام کرد.
و من پلاک ۲۱ را با تمام رمز و رازهای آدمهایش ترک کردم و با فکر اینکه در این شهر و این کوچه پس کوچهها چند پلاک ۲۱ وجود دارد که تنها میشود با یک ملاقات کوتاه و گوش کردن به رنجهایشان حداقل، باری را از درد و دلهایشان کم کرد که قطعا همنشینی چندساعته خرج زیادی نخواهد داشت فقط بهانه میخواهد و عشق.
انتهای پیام/2002
منبع:
شاخص نیوز
دیدگاه ها