صبح قزوین ؛____ علی حدادی.
بسم رب دوکوهه
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود یه پادگان بود بزرگ و کم دار و درخت با ساختمانهایی پنج طبقه و شبیه به هم با زمینی آسفالت به اسم دوکوهه.
این پادگان نیمه کاره به خاطر هوای بد و امکانات کم شده بود تبعیدگاه ارتش به عبارتی بدترین ادمها رو میفرستادند اونجا و یا هر کس رو میخواستن تبعید کنن می فرستادن دوکوهه.
تا اینکه یه مردی از تبار حسین اومد و بساط ظلم رو برچید مردم همه دور این سید نورانی جمع شدن و خواستن زندگیشونو از نو بسازند اما حکام ظلم و جور جهان نمیتونسند ببینند که دیگه تو خاک این کشور جایی براشون نیست.
پس یه غول وحشی و احمق رو انداختند به جون این مردم؛ ایرانیها هم به قول حاج کاظم آژانس شیشهای سرمست و شاد از پیروزی بودند گفتن که برند به جنگ غول. قرعه به نام جوان ترها افتاد. جوانها از شهر و دیارشون هجرت کردن و اومدن به جنگ غول، اونا باید یه خونه برای خودشون پیدا میکردند که وقتی خسته از جنگ با غول برمیگردند توش استراحت کنند.
خلاصه جوانهای ما از شهر و دیارشون هجرت کردن و اومدن تو همین پادگان دوکوهه چون خیلی به جبهه نزدیک بود؛ اما دوکوهه اماده زندگی نبود پس خودشون آستینها رو بالا زدن و شروع کردن به ساختنش. ساختمونها آماده شد ولی رزومندهها برای اینکه بتونند خوب بجنگند باید روی خودشون کار میکردن باید اول نفس خودشون رو میکشتند باید با خدا راز و نیاز میکردند، اما جایی برای این کار نداشتند.
رزمندهها روی زمین سرد آسفالت صبح گاه روی سنگریزهها روی خاک نمدار بیابونهای دوکوهه نماز میخوندند فرماندشون یه جوان متواضع بود با لبهای همیشه خندون که حاج همت صداش میکردن این حاج همت قصه ما عاشق بسیجی ها بود پس شروع کرد به ساختن یک حسینیه برای نیروهاش تا بتونند شبها داخل حسینیه اشک بندگی بریزند و خودشون رو برای جنگ اماده کنند.
بعد از یک مدتی حاج همت و بچههاش از دوکوهه نقل مکان کردند و رفتند اردوگاه کرخه، اما دوکوهه خالی نموند این بار شد جایگاه مهدی زین الدین و بچههاش کار ساخت حسینیه رو آقا مهدی ادامه داد تا اینکه دوباره حاج همت و بچهها برگشتند.
حالا دیگه شهید عبادیان پیگیر ساخت حسینیه بود اما افسوس که وقتی حسینیه تکمیل شد دیگه حاج همت نبود پس اسم حسینیه رو گذاشتن حسینیه سردار فاتح خیبر شهید حاج ابراهیم همت، یه حوض زیبا هم جلوی حسینیه درست کردند که رزمندهها ازش وضو میگرفتند، موقع نماز جماعت دور حوض پر بود از رزمندههایی که وضو میگرفتند و یا الله گویان میرفتند داخل حسینیه.
حسینیه لبریز بود از بسیجیهای لباس خاکی به تن اما همه به هم جا میدادن کسی بیرون نمیموند.
ولی حیات اصلی دوکوهه شبها بود وقتی می اومدی داخل حسینیه فکر میکردی نماز جماعت برپاست اما هر کی تو حال خودش بود دست چپهایی که به اسمون بلند بود و دست راستهایی که تسبیح میانداخت، لبهایی که زیر لب الهی العفو میگفت و چشمهایی که ارام ارام اشک میریخت.
چه اشکهایی که از چشمهای بسیجیها به زمین این حسینیه ریخت و آن چشمها برای همیشه آسمانی شد چه نالههایی که از حلقوم بسیجیها خارج شد و در و دیوار حسینیه رو لرزاند اما برای همیشه ساکت و خاموش شد، خلاصه تقدسی داشت این حسینیه که نگو و نپرس.
به قول سید شهیدان اهل قلم دوکوهه قطعهای از خاک کربلاست اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است.
هر چند که دوکوهه فقط این حسینیه را نداشت اما حسینیه حاج همت قلب تپنده دوکوهه بود.
تو ضلع جنوبی پادگان پشت ساختمان انصار بچههای لشگر سیدالشهدا یک حسینیه ساخته بودند به اسم لشگر خودشون، بچههای گردان تخریبم 2300 متری غرب دوکوهه یک حسینیه ساخته بودند به اسم حسینیه تخریب که هر کدوم حال و هوایی داشت برا خودش ولی خب باز هم میگم حسینیه حاج همت چیز دیگهای بود.
تا اینکه جنگ تموم شد و دوکوهه هم خالی از بسیجیها، به مرور زمان ساختمونها شروع کرد به خراب شدن حسینیه سیدالشهدا را بعد از جنگ کلا خرابش کردند حسینیه تخریب هم کم کم داشت خراب میشد که بچههای قدیمی به دادش رسیدند.
اما در این میان قصه عجیب بازسازی مناطق عملیاتی و یادمانها هم شروع شد، آن هم چه بازسازی!
خیلی کارهای بزرگی شد زحمت کشیدند و رفتند کشور کره با الهام از بناهای یادبود آنها چند تا یادمان شبیه به کار این کشور ساختند مثل بنای یادبود شهید چمران و دب هردان و اروند کنار یک سازه عجیب سیمانی بالا رفته به سمت اسمان به دور از نمادهای ایرانی و اسلامی! یک بنای کرهای ناب! سنگرهای شلمچه را خراب کردن و روی اون اسفالت ریختن قبرهای تهجد و راز ونیاز رزمندهها رو با قیر و سیمان پر کردن، حسینیه ساده و زیبای طلاییه رو با آجر وسیمان بازسازی کردن.
یادمان دوست داشتنی و صمیمی چزابه رو خراب کردن و کلا سطح نیها رو با سیمان ناب تزیین کردن! یکی یکی فعالیتهای عمرانی انجام میشد لودرها داشتن خاک مناطق رو شخم میزدن و جای سنگرها ساختمون میساختند.
حتی دوکوهه رو هم تقسیم کردند و از وسط یه سیم خاردار کشیدند و مسکن ساده دیروز رزمندهها با همه یادگاریهای روی در و دیوارش گچ گرفته شد و روی اون هم یک دست رنگ و بعد هم تبدیل شد به یک خانه سازمانی خوشگل!
گردان حبیب این طرف سیم خاردار گردان انصار طرف دیگه، گردانها از هم جدا افتادن در حالی که همه این ساختمونها روح داشتند بچههاشون میرفتند شب نشینی پیش هم، میرفتند هیئت گردانهای دیگه میرفتند مراسم ختم شهدای گردان دیگه.
اما با این حال هر سال عاشقهای شهدا بیشتر و بیشتر به مناطق میاومدن تا محل عروج شهدا رو ببینن اونا میاومدن اون صحنههای بکر رو ببینین اما....
ما هم وقتی میخواستیم براشون روایت کنیم با حسرت اون طرف سیم خاردار رو نشون میدادیم و میگفتیم اونجا رو ببینید، اون ساختمون گردان حمزه بود با اون بچههای نوجوانش اونجا رو ببینید اون ساختمون گردان عمار بود، با اون بچههای هیئتیاش اونم ساختمون میثم با بچههای داش مشتی و اخراجیش اونجا رو میبینید پشت اون ساختمون گردان انصار رو میگم قدیم اونجا یه حسینیه بود به اسم حسینیه سیدالشهدا با یک حوض قشنگ جلوش که الان دیگه خراب شده و نیست اما باز هم این عاشقان شهدا هق هق گریه میکردن و حضور شهدا رو بو میکشیدند.
و این روایت ادامه داشت تا اینکه شنیدم حسینه حاج همت رو برای بازسازی تخریب کردند، باور نکردم، گفتم حتما اگر هم بازسازی هست بیشتر مرمت بوده با رعایت تمام ظرافت که به اصل بنا آسیبی نرسه! جستجو کردم، عکسها رو دیدم تماس گرفتم دیگه مجبور بودم باور کنم، چیزی از حسینیه باقی نمونده بود! یعنی حسینیه حاج همت با اون همه خاطرات خوب خراب شد؟ لابد بعد از بازسازی هم میشه یک حسینیه عالی با دیوارهای سیمانی و اجرنماهای میلیونی!
نمیدونم چرا این شکلی داریم رفتار میکنیم اما من پیشنهادات بهتری هم دارم که میشه خیلی بیشتر این مسیر رو طی کرد!
چطوره بیایم منشا ریزگردها رو رملهای روان فکه معرفی کنیم و اون وقت در سایه یک مانور خبری کل فکه رو مانج پاشی کنیم یا اسفالت و سیمان و از این جور چیزها!
شلمچه رو هم بکوبیم و کلا پاساژهای چند طبقه درست کنیم و تبدیلش کنیم به یه بازارچه مرزی لوکس و چشم گیر یا مثلا اروند رو مثل کیش منطقه ازاد کنیم با یه اکواریوم بزرگ پر از کوسه که از دندونهاشون پلاک اویزون باشه!
نخلهای بی سرش رو هم از ته ببریم و به جاش چمن افریقایی بکاریم کنارشم هتلهای بزرگ و چند ستاره با نمای باز از مناره مسجد فاو!
طلاییه رو هم یک چیزی تو مایههای پارس جنوبی ازش دربیاریم و اونوقت خارجیها رو بریزم توش و بهشون حقوقهای کلان بدیم دوکوهه رو هم چون لب جاده ترانزیته میشه تبدیل به یک مجتمع تفریحی با تمام امکانات کنیم مثلا جلوی در پمپ بنزین و گازوییل بزنیم ساختمونها رو هم مرمت اساسی بکنیم و بشن هتل! حسینیه رو هم که خرابش کردیم جاش یه ساختمون چند طبقه میریم بالا طبقه اول فست فود طبقه دوم سونا و جکوزی طبق سوم استخر شیشه ای طبقه چهارم شهربازی زیر زمین رو هم محض گرفتن مجوز ساخت یک نمازخانه نقلی در میاریم روی سر درش هم مینویسیم اینجا روزی حسینیه شهید همت بوده ما نوسازی کردیم دستمون درد نکنه!
عیبی نداره ما فعلا دلمون خوشه که هنوز حسنیه بچههای گردان تخریب هست بالاخره یک روزی این زمین دوکوهه اگر زیر و رو بشه ذره ذره وجودش مییاد شهادت میده که چه ادمهایی توش زندگی کردند.
ای دوکوهه تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد؟
و حال چه میکنی در فراق پیشانیهایشان که سبب اتصال ارض و سما بود و ان نجواهای عاشقانه؟!
دوکوهه میدانم چقدر دلتنگی! عمر تو هزارها سال است و شاید هم میلیونها سال! اما از ان روزی که اسنان بر این خاک زیسته ایا جز اصحاب عاشورایی سیدالشهدا کسی را میشناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشند؟
تو کهف اعتکاف کدام عارف بودهای اشک کدام عزادار امام حسین بر تو چکیده است چه کردهای دوکوهه؟با من سخن بگو...
حسینیهات هم که سکوت کرده است، ما که میدانیم زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمامی انچه در زمان حدوث مییابد باقی است پس از حسینیه حاج همت بخواه که مهر سکوت از لب بگیرد و با ما سخن بگوید.
این حسینیه حرم راز است و پاسداران حریم آن شهدا هستند شهدایی که در ان نماز شب اقامه میکردند و با خدا راز میگفتند شهدایی که در همین حسینیه چشم مکاشفه بر جهان غیب گشودند.
این حسینیه قلب دوکوهه بوده است حیات دوکوهه از اینجا اغاز میشود و همین جا باز میگردد وقتی انسان عزادار است قلب بیش از همه در رنج است کسی میگفت کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما سخن بگوید از ان سری که میان او و کربلاست گفتم حسینیه را ان زبان هست کو محرم اسرار؟!
دوکوهه امروز مغموم و دلتنگ است دلش برای شهدا تنگ شده برای بسیجیها، تو را دوست دارم ای دوکوهه تو را دوست دارم که بوی بهشت میدهی تو را دوست دارم که دامنت برای یک بار هم که شده الوده نشد.
تو را دوست دارم که به بودنم هستی دادی تو با حسینم اشنا کردی تو را دوست دارم که زندگی را تو برایم تفسیر کردی.
این همه دلتنگ مباش امام رفت اما راه او باقی است، دور نیست ان روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند.
بعضیها ما را سرزنش میکنند که چرا دم از دوکوهه میزنید انها نمیدانند که برای ما دوکوهه بیش از انکه یک پادگان باشد یک افق است یک منظر معنوی که ریشه در کربلا دارد و عاشورا.
گاهی اوقات باید به خودمان بگوییم کار ما ساختن خرابهها نیست احیای خرابههاست! از دل این خرابهها چه ایمانها که بیرون نخواهد امد ما حالا حالا با این خرابهها کار داریم.
خداحافظ دوکوهه ما میدانیم که تو از گواهان روز حشری و بر انچه ما بودهایم شهادت خواهی داد تو ما را شناختهای و راز دار خلوت ما بوده ای این همه دلتنگ نباش اگر صدها بار خراب شوی به تو قول میدهیم روزی شهدا رجعت خواهند کرد و تو را دوباره مثل گذشته با دستان خودشان خواهند ساخت و ان وقت تو پادگان اصحاب امام مهدی خواهی شد.
دیر نیست ان روز تنت را به تیغ لودرها بسپار و دم بر نیاور سکوت کن و منتظر باش...
حرف آخر؛
ان چیزی که ما را نگران میکند این است که ما به بهانه بازسازی روح حاکم بر این آثار فاخر فرهنگی را از دست میدهیم، طبیعتا خواسته دلسوزان عرصه فرهنگ ایثار و شهادت این است که قبل از تخریب چنین بنای با روح و معنویتی مستندات دقیق و گزارشهای تصویری کامل از ابعاد مختلف این فضا تهیه شده و بعد هم تمام سعی متولیان این باشد که در امر بازسازی، بنا را دقیقا طبق همین مستندات و به همان شکل و شمایل با رفع عیوب زیرساختی بسازند نه اینکه بخواهیم حسینیهای جدید با شکل و شمایل حسینیههای امروز برای نسلی که جنگ را ندیده تحویل بدهیم.
شاید هم بهتر بود حسینیهای که به دست رزمندگان ساخته شده دست نخورده میماند و برای رفع مشکل اب گرفتگی سقف، کل حسینیه را داخل یک سوله بزرگتر قرار میدادیم این شکلی روح حاکم بر این حسینیه با عظمت و معنویت به طور کامل حفظ میشد.
سرباز کوچک امام...
انتهای پیام/2002
دیدگاه ها